به گزارش ایمنا، هنگامی که به پای تخته میروند و نوشته خود را میخوانند، مشخص میشود که یکی جای پدربزرگش که فوت شده، خالی بوده؛ یکی جای برادرش که مسافرت بوده و دیگری جای خواهرش که برای تحصیل به خارج از کشور رفته است؛ اما انشای یکی از بچهها کمی متفاوت است؛ نوشتهای که اینگونه شروع شده بود «جان بر کفها عید ندارند».
سارا سینهای صاف میکند، دفتر انشای خود را جلو چشمانش میگیرد و میخواند «به نام خدا، امسال همه بودند؛ حتی دایی ام هم که به خارج از کشور رفته بود برای عید در کنار ما بود، اما مثل همیشه یک نفر نبود؛ عمویم؛ انگار تعطیلات ندارد؛ او مثل ما نیست که برای عید تعطیل بشوند و ۱۳ روز بعد دوباره به سر کار بروند؛ حتی بیشتر سالها هنگام تحویل سال هم در کنار خانواده خود نیست؛ زن عمویم میگوید رفته است تا جان مردم را نجات دهد. عموی من ۲۵ سال است که آتش نشان است؛ در زمان جنگ تحمیلی، غواص عملیات کربلای چهار بوده، بعدها نجات غریق میشود و از روی علاقه، تکواندو هم یاد میگیرد؛ آن روزها در شهرستان ما یا همان مبارکه غواص و غریق نجات هم نبوده؛ عموی من که از بچگی دوست داشته آتشنشان بشود با علاقه بسیار از پیشنهاد دوستانش استقبال و شغلش را در ذوب آهن رها میکند تا جور دیگری به مردم خدمت کند؛ ابتدا آتشنشان شهر شاهینشهر میشود و اکنون چند سالی است مسئول آتشنشانی مبارکه است.»
سارا یه نقل از عموی ۴۵ ساله اش میگوید: « تجربه ثابت کرده اگر به نجات مردم علاقهمند نباشی حتی اگر هم روزی آتشنشان بشوی، دیر یا زود رهایش میکنی و نمیتوانی ادامه دهی؛ چراکه سر تا پای کار، سختی است؛ هنگام حادثه همه مصیبت زدهاند؛ در واقع هنگامی که حادثهای رخ میدهد و همه در حال فرار هستند، باید به درون حادثه بروی.»
«یکی غرق شده؛ یکی در کوه گرفتار شده و یکی خانهاش آتش گرفته؛ آتشنشانی تنها به آتش مربوط نمیشود؛ هر حادثهای که فکرش را بکنید و با جان و مال مردم در ارتباط باشد به آتشنشانی مربوط میشود و به همین خاطر است که آن هنگام که مردم به دنبال آسایش و تفریح خود هستند ما آمادهباش برای نجات هستیم.»
عموی من همیشه آماده باش است؛ حتی هنگامی که در محل کار هم نیست، گوش به زنگ تلفن خود است؛ به قول خودش ۲۵ سال میشود که عیدها هیچ جایی نرفته است؛ ماه محرم هم همینطور، هیچگاه تعطیلات ندارد.
شاید بپرسید مگر آتشنشانها از سختیهای این شغل خبر نداشتهاند که آن را انتخاب کردهاند؟ به قول عمویم آتشنشانی شغل نیست؛ عشق و علاقه است؛ علاقه به نجات مردم؛ هنگامی که کسی میخواهد آتشنشان بشود طبق قراردادی قول میدهد که با سختیها کنار بیاید و همیشه آماده خدمترسانی باشد.
البته از آنجایی که او ورزشکار هم هست در بیشتر حوادث حضور دارد؛ به قول خودش لباس کارش را همیشه بر تن دارد و آماده است؛ او به سختیها عادت کرده است.
با این حال ممکن است آتشنشانها پس از تعطیلات، برای استراحت و مسافرت به مرخصی بروند؛ مانند هنگامی که عمویم با خانوادهاش به مالزی رفته بود؛ تا اینکه از محل کارش به او زنگ زدند و آنها مجبور شدند که برگردند؛ او میگوید سفرهایش پراسترس است.
عموی من که مدرس دانشگاه آتش نشانی اصفهان هم هست، هنگامی که در کلاس درس مشغول تدریس به دانشجوها هم باشد و جان مردم در خطر، باید کارش را رها کند و بشتابد؛ البته همین کار، خود نوعی تدریس است که به خاطر نجات جان و مال مردم کارت را رها کنی.
با اینکه این خانواده با سختیهای زندگی یک آتشنشان کنار آمدهاند اما عمویم معتقد است: «تحمل سختیها، در زندگی بیاثر نیست و بر روحیه انسان اثر میگذارد.» البته تلاش میکنند مشکلات را به داخل خانه نبرند، اما در روزگاری که وسایل ارتباطی بسیار است به راحتی خبرها شنیده میشود و حادثهای، خانوادهها را نگران میکند.
خاطرات آتشنشانها از کارشان، هیچگاه شیرین نیست؛ به عنوان نمونه، لحظه تحویل سال ۹۷ که قرار بود عمویم در کنار خانوادهاش باشد، چند ساعتی پیش از تحویل سال، تلفنش زنگ میخورد و او را به محل حادثه میبرد، تصادفی که در آن هفت نفر مجروح و بچهای با مادرش کشته میشود.
و اینگونه حوادث است که آرم آرام بر زندگی شخصی آتشنشانها اثر میگذارد و روزی خود را به شکلی نمایش میدهد؛ همچون اکنون که بیش از بیست سال است سیستم عصبی زنعموی من ضعیف شده و مجبور به استفاده از دارو است.
اما سختیهای کار زمانی بیشتر میشود که به جز غمگینی حوادث، باید مشکلاتی همچون فشار مالی را هم تحمل کنی؛ «عمویم که میگفت سال پیش به مدت پنج ماه حقوقی دریافت نکرده بودم هم فشار مالی را باید تحمل میکردم و هم فشار کاری را؛ اما با اینکه همه پرداخت اقساطم عقب افتاده بود و در مخارج زندگی مانده بودم، تنها چیزی که مرا دلگرم میکرد، همراهی همسرم بود؛ او همیشه پشتیبان و همراه من است و با همه مشکلات من کنار میآید.»
درست است که همه اتفاقات مرتبط با آتشنشانی ناگوارند اما نجات جان مردم لذتی دیگر دارد؛ «هنگامی که تشکر مردم را حتی در حال قدم زدن در خیابان هم میبینی به تحمل سختیها راضی میشوی و به این خاطر که زحمات آتشنشانها در جامعه مؤثر است خوشحال میشوی و این عقیدهای است که عموی من و خانواده او دارند.»
البته زنعموی من شغل همسرش را پر استرسترین شغل میداند؛ همانند هنگامی که چند روزی از همسرش خبر نداشت و شبها از نگرانی نمیتوانست بخوابد؛ صبح تا شب خبرهای ناگوار میشنوند و از استرس زندگیشان دچار مشکل شده است؛ اوایل زندگی مشترکشان که زنعمویم میخواست از همسرش به خاطر شغل نگران کننده او جدا بشود اما کم کم با شرایط کنار میآید به خاطر همین است که معتقد است نمیتواند آرام شود و اگر بگوید خود را آرام میکند دروغ گفته است چراکه همسرش همیشه در خطر است.
او هیچگاه مانع همسرش برای خدمت به جامعه و نجات جان مردم حتی به قیمت جان بر کف شدن نمیشود چراکه میداند همه آتشنشانها بر سر این موضوع پیمان بستهاند و اگر مانع او بشود مدیون خواهد بود ضمن آنکه همراهی با همسر در خدمترسانی و نجات مردم را از بهترین کارها میداند.
اما هنگامی که از بهترین خاطرات شغلی عمویم میپرسم روزی را به یاد میآورد که تلفنش زنگ میخورد و او را از غرق شدن کودکی در رودخانه باخبر میکنند؛ به سرعت خود را به محل حادثه میرساند، خود را به درون آب میاندازد و کودک را نجات میدهد، اما بهترین لحظه آنجاست که متوجه میشود کودک توانایی سخن گفتن ندارد و نمیتوانسته است فریاد بزند تا کسی او را نجات دهد.
با این حال به گفته عمویم آن زمان که جان بر کف میشوی تا جان کسی را نجات دهی، آن لحظه سختترین و بهترین لحظه است؛ او میگوید هنگامی که برای نجات فردی که درون چاهی گیر کرده بود رفتم، پیش از اینکه اورژانس برسد کمکهای اولیه را به فرد رساندم و خودم تا یکی دو هفته در بیمارستان بستری شدم؛ با این همه کمتر حادثهای به گرانی حادثه پلاسکو رخ داده است، اما این اتفاقها سبب میشوند مردم قدر آتشنشانها را بیشتر بدانند.
اما سختترین لحظه از نظر خانواده عموی من آن هنگام بود که با شنیدن خبر حادثه پلاسکو خود را جای خانواده آن آتشنشانها میگذارند و با آنها همدردی میکنند، اما این خانواده تنها خانواده نیستند که با چنین حوادثی خود را در آن موقعیت میبینند؛ هرگاه از دیگر خانوادهها هم بپرسید آنها هم به خاطر شغل همسرانشان نگراناند اما با شرایط کنار آمدهاند؛ زیرا رضایت مردم را که مشاهده میکنند شاید برایشان از همه چیز با ارزشتر باشد.
راستی هنگامی که از زنعمویم پرسیدم سختترین لحظات برایت چیست و کجا بیش از همیشه خسته میشوی پاسخم را اینگونه داد؛ «با این که دخترم خود نجات غریق است و شرایط پدرش را بهتر میتواند درک کند، اما هنگامی که میبیند پدرش لحظه تحویل سال، روز تولدش، تعطیلات نوروزی و بهترین لحظات زندگیاش در کنارش نیست ناراحت میشود و میپرسد چرا بابا نیست؟ و من آن لحظه نمیدانم چه پاسخی به او بدهم؛ آنجاست که خستگی را بیش از همیشه درک میکنم.»
انشای سارا تمام شد، اما کیومرث مختاری نمونهای از همه آتشنشانهاست؛ البته مختاری های آتش نشان بسیار هستند که جان بر کف، نجات جان دیگران را بر هر چیز حتی تفریح و استراحت خود ترجیح میدهند به همین دلیل آتشنشانان به خاطر هدفشان است که حاضرند از هر چیز بگذرند«از آنجایی که بهترین هدفمان نجات جان انسانها از مرگ است، همه فکر و تمرینهایمان این است که در کمترین زمان، جان افراد در خطر را نجات دهیم».
گزارش از: محدثه احمدی؛ خبرنگار سرویس شهر ایمنا
نظر شما