روایت مقام معظم رهبری از کودتای نوژه

به مناسبت سالروز کودتا نوژه روایت مقام معظم رهبری از چگونگی مطلع شدن از نقشه این کوتای و اقداماتی که در خصوص خنثی کردن این کودتای نافرجام صورت گرفت را می خوانیم.

به گزارش گروه پایداری خبرگزاری ایمنا، مقام معظم رهبری نحوه مطلع شدن خود از کودتای نوژه را اینگونه روایت می کنند:

ماجرای اطلاع من از کودتایی که در پایگاه شهید نوژه قرار بود اتفاق بیفتد، به این شکل بود که شبی حدود اذان صبح، دیدم درب منزل ما را میزنند، به شدت هم می‌زدند، من از خواب بیدار شدم، رفتم دیدم آقای مقدم است، میگوید که یک ارتشی آمده و میگوید با شما یک کار واجب دارد.  
گفتم: کجا است؟  
گفتند: در اتاق نشسته. داخل اتاق پاسدارها شدم، دیدم شخصی دم در تکیه داده به دیوار، کسل، آشفته و خسته، سرش را فرو برده بود. 
 گفتم: شما با من کار دارید؟  
بلند شد و گفت: بله. 
 گفتم: چه کار دارید؟ 
 گفت: کار واجبی دارم و فقط به خودتان می گویم. 
 من حساس شدم. گفتم: من نمازم را بخوانم، می آیم. پس از نماز او را به داخل حیاط آوردم، گوشه حیاط نشستیم. 
 
گفت: کودتایی قرار است انجام شود. 
 گفتم: قضیه چیست و تو از کجا میدانی؟ 
 او شروع کرد به شرح دادن. گفتم: شما چطور شد آمدی سراغ من؟ 
 او ماجرای خود را تعریف کرد که جالب بود... 
 آثار بیخوابی شب، خیابانگردی، خستگی، افسردگی شدید و سراسیمه گی در او پیدا بود. حرفش را مرتب و منظم نمی زد و من مجبور بودم مکرر از او سؤال کنم.  
خلاصه آنچه گفت این بود که در پایگاه همدان اجتماعی تشکیل شده و تصمیم بر یک کودتایی گرفته شده، پول هایی به افراد زیادی داده اند، به خود من (خلبان) هم پول دادند. عده ای از تهران جمع می شوند می روند همدان و شب در همدان این کار (تصرف پایگاه هوایی شهید نوژه) انجام می گیرد. بعد می‌آیند تهران، جماران و چند جا را بمباران می‌کنند. 
پرسیدم کی قرار است این کودتا قرار بگیرد؟  
گفت: امشب و شاید فردا شب - دقیقاً یادم نیست. 
 من دیدم مسئله خیلی جدی است و بایستی آن را پیگیری کنیم. با اینکه احتمال میدادم او حال عادی نداشته باشد یا سیاستی باشد که بخواهند ما را سرگرم کنند،اما اصل قضیه این قدر مهم بود که با وجود این احتمالات، باید دنبال آن باشیم. 
 
گفتم: شما بنشین تا من ترتیب کار را بدهم. ضمناً آقای هاشمی، شب منزل ما بود... به آقای هاشمی گفتم: چنین قضیه‌ای است.
بعد تلفن کردم به محسن رضایی که آن موقع مسئول اطلاعات سپاه بود. 
 گفتم: فوری بیا اینجا و یک نفر دیگر، آن جوان را خواستیم آمد یکی دو ساعت با هم صحبت کردند و اطلاعاتش را یادداشت کردند. 
مقطع مقطع می‌گفت، اما مجموعاً اطلاعات خوبی به دست آمد. محل تجمع آنها پارک لاله (تهران) بود، اما او اسم پارک را ظاهراً نمی‌دانست. جایش را می‌دانست پس از اخذ اطلاعات، خلبان می‌خواست به منزلش بازگردد. 
 او می‌ترسید که اولاً: ما منزل او را شناسایی کنیم و بعداً مشکلی برایش پیش بیاید. ثانیاً کودتاچیان او را ببینند که با شخصی می‌رود که احتمالاً پاسدار است، به او ظنین شوند و او را بکشند. 
می‌گفت:‌ خودم می‌روم. 
من گفتم: نه تو را با ماشین می‌فرستیم، اما با پاسدارها حاضر نبود، برود. یکی از پاسدارها که ریشش را می‌تراشید، گفت:‌ این خوبه، مرا ببرد... او را به طرف خیابان آذربایجان برد، یک جایی می‌گوید من را پیاده کن. معلوم بوده که خانه‌اش آنجا نیست، در یک مینی‌بوس سوار می‌شود و دیگر از او خبری نشد». 

کد خبر 310341

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.