دلش در گوشهای از جبهه گیر کرده است. خاطرات یکییکی از جلوی دیدگانش عبور میکنند. جبهه با همه سختیهایش، حلاوتی دوستداشتنی برایش به یادگار گذاشته است. در لابهلای هر خاطرهای، رفقایش را با اسم کوچک و فامیل صدا میکند و جلوی اسم بعضی از آنها هم شهید میگذارد.
«زمانی که ماشین بسیج برای جمعآوری کمکهای مردمی در محلهها میچرخید، هرکسی هر آنچه در منزل داشت را با تمام وجود به جبهه میفرستاد. گاهی تمام داشته خانوادهای یک قالب صابون بود که آن را هم به جبهه میبخشید، در دوران دفاع مقدس وفاق ملی به معنای واقعی بین مردم تحقق پیدا کرده بود.»