گفتار حاضر ارائه مطلبی است بسیار مختصر و جزیی در باب موضوع چرایی علم! همان طور که برای هر مقوله ای که قرار است به طور دقیق و متقن مورد بررسی قرار گیرد و شناخته شود سه حوزه معرفتی چیستی، چرايي، و چگونگي تعريف مي شود و با توجه به اين سه ركن به سمت شناخت و بررسي موضوع مي رويم، در موضوع علم هم اين سه ساحت تعريف مي شوند و با توجه به مولفه هاي اين سه ساحت به سمت كند و كاو علم قدم بر مي داريم.
نكته لازم به توجه ويژه، تبيين درست و صحيح سه ساحت ذكر شده در يك موضوع است. چيستي و چرايي و چگونگي يك موضوع عموما مطالبي هستند كه با يكديگر جا به جا مي شوند و به جاي يكديگر به كار مي روند. در بحث چيستي به كسب شناخت حول ذات و وجود يك ماهيت و موضوع مي پردازيم. در ساحت چرايي به دلايل و الزامات و بايد هاي وقوع اين موضوع و عنوان توجه مي كنيم و در بحث چگونگي به روش ها و منش ها و متد هاي رسيدن به اين ذات و وجود و موضوع پرداخته مي شود.
در اين گفتار قصد داريم به بعضي مطالب حول چرايي علم و بررسي جنبه هاي الزامي كه بشر را به اين سمت كشاند تا به دنيال علم و كشف حقيقت و اين جور مسائل برود بپردازيم.
یکی از سوالاتی که بشر در ابتدای شروع مطالعه هر علمی از خود می تواند بپرسد این است که اصلا علم چرا حادث شد؟ منشا و خاستگاه اصلی روی آوردن بشر به علم و کشف حقایق چه بود؟ چه چیزی در نهاد بشر وجود داشت که از همان ابتدای سیر تاریخی علم به این سمت کشیده شد تا از پیرامون خود و آن چه می گذرد "سر در بیاورد" و قوانین و رابطه های بین آن ها را کشف کند و آن را به صورت مدون و قانون مند بیان کند؟ آیا منشا این حرکت مختص انسان است و یا در بقیه موجودات نیز این خاستگاه وجود دارد و آن ها نیز در پی کشف حقیقت هستند و برای رسبدن به آن تلاش می کنند؟ آیا سیر تاریخی علم در قرن های گذشته نیز با این منشا و خاستگاه پیشرفته است یا عامل حرکت بشر به گسترش بیشتر علم دچار دگرگونی و تحول شده است؟
مجموعه جواب به این سوالات و سوالاتی از این قبیل مطالبی هستند که می توانند تا حدودی راز و رمز های حرکت چند صد ساله بشر در مسیر علم و کشف حقایق را روشن نماید.
ابتدا اشاره اي مي كنيم به فرضيه هايي كه درباره چرايي علم رايج است.
کنجکاوی
اولين گروه از صاحب نظران معتقدند كه دليل اصلي حدوث علم و تلاش بشر براي فهم حقيقت جهان پيرامون خود چيزي جز كنجكاوي بشر نبوده است. انسان از وقتي پاي به اين جهان گذاشت و به پيرامون خود نگاه كرد پديده ها ي مختلفي را مشاهده كرد كه هر كدام نقشي در طبيعت دارند. باران را ديد. خورشيد را ديد. وزش باد را احساس كرد و از سرما و گرما احساس نارارحتي كرد. ذهن جوياي حقيقت و كنجكاو بشر اين سوال برايش به وجود آمد كه چرا خورشيد مي تابد؟ چرا تابش خورشيد ما را گرم مي كند؟ چرا در زمان هايي از سال باران بر سر ما مي ريزد و چرا مدت زماني احساس سرما مي كنيم و مدت زماني احساس گرما؟ با گذشت زمان و مشاهده هر چه بيشتر از فرآيند هاي پيرامون بشز اين سوالات در ذهن او بيشتر و بيشتر شد و او را به جايي رساند كه براي التيام اين سوالات و يافتن پاسخي براي آن ها دست به كشف حقيقت بزند و تلاش كند براي هر پديده اي دليلي "بتراشد" و "سناريويي" براي آن بنويسد. اگر چه اين سناريو ها در ابتداي كار بسيار ابتدايي بودند و از استدلالي قوي بر نمي آمدند ولي مي توانستند به خوبي نقش مسكني را بازي كنند كه اين درد حقيقت جويي بشر را تا حدودي التيام ببخشد!
رفع نياز
دومين گروه از صاحب نظران معتقدند كه اگر چه بشر به خاطر كنجكاو بودن به سراغ فهم طبيعت رفت، اما اين، دليل اصلي نيست و آن چه به عنوان عامل اصلي تلاش بشر براي فهم طبيعت برشمرده مي شود رفع نياز هاي بشر است. بشر از بدو زندگي خود همراه با نياز هايي بوده است كه عمده همت و فرصت او جهت رفع اين نيازهايش سپري مي شده است. نيازهايي همچون خوراك، پوشاك، مسكن، آسايش، امنيت و... مواردي هستند كه تكاپوي وسيعي از بشر براي تامين آن ها صرف شده است. (البته در اين مورد حرفي از نياز هاي روحي و فكري همچون نياز به دانستن نمي زنيم چون در اين صورت مورد اول را (همان نياز به رفع كنجكاوي) نيز بايد به عنوان موردي از اين گروه عنوان كرد!) انسان دريافت كه منبع رفع اين نياز ها چيزي نيست جز آن چه در اطرف او هست. بايد به نحوي نياز به خوراك را از گياهان و حيوانات تامين كرد. نياز به پوشاك را از نوع ديگري از گياهان و نياز به مسكن را با استفاده از ابزار طبيعي مهيا كرد. جهت تامين نياز هاي انسان راه حلي وجود ندارد مگر شناخت طبيعت و مكانيسم آن و تلاش جهت خلاقيت و نوآوري در استفاده بهتر و بهينه از آن! اگر ما توانستيم فرآيند تحولات طبيعي را بشناسيم و از خواص و ويژگي هاي آنها سر در بياوريم مي توان از همه اجزا آن به نحو مطلوب استفاده كرد. ارائه مثال در اين زمينه كار سختي نيست. در زندگي روز مره ما با نگاهي دقيق تر ميتوانيم موارد زيادي از اين مفهوم را پيدا كنيم. در قرون و دهه هاي اخير هم تلاش در جهت تامين نوعي جديد از نياز هاي بشر با استفاده از ابزارهاي طبيعي و تكنولوژي هاي علمي نقش اصلي و گسترده اي در فرآيند پيشرفت و توسعه علم داشته است.
پيش بيني آينده
اما گروه سوم معتقدند كه شايد دو مورد ذكر شده عواملي موثر در شكل گيري و پيشرفت علم بوده باشند، اما تلاش انسان براي پيش بيني آينده عامل اصلي در اين فرآيند بوده است! بشر بعد از مدتي زندگي فهميد كه پديده هاي در طبيعت ممكن است به او ضرر برساند و نوعی ترس از طبیعت در او به وجود آمد. مشاهده ابر و طوفان و سیلاب و هر چیزی از طبیعت که زندگی او را مورد تهدید قرار می داد باعث ایجاد ترس در بشر شد و او برای پیش بینی حرکت و رفتار طبیعت در آینده و تدارک دیدن اقدامات و برخورد های احتمالی با آن، به این فکر افتاد که بنشیند و راز و رمز رفتار طبیعت را کشف کند و بفهمد که کی قرار است چه اتفاقی بیافتد و این همان شد که منشایی از شروع تاریخ علم شد و بشر قدم به قدم به پیش رفت تا توانست تا سر حد نیاز در این زمینه قوانین و اسلوب های طبیعت را کشف کند.
خاستگاه اصلی علم چیست؟
اين سه نظر، عمده دلايلي هستند كه به عنوان خاستگاه شروع فرآيند گسترش علم ذكر مي شوند. اگر چه هر كدام از اين ها مي توانند به عنوان قسمتي از چرايي علم مطرح شوند، اما دليل و چرايي اصلي علم چيزي نيست جز نوعي گرايش و تمايل در سرشت بشر به نام سرشت وحدت گرا كه باعث مي شود بشر وراي از نياز و ترس و كنجكاوي نيز همچنان به توليد و گسترش علم ادامه دهد تا در نهايت بتواند به نوعي پاسخي منطقي و رضايت بخش به اين نياز سرشتي خود دست یابد.
سرشت وحدت گرا چیست؟
برای تبيين ماهیت سرشت وحدت گرای بشر، ابتدا لازم است در چند جمله و به صورت خلاصه و کوتاه توضيحي در باب چگونگی روش های علمی و شيوه هاي توسعه علم در دوره هاي آغازين تاريخ علم داده شود. بنا بر يكي از نظريه هاي رايج، شروع فرآيند تولبد و گسترش علم مشاهده بوده است. بشر ابتدايي با مشاهده اطراف خود و با توجه به پيش زمينه هاي موجود در ذهن خود، به دنيال توليد و بسط نظريه هاي علمي رفت تا بتواند اين مشاهدات اطراف خود را توجيه كند.(علت اينكه چرا بشر به دنبال اين كار مي رود، چيزي است كه در اين گفتار به دنبال پاسخ دادن به آن هستيم). تاريخ علم بشر چيزي نبوده است جز همين فرآيند مشاهده و توليد نظريه و يا به قولي داستان نويسي علمي!
داستان نويسي بدين معني كه بشر براي هر مشاهده خود داستاني نوشت (يا به قولي نظريه علمي توليد كرد) و انتظار داشت اين داستاني كه نوشته است بتواند همه مشاهدات او را توجيه كند و همه چيز واقعيت و داستان او با هم جور در بيايد. تا وقتي كه اين انتظار بشر از داستان نوشته شده توسط او برآورده مي شد اين چنين برداشت مي كرد كه همه چيز عالم كشف شده است و چيزي براي اضافه كردن به اين نمانده است.
به عنوان مثال در قرن گاليله و نيوتن كه مكانيك نيوتني به بالاترين حد پيشرفت خود رسيد و قادر بود تمام حركت هاي مكانيكي و استاتيكي طبيعت و حركات اجرام آسماني را توجيه كند، دانشمندان فكر مي كردند كه به انتهاي علم رسيده اند و چيزي ديگر براي كشف كردن نمانده است. اين طرز تلقي ادامه داشت تا وقتي كه پديده هايي مشاهده شد كه با مكانيك نيوتني قابل توجيه و تعميم نبود و دانشمندان را متوجه اين موضوع كرد كه نظريه علمي آنان (يا داستاني كه براي طبيعت نوشته اند) كامل و جامع نيست و هنوز پديده هايي وجود دارند كه نمي توانند با نظريه خود آن را توجيه و تفسير كنند. مشاهده اين پدبده هاي ناسازگا و تلنگري كه دانشمندان خوردند آغاز فصل جديدي از پيشرفت علم و نظريه هاي علمي (همان داستان سرايي) بود كه به پيدايش مكانيك كوانتومي منجر شد. (البته ظاهرا در قرن كنوني هم برخي دانشمندان معتقدند مكانيك كوانتومي همه پديده ها را توجيه و تفسير مي كند و به آخر خط علم رسيده اند!)
خلاصه حركت علمي بشر داستان سرايي و توليد داستان جهت توجيه پديده هاي اطراف بوده است. يك داستان علمي تا وقتي معتبر بوده است كه بشر را براي توجيه و تفسير پديده ها راضي نگه دارد و به محض اولين نارسايي و ناكار آمدي داستان علمي موجود، بشر به دنيال ترميم و توسعه آن مي رفته است كه نتيجه آن شده است پيشرفت نظريه هاي علمي در رشته ها و حوزه هاي گوناگون علمي!
فرآيند علاقه بشر به در دست داشتن داستاني علمي كه همه چيز را توجيه و تفسير كند تا جايي ادامه پيدا گرد كه قدم از حوزه يك رشته و يك موضوع تخصصي پا فراتز نهاد و بشر در آرزوي خود دنبال داستاني علمي بود كه بتواند همه طبيعت و همه حوزه هاي مطالعاتي و همه جوانب خلقت را يكجا توضيح دهد. بشر علاقه داشت به نظريه اي دست پيدا كند كه تا حد ممكن از كثرت ها و چند تا يي ها به سمت وحدت و يكتايي حركت كند. اين همان چيزي است كه از آن با عنوان سرشت وحدت گرا تعبير مي شود. طبق اين ميل ذاتي، يشر هميشه دنيال يك چيز بوده است كه بتواند همه چيز و همه علوم را توضيح دهد و در عين حال با همه چيز سازگارباشد. اين بود كه بعد از فرآيند توسعه و پيشرفت علم در زمينه ها و رشته هاي گوناگون، بشر به دنبال اين رفت تا بتواند ارتباطي بين اين حوزه ها و رشته ها پيدا كند و آن ها را به نوعي به هم مرتبط كند. پيدايش رشته هايي جديد با عنوان رشته هاي بين رشته اي گواهي بر اين ادعاست. رشته هايي كه زمينه مطالعاتي آنان موضوع و شاخه اي است كه دو زمينه كه در ظاهر هيچ گونه ارتباطي به يكديگر ندارند را به هم مربوط مي كند.
با اين توضيحات ارائه شده مي توان اين گونه نتيجه گرفت كه طبق سرشت وحدت گراي بشر، هميشه اين تمايل در انسان بوده است كه در توصيف و تفسير طبيعت به داستاني واحد برسد تا بتواند تحت وحدت طبيعت را تفسير كند و اين به عنوان عامل و چراي اصلي حركت علمي بشر بوده است و بشر امروز هم چنان به اين سمت در حال حركت است و به نظر مي رسد رسيدن به چنين نطريه جهان شمول يگانه اي كه در سايه آن كل گيتي قابل تحليل باشد جز با پشتوانه متافيزيكي كه قائل به خالق واحد و مدبر باشد امكان پذير نخواهد بود.
آخرين نكته: دانشمندان مسلمان و نظريه وحدت در علوم
به عنوان آخرين نكته توجهي به نظر و رويكرد دانشمندان مسلمان نسبت به اين موضوع در قرون سوم و چهارم و قرون اخير خالي از لطف نيست: " در بينش اسلامي و نگاه اسلام به علم، قبل از تدوين علم جديد، مطالعه طبيعت هم جهات متافيزيكي را در برداشت هم جنبه هاي فيزيكي را و رشته هاي مختلف دانش به سان شاخه هاي درختي بودند كه ريشه آن متافيزيك بود. در بينش اسلامي همه رشته هاي مختلف علم حائز اهميت هستند. بخشي از دانش ما از طريق وحي و توسط پيامبران به ما رسيده است و بقيه از طريق مشاهدات و تعقل و شهود حاصل شده است. اما واژه علم براي همه آن ها به كار مي رود؛ چه علم ناشي از وحي و چه علم مكتسب! از نظر اسلام هيچ شاخه اي از دانش بالذات غير مطبوع نيست. زيرا دانش حكم نور را دارد و لذا همواره مطبوع است و به دلايل عرضي است كه بعضي از شاخه هاي دانش غير مفيد و نا مطبوع به حساب مي آيند. به عبارت ديگر در مقام كاربرد است كه بعضي دانش ها به اين دليل كه عمدتا وسيله شرَ واقع مي شوند غير مفيد يا نامطبوع به حساب مي آيند. اما همه دانش هاي مفيد را مي توان ديني تلقي كرد و طبقه بندي دانش به ديني و غير ديني صحيح نيست. به همين دليل بود كه علماي مسلمان در دوران درخشان تمدن اسلامي يك نگرش كل نگرانه و وحداني به شاخه هاي مختلف علم داشتند و از ديگاه آن ها رشته هاي مختلف دانش ادامه مطالعات ديني به حساب مي آمد.
دليل اينكه بعضي از دانشمندان مسلمان به كسب علوم طبيعي و رياضي پرداختند و در آن از سرآمدان روزگار خود شدند اين بود كه از نظر آن ها اين علوم به شناخت آيات آفاقي و انفسي پروزدگار كمك مي كند و در واقع هر يك از آن ها بعدي از ابعاد صنع الهي را به ما مي نماياند. بنابر اين علوم مختلف از يكديگر گسسته نيستند بلكه يك وحدت ارگانيك دارند. انديشه وحدت خالق و انسجام عالم خلقت اصل حاكم بر علوم و فنون اسلامي است. هنر اسلامي، ارجاع وحدت به كثرت را نشان مي دهد و علم اسلامي وحدت تدبير را در عالم خلقت نمايانگر مي سازد. با اين بينش بود كه متفكران مسلمان علوم طبيعت را جداي از دين تلقي نمي كردند و به دنبال طرح هايي بودند كه با آن ها بتوان كل جهان خلقت را توضيح داد و با اين بينش بود كه دنبال نتايج زود رس نبودند و حتي علومي را كه در زمان خودشان فوايد علمي و مادي بر آن ها مترتب نمي شد مورد توجه قرار مي دادند. " *
خبرگزاری ایمنا: در بحث چيستي به كسب شناخت حول ذات و وجود يك ماهيت و موضوع مي پردازيم. در ساحت چرايي به دلايل و الزامات و بايد هاي وقوع اين موضوع و عنوان توجه مي كنيم و در بحث چگونگي به روش ها و منش ها و متد هاي رسيدن به اين ذات و وجود و موضوع پرداخته مي شود.
کد خبر 94774




نظر شما