جنگ ۱۲ روزه از پشت ویترین یک کاسب ارمنی

در روزگاری که تفاوت‌ها پررنگ می‌شوند، مغازه‌ای کوچک در شهرکرد، تمرینی بزرگ برای هم‌زیستی است؛ جایی که ارمنی و مسلمان، گذشته و حال، دین و وطن به هم گره خورده‌اند؛ هم‌زمان با میلاد حضرت عیسی مسیح (ع) پای صحبت مردی نشستیم که هم ناقوس کلیسا را می‌شناسد و هم ضربان این سرزمین را.

به گزارش خبرگزاری ایمنا از چهارمحال‌وبختیاری، در دل یکی از خیابان‌های قدیمی شهرکرد، مغازه‌ای با ویترینی مملو از قطعات فلزی براق و کهنه، آرام و بی‌ادعا خودنمایی می‌کند؛ مغازه‌ای که سال‌هاست پاتوق رانندگان تراکتور و کشاورزانی است که یا در پی قطعه‌ای کمیاب‌اند یا برای گرفتن مشورتی فنی، سری به آن می‌زنند.

فضای داخلی مغازه، گنجینه‌ای زنده و موزه‌گون از تاریخ تراکتور، از نخستین مدل‌ها تا نمونه‌های امروزی است، بر دیوارهای رنگ‌ورورفته، تابلوهای تبلیغاتی قدیمی همچون پرتره‌هایی از نسل‌های مختلف آهن و موتور آویخته‌اند؛ تصاویری محو و خاطره‌انگیز که هرکدام روایتگر دوره‌ای از کشاورزی، تلاش و صنعت‌اند.

اما روح اصلی این مکان، مردی است با هیکلی درشت و چشمانی آبی سبز؛ باربه بارسقیان، چهل‌وسه ساله و از اقلیت ارامنه ایران، او با حرکاتی مطمئن و آگاهانه، میان قفسه‌های انباشته از قطعات رفت‌وآمد می‌کند، وقتی سخن می‌گوید، فارسی را با لهجه‌ای شیرین و آهنگین ارمنی درهم می‌آمیزد؛ لهجه‌ای گرم که کلمات را جان می‌دهد و مغازه را از یک محل خرید ساده به فضایی صمیمی و خاطره‌ساز بدل می‌کند.

چشمان رنگی‌اش زیر نور زرد چراغ‌های قدیمی مغازه، هنگام بررسی برچسب قطعات یا گوش سپردن به صحبت‌های مشتری، برق می‌زند، هیکل نیرومندش با ظرافتی غیرمنتظره، پیچ‌های ریز و واشرهای نازک را برمی‌دارد یا قطعات سنگین را جابه‌جا می‌کند؛ گویی در این تن قدرتمند، دقتی هنرمندانه و دانشی برآمده از سال‌ها تجربه خانوادگی نهفته است.

برخورد او با مشتریان، آمیخته با احترام و حوصله است، گاه از پدری می‌گوید که بنیان‌گذار این مغازه بوده و گاه از تفاوت تراکتورها در دهه‌های مختلف سخن می‌راند، اینجا خرید یک قطعه، اغلب به گفت‌وگویی گرم و تبادل تجربه بدل می‌شود؛ گفت‌وگویی که گذشته و حال کشاورزی را به هم پیوند می‌زند.

جنگ ۱۲ روزه از پشت ویترین یک کاسب ارمنی

فرا رسیدن میلاد حضرت عیسی مسیح (ع)، فرصتی فراهم می‌کند تا بیشتر با باربه و دنیای او آشنا شویم، باربه از تاریخچه تأسیس مغازه‌اش می‌گوید: حدود ۴۷ سال است که این مغازه پابرجاست. پدرم، خدا بیامرز، آن را راه‌اندازی کرد و بعد از فوتش من و برادرم این کار را ادامه دادیم. البته برادرم حالا چند خیابان بالاتر، شعبه جدیدی افتتاح کرده است.

باربه این بار نه از قطعات فلزی تراکتور، بلکه از آداب و رسوم ارامنه سخن می‌گوید، با چهره‌ای گشاده و لهجه دلنشین فارسی ارمنی از رسم‌هایی حرف می‌زند که نسل به نسل منتقل شده و در تار و پود زندگی‌اش ریشه دوانده‌اند، از مراسم ازدواج می‌گوید؛ از روزی باشکوه که در کلیسایی قدیمی در میان بوی کندر و طنین سرودهای کهن ارمنی برگزار می‌شود.

او توضیح می‌دهد چگونه تاجی گُل‌گون بر سر عروس و داماد می‌گذارند؛ نمادی از آغاز زندگی مشترکی که زیر سایه کلیسا و با دعای کشیش، معنا و قداست پیدا می‌کند، سپس با احترامی خاص از آئین عشای ربانی یاد می‌کند؛ آئینی آمیخته با نیایش‌هایی به زبان کهن ارمنی که فضای کلیسا را سرشار از معنویت و آرامش می‌سازد.

او از زبان ارمنی نیز می‌گوید؛ زبانی با الفبایی منحصربه‌فرد که روایت‌گر تاریخی دیرینه است و قصه‌ها، ترانه‌ها و دعاهای یک قوم را در خود حفظ کرده؛ زبانی که همچون رشته‌ای زرین، تمام این میراث فرهنگی و معنوی را به هم پیوند می‌دهد.

جنگ ۱۲ روزه از پشت ویترین یک کاسب ارمنی

باربه نه از تفاوت‌ها که از پیوندها سخن می‌گوید؛ از روزهایی که نان و نمک، درد و دغدغه، و جست‌وجوی راه‌حل در کنار همسایگان، مرزهای مذهبی را به احترامی عمیق و همکاری صمیمانه بدل کرده است.

او گویی روایتگر داستانی دیرینه از همزیستی است؛ از زمانی که شاه‌عباس صفوی برای تقویت اقتصاد و توانمندسازی ایران، ارامنه را به اصفهان کوچ داد تا امروز که این همزیستی در آرامش و زندگی روزمره جریان دارد.

باربه کاسبی را تنها یک پیشه نمی‌داند؛ برای او، کسب‌وکار زبانی برای گفت‌وگو و پلی برای فهم متقابل میان انسان‌هاست: «اینجا ظهرها با بقیه کاسب‌ها ناهار را با هم می‌خوریم، هیچ‌وقت با هم مشکلی نداشته‌ایم؛ نه زمانی که به مدرسه می‌رفتم و نه در دوران سربازی با مسلمانان دوست بوده‌ایم و کنار هم زندگی کرده‌ایم.»

آقای بارسقیان صحبت‌هایش را چنین ادامه می‌دهد: همیشه با مسلمانان برادر بوده‌ایم و هیچ مسئله خاصی بین ما وجود نداشته؛ نه ما به آن‌ها بی‌احترامی کرده‌ایم و نه آن‌ها به ما.»

با همان لهجه گرم و نگاه صمیمی، این بار از زندگی به‌عنوان یک شهروند ارمنی در ایران می‌گوید، با غروری آرام از حضور نمایندگان ارامنه در مجلس شورای اسلامی سخن به میان می‌آورد؛ نشانه‌ای روشن از به رسمیت شناخته شدن و داشتن صدایی مؤثر در عرصه قانون‌گذاری کشور: «ارامنه در ایران دو نماینده در مجلس دارند؛ یک نماینده برای ارامنه شمال ایران که استان‌هایی همچون تهران، آذربایجان شرقی و غربی و گیلان را شامل می‌شود، و یک نماینده هم برای ارامنه جنوب ایران که استان‌هایی مثل اصفهان را در بر می‌گیرد.»

او که پدر دو فرزند است، درباره تحصیل ارامنه در ایران نیز می‌گوید: ما مدارس مخصوص خودمان را داریم که در آن‌ها هم معلمان مسلمان و هم معلمان ارمنی تدریس می‌کنند، کتاب دینی ویژه خودمان را داریم و بچه‌ها علاوه بر زبان فارسی، زبان ارمنی را هم در مدرسه یاد می‌گیرند.

بر دیوار قدیمی مغازه آقای بارسقیان در میان طرح‌ها و تصاویر تراکتورهای قدیمی، قاب ساده اما تمیزی به چشم می‌خورد؛ تصویر امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری که گویی سال‌هاست در همان‌جا آرام گرفته‌اند؛ وقتی درباره این تصاویر می‌پرسم، با لحنی آرام پاسخ می‌دهد: برای رهبران کشورم احترام ویژه‌ای قائلم. این دو عکس همیشه در این مغازه بوده‌اند و حفظ حرمتشان برای من مهم است.

جنگ ۱۲ روزه از پشت ویترین یک کاسب ارمنی

از باربه درباره عشق به ایران، سال‌های هشت‌ساله دفاع مقدس و دفاع دوازده‌روزه نیز می‌پرسیم، آرام سر تکان می‌دهد و می‌گوید: همه ما ایرانی هستیم؛ چه مسیحی و چه مسلمان، چه ارمنی و چه لر. همه ایران را دوست داریم. ما ارامنه خودمان را ایرانی می‌دانیم و در هشت سال دفاع مقدس، شهیدان بسیاری را تقدیم نظام و میهن کردیم.

نفسی عمیق می‌کشد و ادامه می‌دهد: در جنگ دوازده‌روزه با هر حمله رژیم صهیونیستی به خاک وطن ناراحت می‌شدم و با هر پاسخ و حمله ایران به دشمن، دلگرم و خوشحال.

چشمان رنگی و درخشانش این بار عمیق‌تر و جدی‌تر از همیشه به نظر می‌رسد. از عشق به وطن سخن می‌گوید، اما نه از آن عشق‌های شعارگونه و پرطمطراق؛ از عشقی که در تار و پود زندگی روزمره‌اش و در زیست جمعی ارامنه ایران تنیده شده است. باربه لحظه‌ای سکوت می‌کند و سپس آرام ادامه می‌دهد: «شنیدم در حملات رژیم صهیونیستی، چند خانواده ارمنی هم در تهران آسیب دیدند. وقتی جنگ علیه ایران آغاز می‌شود، دیگر فرقی ندارد ارمنی باشی یا فارس؛ همه آسیب می‌بینیم.»

سخنان آقای بارسقیان هم بر این موضوع صحه می‌گذارد که عشق به وطن در فطرت انسان است؛ احساسی که ریشه در انسانیت دارد و به دین و مذهب وابسته نیست.

به گزارش ایمنا، باربه بارسقیان با لهجه شیرین ارمنی و چشمانی که هم راز تراکتورهای کهنه را می‌دانند و هم گرمای همدلی با هم‌وطنانش را بازتاب می‌دهند، تنها یک فروشنده لوازم یدکی نیست، او نماد پیوندی است ریشه‌دار در تاریخ؛ پیوندی میان کوه‌های آرارات و زاگرس، میان نوای ناقوس کلیسای وانک و اذان مساجد محله، میان جشن کریسمس و آئین نوروز.

در مغازه کوچک او، قطعات تراکتور صرفاً کالا نیستند؛ هر پیچ و مهره گویی بخشی از پازلی بزرگ‌تر است که تصویری روشن از همزیستی، احترام متقابل و تعلقی مشترک به نام «ایران» را کامل می‌کند.


کد خبر 935477

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.