۸ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۹:۴۷
شهید دلتنگی

نه شلاق شکستش، نه گرسنگی، نه سرمای شبانه‌ خرابه و رقیه شهید دلتنگی شد.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، سه ساله باشی…
دختر حسین بن علی باشی…
سه سال، دردانه و عزیزِ زینب باشی…
علی‌اکبر، غمخوار روز و شب‌هایت باشد…

و کربلایت را اینگونه بگذرانی…
اصلاً مگر قد و بالای یک دختر سه‌ساله، روی‌هم‌رفته چقدر است که بتواند این‌همه رنج و غم را در یک نیم روز تاب بیاورد؟

مگر جانِ کوچکش چقدر توان دارد برای دیدنِ خیمه‌های سوخته و شنیدنِ ناله‌های عمه؟
مگر دلش چقدر وسعت دارد که بشکند وقتی پدرش از میدان برنمی‌گردد؟

سه‌ساله‌ای که از تولد، آب در دلش تکان نخورده، سه‌سال، از گل نازک‌تر نشنیده، چگونه میان تازیانه و چکمه دوام بیاورد؟ چگونه سر برادر شش ماهه‌اش را روی نیزه ببیند و دل کوچکش از غصه آب نشود؟

دختران بنی هاشم را هیچکس بدون مردانشان ندیده است. اصلاً کجا شنیده‌اید که کسی دختران بنی هاشم را میان بازار دیده باشد. حال دخترک سه ساله اسیر دست یزیدیان، پریشان و سر در گم، میان بازار دست نشان مردان شامی شده.

وای از لحظه‌ای که کوچه‌های شام شروع شد.
وای از آن نگاهی که سربازِ سنگ‌دل، بر گیسوان پریشانش انداخت…
وای از آن خرابه، که شب، در آغوش کشید نیمه‌ای از همدم شب‌هایش را …

نه شلاق شکستش، نه گرسنگی، نه سرمای شبانه‌ی خرابه…
و رقیه شهید دلتنگی شد.

بحرالعلوم در مقتل الحسین در نقلی آورده است:

گریه و جزع و فزع حضرت ام‌کلثوم سلام‌الله‌علیها بعد از شهادت حضرت رقیه از همه مخدرات و زنان، بیشتر بود.

روزی زینب کبری به خواهر خود حضرت ام‌کلثوم فرمود: همه ما داغ دار رقیه هستیم؛ اما تو گونه‌ای دیگر جزع و فزع داری!؟

حضرت ام‌کلثوم سلام‌الله‌علیها فرمود: خواهرم! یک روز عصر همراه با رقیه در کنار این خرابه ایستاده بودیم؛ بچه‌های شامی، یک به یک از کنار خراب رد می‌شدند و بعد به سمت خانه‌هایشان می‌رفتند.

فَکانَ بَعضُهُم یَقِفُ بِبَابِ الخَربةِ لِلتَّفَرُّجِ عَلَینا ثُمَّ یَذهَبُ

برخی از آنان، کنار خرابه ایستاده و با مسخره کردن اطفال ما، شادمانی می‌کردند و بعد می‌رفتند.

در همان ساعت بود که رقیه رو به من کرد و گفت: عمه جان! این اطفال به کجا می‌روند؟ گفتم: به خانه‌هایشان و نزد پدران و مادران شأن. در آن هنگام رقیه به من گفت:

عَمَّةُ! و نَحنُ لیسَ لَنا مَنزلٌ وَ لَا مَأوَیٰ غیرَ هَذهِ الخَربةِ؟

عمه‌جان! پس منزل و خانه ما کجاست!؟ ما منزل و مأوایی غیر از این خرابه نداریم؟!

بعد، حضرت ام کلثوم به زینب کبری فرمودند: خواهرم! هر وقت این کلام رقیه به یادم می‌آید دیگر نمی‌توانم جلوی اشک و گریه‌ام را بگیرم.

کد خبر 889916

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.