به گزارش خبرگزاری ایمنا، از دل اصفهان، از میان طاقهای آشنای سیوسهپل، صدای نوحه و مداحی برخاسته است، صدایی که نه تنها گوش، بلکه دلها را صدا میزند.
هرچه به پل نزدیکتر میشوی، صدا جان میگیرد، اوج میگیرد و ناگهان میبینی که شهر از حال عادی خود بیرون آمده و در دل یک کاروان عاشقانه غرق شده است.
مردم دستهدسته با دلهایی پر از شوق و چشمانی خیس، خود را به کاروان انصارالمهدی رساندهاند، سربندهایی با نقش «لبیک یا خامنهای» بین جمع توزیع میشود.
کودکان کوچک با دستانی کودکانه اما بزرگتر از سنشان، لیوانهای آب پخش میکنند، سربند میدهند، سربند میبندند و ناگهان در ذهنت تصویر قابشدهای از دوران جبهه شکل میگیرد.
همان عکسهایی که نسل ما دهه هشتادیها، از پشت شیشه ویترین خانه شهدا یا قابهای دیجیتال شبکههای اجتماعی دیدهایم.

مردم سینه میزنند؛ من هم همراهشان. مقصد؟ مقصد آسایشگاه جانبازان است، جانبازانی که با تاسی از عباس کربلا جانشان را در راه اسلام گذاشتند؛ همانها که مقصدِ دلشان، سالهاست بینالحرمین و حرم عباس است و دل در همان لحظه اول به پرواز درمیآید.
کاروان به راه افتاد، همراه پرچمهایی که در باد میرقصد؛ بر هر علم، نامی حک شده است: یا حسین، یا عباس، لبیک یا زینب و در میان این پرچمها، پرچم ایران نیز آرام و استوار برافراشته است.
اینجاست که میفهمی ایران و حسین، دو واژه نیستند؛ یک حقیقتاند و یک مسیر.
نوای مداحی از جلوی کاروان بلند میشود، مردانی علمبهدست و جانبهکف فریاد میزنند:
«اهل خاک کربلاییم و بچههای مادریم
طبق آیات خدا ما فاتحان خیبریم
شیعیان حیدریم.
با ابوالفضل علی ما دست بیعت دادهایم
ما که یاران سلیمانی و حاجیزادهایم
جان به کف آمادهایم…»
با شنیدن این صداها، لرزه در جان میافتد؛ نه از ترس که از شوق. شوق همقدمی با مردمانی که تاریخ را هر روز از نو مینویسند.
آتشنشانی با همان قلب ایرانی خود وارد صحنه شده است؛ نه برای خاموش کردن آتش که برای خنک کردن دلهای سوخته از گرما. آب میپاشند بر سر جمعیت، خندهای بر لب کودکی مینشیند و چشمان پیرمردی برق میزند.
صدای سنج و شیپور، نوازشگر گوش است؛ نوای یا ابوالفضل و یاحسین در دل خیابان جاریست. گویی در دنیایی دیگر هستی یا شاید در مرکز دنیا؛ فقط دل است و نوای عشق و اشک.
در جمع، فریاد «حیدر حیدر» بالا میرود. دستها مشت شده، چشمها برق میزند؛ این مردم آمدهاند تا بگویند: ما ریشه در خاک داریم. ریشهمان اسلام است، شجرهمان انقلاب و این انقلاب بیریشه نیست؛ جانمایهاش خون سلیمانی و نفس جانبازان است.
در پایان مسیر، کاروان به مقصد میرسد؛ آسایشگاه جانبازان. اینجا، قهرمانانی هستند که راه را برای ما باز کردند. اینجاست که زن و مرد، کوچک و بزرگ، نسل اول انقلاب تا نسل بچههای امروز، پیر و جوان، زن و مرد، همه کنار هم یک پیام واحد دارند:
«پرچم شیعه برافراشتهتر میگردد،
میشود محو ز نقشهی جهان اسرائیل…»
و در میان سربندها، لیوانهای آب، پرچمها و اشکها… صدایی در دلت آرام میگوید:
ایران حسین، تا ابد پیروز است.


نظر شما