به گزارش خبرگزاری ایمنا، از میان همه وداعهای عاشورا، یکی هنوز در تاریخ سنگینی میکند؛ وداع امام حسین با حضرت علیاکبر؛ حضرت علیاکبر، جوانی بلندبالا، خوشسیما و خوشصدا بود؛ هرکس او را میدید، به یاد پیامبر (ص) میافتاد. شاید پدر، هربار که صدای علیاکبر را میشنید، لحظهای احساس میکرد که پیامبر بازگشته است؛ این شباهت، تنها ظاهری نبود. در روایتها نوشتهاند نگاه و رفتارش نیز بسیار شبیه پیامبر بود.
حالا امام حسین باید او را راهی میدان میکرد برای نبردی که میدانست بازگشتی در آن نیست؛ آن لحظه، فقط وداع یک پدر و پسر نبود. لحظهای بود که تاریخ، تماشاگر آزمونی شد که کمتر کسی از آن سربلند بیرون میآید: آزمون دل کندن از عزیزترین افراد.
گفتهاند هنگام وداع، امام حسین نگاهش را به قامت رشید او دوخت؛ قامتی که هنوز طراوت جوانی در آن موج میزد، شاید در آن لحظه امام زمزمهای کرد: خدایا خودت شاهد باش که من جوانی را به میدان میفرستم که شبیهترین خلق به پیامبر توست.
حضرت علیاکبر به میدان رفت. جنگید و صدایش به خیمهها رسید: پدر، مرا دریاب. امام دوید و خودش را به پسر رساند، تاریخ در روایت آن لحظه دستبسته است؛ چیزی که امام دید بدنی اربا اربا بود؛ بدنِ تکهتکه علیاکبرش. دشمن، چنان هجوم آورده بود که چیزی از جوان حسین باقی نمانده بود.
سالها گذشته است؛ اما مسیر حضرت علیاکبر هنوز ادامه دارد؛ در تشییع شهدای جنایت رژیم صهیونیستی بعضی از تابوتها سبک بودند، چراکه چیزی از پیکر نورانیشان باقی نمانده بود؛ پدران تابوتهایی را بر دوش میکشیدند که گویی طفلی نوزاد در آن خفته است.
به راستی که عاشورا همچنان ادامه دارد و کربلا در کل زمین گسترده است؛ آیا پیام مقاومت این تابوتهای سبک را شنیدهایم؟


نظر شما