به گزارش خبرگزاری ایمنا، محمد آقاسی، جامعهشناس و محقق حوزه افکار عمومی چند خاطره درباره شهید محمد مهدی طهرانچی نوشت:
خاطره اول: جلسه اول ستاد نقشه مهندسی فرهنگی کشور، با سختی فراوان برگزار شد. برخلاف آنچه میگفتند، دولت با برگزاری مشکلی نداشت و مساله در دبیرخانه بود. نه آماده بود و نه میخواست جلسه برگزار شود. اما عزم دبیر این بود که باید جلسه برگزار شود. قرار بود من هم گزارشی از وضعیت فرهنگی کشور ارائه کنم. در ۱۳ بخش و مطابق با بندهای سند، کارهایی را که طی یک دهه پیش با رفقا انجام دادیم آماده و ارائه کردم. هفته بعدش که رسیدم به حیاط ریاستجمهوری برای شرکت در صحن شورای عالی انقلاب فرهنگی، دکتر طهرانچی را دیدم. شروع کرد نقد وارد کردن به اعدادی که ارائه شد. خیلی باعث خوشحالی بود که نه تنها گزارش را گوش داده بود، که خیلی خوب هم یادش بود. سر عددها ولی کوتاه نیامد دکتر و چندبار دیگر هم با هم بحث کردیم. آخرش به شوخی گفتم دکتر به عددهای من اعتماد کن، این کار من است. خندیدیم و وارد صحن شدیم.
خاطره دوم: اربعین سال ۱۳۹۸ برای من سال خیلی عجیبی بود و آن سال برای همه ایرانیان عجیب هم شد! تنها، دم در ورودی کربلا که رسیدم. نشسته بودم و خستگی در میکردم. به شدت دلتنگ استاد خسروشاهی بودم. همانجا بود که یکی از نزدیکان ایشان را دیدم. کمی جلوتر رفتم تا وارد شهر بشوم. چیزی که میدیدم را باور نمیکردم.درست در ورودی شهر، دیدم دکتر طهرانچی نشسته روی سکویی و شُرشُر عرق میریزد. کیف کردم که از آنهایی نیست که سوارهروی کند. نزدیکش شدم و پیشانیاش را بیهوا بوسیدم و گفتم: «دکتر عمودها رو شمردی میآمدی یا عدد بدم؟» برگشت و نگاه کرد و خندید و سلام و علیک. باز هم گفت کوتاه نمیآیم از نقدی که دارم. گفتم برگردم باهم صحبت میکنیم.
خاطره سوم: محرم شده بود و کرونا، همهگیر شده بود. داشتم میدویدم بروم پیش دبیر وقت شورا که در طبقه منفی یک، دکتر طهرانچی را دیدم. سلام و علیک و مثل همیشه بگو و بخند. گفتم: «دکتر نمیای هیأت؟». پرسید کجا و گفتم که تجریش و امامزاده صالح و محمدحسین پویانفر. پاسخش مثبت بود. آمد. یک گوشه نشست با شال مشکی. با جمعیت خواند، گریه کرد و سینه زد. آن شب دکتر طهرانچی گوشهای نشسته بود و بدون توجه به اطرافش کار خودش را میکرد.
خاطره چهارم: یک ماه پیش رفتم دفتر دکتر طهرانچی. کسی داریم که مسؤولیت ساده دارد و دیگر خودش جواب تلفن نمیدهد! اما دکتر با خضوع تمام هر وقت پیام دادم، ولو با تأخیر خودش جواب داد. چند موضوع گفت و من هم مواردی را گفتم. محکم گفت بیا مرکز پیشبینی آینده را در دانشگاه راه بیاندازیم. قرار شد خبر بدهد. اما امروز خبر آمد که رفت. بارها پرسیدم و شوخی کردم که دکتر نمیترسید؟ نمیترسید. محکم بود و عمیق. خاکی بود و صاحب ایده. صدها حیف که رفت؛ و چه علاقه خاصی داشت به حضرت حسین علیهالسلام.



نظر شما