به گزارش خبرگزاری ایمنا، هر معلم خوبی نقش معمار ذهن و شخصیت دانشآموز خود را دارد و آموختن درس تنها بخشی از آن چیزی است که یک معلم رقم میزند.
بسیاری از ما اولین جرقه رویاهایمان در میانه سخنان معلمان خورده است و در دنیای امروز که سرعت و سطحینگری بر روابط انسانی غلبه کرده، معلم کسی است که هنوز به عمق اهمیت میدهد و وقت میگذارد تا بدون چشمداشتی درس زندگی بیاموزد.
حمیدرضا معصومیان یکی از معلمان مقطع ابتدایی بجنورد است که سالها پس از بازنشستگی نیز هنوز به فعالیت خود ادامه میدهد و در کنار دانشآموزان به تدریسی عاشقانه میپردازد.
او آغاز به کار خود را اینگونه تعریف میکند: سال ۱۳۵۶ در آموزش و پرورش استخدام شدم و در شروع انقلاب یعنی سال ۱۳۵۸ به کلاس درس رفتم، سال ۱۳۸۶ بازنشسته شدم اما اکنون با گذشت ۱۸ سال از بازنشستگی، هنوز هم به تدریس به دانشآموزانی که نیاز به کمک دارند ادامه میدهم.
از این معلم بازنشسته در مورد سالهای ابتدایی کارش و حال و هوای آن روزها میپرسم: من ۱۲ سال اول خدمت خود را در روستاهای مرزی مثل حسنآباد گیفان و روستاهای میان زو و تازه قلعه غلامان گذراندم که به دلیل دور بودن روستاها و اینکه آن زمان جادهها مثل الان آسفالت نبود، گاهی اوقات ساعتها در راه رفت و آمد به روستاها بودیم. بعضی از روستاها را مجبور بودیم از چندین راه فرعی و روستایی استفاده کنیم تا به مقصد برسیم. این مسیرها حتی امنیت نداشت و ممکن بود در مسیر اتفاقی بیفتد.
وقتی ابتکارات معلمی کارساز میشود
خانم اکبریان همسر آقای معصومیان خاطرهای را از آن دوران تعریف میکند " آن زمان هیچ امکاناتی نداشتیم، نه برق، نه آب و نه گاز، حتی دکتر هم نبود و اگر کسی مریض میشد، باید به یکی از روستاهای مرکزی میرفت تا بتواند خدمات درمانی دریافت کند، مسیر و جاده هم امکانات وسیله نقلیه نداشت و خانوادهها به همین علت فرزند خود را از دست میدادند.
وی ادامه میدهد: خود من هم یک روزی وقتی آب جوش را با کُندک روی آتش گذاشته بودم تا چای دم کنم، روی پایم چپ شد و تا توانستیم به کمک ماشین یکی از اهالی خود را از روستای مرزی به پرستار برسانیم، مدت زمان زیادی شد، بعد از پانسمان وقتی به خانه برگشتیم زخم من عفونت کرد و به خاطر دوری و سختی راه خیلی اذیت شدم، اما الان که به آن دوران نگاه میکنم، شاید سخت اما شیرین هم بود.
آقای معصومیان با لبخندی که بر لب دارد میگوید: برای استحمام آن زمان به آب گرم ایوب در روستای گیفان میرفتیم، اما مثل الان این مکان اختصاصی نبود، هم برای استحمام استفاده میشد هم شستوشو و چیزهای دیگر، بعد از استحمام سوار بر موتور میشدیم تا به خانه برگردیم که گرد و خاک راه خاکی روستا بر تنمان مینشست.
این معلم پر انرژی از ابتکاراتش برای رفع این مشکل تعریف میکند: خانه ما در روستای تازه قلعه یک اتاق ۱۸ متری بود که پردهای از وسط آن نصب کرده بودیم تا وقتی مهمانی میآید بتوانیم پذیرایی کنیم؛ در این روستا که اوضاعمان بهتر بود، در شبانهروز دو ساعت برق داشتیم و برای اینکه مشکل حمام نداشته باشیم، یک مخزن درست کرده بودم و زیر آن آتش روشن میکردم، وقتی آب گرم میشد، یک شیر آب دوش مانند با شلنگ و آبپاش ساخته بودم که حمام ویژه در روستا شده بود؛ خیلی از همکاران برای استفاده از حمام به منزل ما میآمدند و آن زمان در روستا این حمام، حکم تکنولوژی جدید را داشت!
آقای معصومیان میگوید: خانهها هم آن موقع بیشتر کاه گلی بود و برای اینکه آب حمام دیوارها را خراب نکند، شن از رودخانه جمع و الک کردم، شن نرم آن را جدا کردم و به دیوار زدم تا مثل سیمان، دیوار را محکم کند.
شکوفههایی که به ثمر نشست
این معلم که بیشتر عمر خود را در مناطق دور از شهر گذرانده است، میگوید: آن زمان هیچ میز و صندلی در مدارس نبود و بچهها روی حلب مینشستند، معلمها هم پیش از سال ۵۸ اینطور نبود که به تدریس اهمیتی بدهند، خیلیها سر باز میکردند و درس نمیدادند، وقتی خانوادهها دیدند ما هر روز و مرتب شش ساعت سر کلاس هستیم متعجب میشدند. خیلی از دانش آموزان همان زمان دکتر و مهندس و پاسدار شدند و هنوز هم با من در ارتباط هستند.
آقای معصومیان ادامه میدهد: رفتار معلمهای قبل انقلاب باعث شده بود تا مردم روستا بی اعتماد شوند، یادم هست دانشآموز پسری داشتم که کمی از لحاظ ذهنی مشکل داشت و وقت بیشتری برای تدریس به او میگذاشتم. وقتی که در درسها قبول شد، مردم روستا فکر میکردند مثل رفتار معلمهای گذشته، الکی به او نمره دادهام؛ یک روز وقتی در کوچه مشغول بازی بود او را صدا کردم و با تکه چوبی که در دستش بود، مقابل چشم مردم روستا هر چیزی که گفتم را روی زمین نوشت تا مردم باور کنند درسهایش را یاد گرفته است.
چتر مادری بر سر دانشآموزان نیازمند
او میگوید: مردم روستا خیلی ما را دوست و به ما اعتماد داشتند، حتی امام جماعت نماز جمعه یا نمازهای عید را میگفتند که من بایستم.
میان خاطرات آقای معصومیان، از همسرش هم درباره سختیها پرسیدم " یکی از اتفاقات سختی که برای من در آن دوران افتاد، فوت مادرم بود. روستای مرزی که بودیم، دور بود و وسایل ارتباطی هم در آن زمان نبود تا به روستای مرکزی اطلاع دادند که به ما خبر دهند مادرم فوت کرده است، من سوم مادرم به شهر رسیدم.
خانم آقای معصومیان از علاقهاش به تدریس حتی پس از بازنشستگی میگوید: علاقه شدید قلبی من به دانشآموزان و تدریس، همچنان من را به کلاس درس میبرد، حتی بعضی مدارس را برای تدریس به یک دانشآموز میروم، من از اینکه دانشآموزم چیزی را میآموزد، لذت میبرم؛ زمان کرونا خیلی از دانشآموزان از تدریس عقب ماندند و حتی درس سالهای گذشته را به آنها میآموزم، اکنون ده دانشآموز در جاهای مختلف شهر دارم که بیشتر آنها نیازمند هستند.
تدریس به دانش آموزان نیازمند تنها فعالیت آقای معصومیان بعد از بازنشستگی نبوده است، او خیریهای نیز برای تأمین دارو و هزینههای درمان نیازمندان بنا کرد "با پیشنهاد یکی از دوستان نزدیکم، تصمیم گرفتم خیریهای برای درمان بیماران مستضعف که صورت خود را با سیلی سرخ نگه داشتهاند، تأسیس کنیم؛ مردم بسیاری همراه ما هستند و خیلی از پزشکان به صورت رایگان، این بیماران را درمان میکنند، حتی گاهی جراحیها را بدون دستمزد انجام میدهند. "
نام بعضی معلمها تا همیشه برای دانشآموزان میماند، آنها بخشی از حافظه شخصی ما میشوند؛ معلمهایی که فقط درس ندادند، بلکه دیدند، شنیدند و همراهی کردند. هیچ افتخاری بالاتر از آن نیست که کسی بگوید اگر من امروز اینجا هستم، به خاطر معلمی است که مرا باور داشت.
جامعهای که برای معلم حرمت قائل است، برای آیندهاش حرمت قائل شده است. احترام به معلم، فقط احترام به یک فرد نیست، بلکه تجلیل از دانایی، صداقت و آیندهسازی است، هیچ بنایی پابرجا نمیماند اگر پایههایش سست باشد و معلم همان پایهگذار ناپیدای این بناست.
نظر شما