دختران ایران، هم‌نفس دختران غزه

از تهران تا غزه، هزاران فرسنگ فاصله است، اما دل‌های دختران ایرانی و دختران فلسطینی تنها یک نبض فاصله دارد، نبضی که به نام «مقاومت» می‌تپد؛ غم غزه، غمِ ایران شده و آرمان قدس، آرمان دخترانی است که برای روشنی فردا عهد بسته‌اند که شمع‌های ایمان را در دلِ شب روشن نگه دارند.

به گزارش خبرگزاری ایمنا از تهران، در گوشه و کنار این سرزمین، دخترانی زندگی می‌کنند که دل‌هایشان هزاران کیلومتر آن سوتر، در غزه می‌تپد، جایی که دختران کوچک سرزمین زیتون هر روز در آتشِ ظلم قد می‌کشند.

دختران ایران، این روزها بیش از همیشه با خواهران غزه‌ای‌شان پیوند خورده‌اند؛ پیوندی نه از جنس خاک یا نژاد، بلکه از جنس خون و ایمان.

«ما نمی‌توانیم ببینیم کودکی در غزه زیر آوار جان می‌دهد و بی‌تفاوت بمانیم، دل ما هم همان‌جا زیر آوار دفن می‌شود.»؛ این جمله را فاطمه، دختری از مشهد می‌گوید، کسی که گوشه دفترش را با پرچم فلسطین رنگ کرده و هر شب برای آزادی قدس دعا می‌کند.

دختران این خاک، تنها به اظهار ناراحتی برای دختران غزه قناعت نکرده‌اند، آن‌ها برخاسته‌اند؛ هر یک به اندازه توان و دل خود. از جمع کردن کمک‌های انسان‌دوستانه تا شرکت در تجمعات حمایتی، از پویش‌های رسانه‌ای گرفته تا نذر و نیاز برای لبخند دوباره کودکان غزه.

دخترانی که طلای کودکی‌شان را بخشیدند؛ گوشواره‌هایی که خاطره نخستین جشن تولدشان بود یا جشن تکلیف، حالا به جبهه مقاومت تقدیم شده است.

«این طلاها را برای شادی خودمان نمی‌خواهیم؛ می‌خواهیم روزی دختران غزه هم در خیابان‌هایشان بی‌هیچ ترسی بخندند.» _ این را نرگس، دختر نوجوانی ازگچساران گفت، وقتی حلقه طلایش را به صندوق کمک به مقاومت انداخت.

کاپشن صورتی‌ها؛ یادگار ریحانه‌های مقاومت

ماجرای «دختر کاپشن صورتی»، ریحانه سلطانی‌نژاد، حالا دیگر فراتر از یک خاطره است؛ او سمبل نسلی شده که کوتاه نمی‌آید.

ریحانه، آن کودک ۱۸ ماهه که در حمله تروریستی کرمان پرکشید، حالا الهام‌بخش دخترانی است که با کاپشن‌های صورتی‌شان در صفوف راهپیمایی‌ها برای نشان دادن عزمشان برای مقابله با ظلم و استکبار ظاهر می‌شوند.

«ریحانه‌های صورتی زنده‌اند. ما ادامه‌دهنده راهشان هستیم.» یکی از دختران کوچک در راهپیمایی چهل‌وپنجمین سالگرد انقلاب این را گفت و کلاه صورتی‌اش را با افتخار بالا گرفت.

پدر ریحانه، لنگه گوشواره قلبی دخترکش را برای کمک به جبهه مقاومت هدیه کرده است؛ حرکتی که فقط معامله با طلا نبود، بلکه معامله با قلب بود: «این گوشواره‌ها گوشواره ریحانه‌های غزه هم خواهد شد. آنها باید بدانند که تنها نیستند.»

کلاس درس‌های زیر موشک، همدلی در هزاران فرسنگ دورتر

در مشهد، در میان ازدحام میدان فلسطین، دختران مدرسه‌ای با چهره‌های مصمم، تصاویر کودکان غزه را در دست داشتند. شعار می‌دادند، گریه می‌کردند و عهد می‌بستند: «ما نمی‌گذاریم صدایتان خاموش شود.»؛ یکی از این دانش‌آموزان گفت: «اگر آن‌ها زیر موشک درس می‌خوانند، ما هم اینجا با عشق به آن‌ها درس زندگی می‌آموزیم.»

آری، دختر ایرانی امروز فراتر از همدردی رفته است، او هم‌قسم شده. نه با اشک، بلکه با ایستادگی، با کمک، با فریاد.

راز این پیوند چیست؟ شاید راز این پیوند را باید در نگاه مادران ایرانی و مادران فلسطینی جست که فرزندانشان را با قصه‌های آزادی و مقاومت بزرگ کرده‌اند.

مادران غزه دخترانشان را برای ایستادگی در زیر باران آتش پرورش داده‌اند و مادران ایران دخترانشان را برای حمایت از مظلومان، برای دفاع از حق، برای جنگیدن با سلاح عشق و آگاهی.

«ما دو ملت نیستیم؛ ما دو شاخه از یک درختیم.»؛ این را یکی از دختران حاضر در تجمع حمایتی در تهران گفت، چشمانش از اشک برق می‌زد، اما صدایش محکم بود.

آینده از آنِ آن‌هایی است که ایستاده‌اند؛ دختران ایرانی امروز از سنین کودکی با معنای واقعی ظلم و مقاومت آشنا شده‌اند. آن‌ها فهمیده‌اند که حتی یک دعای شبانه، یک گام کوچک در خیابان، یا یک قطعه طلا، می‌تواند جزئی از زنجیره‌ای شود که سرانجام بندهای ظلم را خواهد شکست.

آنان نسلی هستند که دیگر فقط برای خودشان آرزو نمی‌کنند؛ برای تمام دختران جهان آرزوی آزادی دارند. دختران ایران با کاپشن‌های صورتی‌شان، با روسری‌های سفیدشان، با دل‌های پر امیدشان، برخاسته‌اند تا صبح آزادی، حتی از دور، فانوس روشن غزه باشند.

کوه باشی، سیل یا باران چه فرقی می‌کند؟

سرو باشی، باد یا طوفان چه فرقی می‌کند؟

مرزها سهم زمین‌اند و تو اهل آسمان

آسمان شام یا ایران چه فرقی می‌کند؟

مرز ما عشق است هر جا اوست آنجا خاک ما است

سامرا، غزه، حلب، تهران چه فرقی می‌کند؟

قفل باید بشکند، باید قفس را بشکنیم.

کد خبر 861743

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.