به گزارش خبرگزاری ایمنا، باران میبارد و چه خوب که میبارد! شاید بشود اشکها را زیر باران پنهان کرد؛ راستش را بخواهی، چشمان این جمعیت که پیاده و سواره خود را به اینجا رساندهاند، از آسمان بارانیتر است؛ امروز بیروت، مرکز جاذبه زمین است و عشاق و دلسوختگان را به سمت خود میکشد، حتی از مسیرهای خیلی دور، از بعلبلک در شرق لبنان و هرجای دیگری که فکرش را بکنید.
وقتی میبینم درد دل این سرما و در مسیرهای برفی، خانوادهها با فرزندان کوچک و بزرگشان به اینجا آمده چند، دلم گرم میشود؛ ما هنوز کنار یکدیگریم و با قلبهای شکسته به استقبال سید عزیزمان میرویم، سید شجاع، مؤمن و عزیزمان که با او عهد بستیم در هر شرایطی بر عهدمان بمانیم؛ درست است که او دیگر بین ما نیست، اما میدانیم از آسمان، برای ما دعا میکند.

شمعهای روشن، بغضهای خسته، نور گوشیها، زانوهای غم، استواری، استواری و استواری، خلاصه تمام چیزی است که اینجا میتوان دید.
آیه از اهالی لبنان، از جمله افرادیست که خودش را به اینجا رسانده و در توصیف مسیرش چنین میگوید: هوا بارانی است و بیروت از همه جا مهمان دارد، حتی در قسمتی از این مسیر، برف هم آمده اما عشق، همه را به اینجا رسانده است.
او هم این لحظهها را به عاشورا تشبیه میکند و از خدا صبر زینبی در این فراق جانسوز طلب میکند؛ غم صبح باعث شده نخواهد شب تمام شود؛ میگوید: امشب هیچکس نمیتواند بخوابد، دوری سید مثل دوری پدر است، ما دیگر صدای رهبر مان، کسی که بیش از همه دوستش داشتیم را نمیشنویم و چهرهای که در اوج بحرانها آرامش داشت را نمیبینیم.

امروز از آن روزهایی است که حتی آمدن نور خورشید هم نمیتواند تاریکی غمش را کنار بزند؛ چه آشنا! مانند عاشورا؛ امروز باید مانند حضرت زینب (س) که با پاره تنش، امام حسین (ع) خداحافظی کرد، با سید و فانوس راهمان خداحافظی کنیم و چه لحظات سختی...
ساعتها گذشته و جمعیت هر لحظه بیشتر میشود، طوری که ماشینها نمیتوانند رد شوند؛ در این غم بزرگ، حتی آسمان سیاه پوشیده و دارد با ما گریه میکند؛ همه جا تاریک است و هنوز هم، دارد باران میبارد…




نظر شما