«رضوان» باغی برای تجدید دیدار و نجواهای عاشقانه

شاید در نخستین روز از فصل بهار برای تبریک آغاز سال نو، خفتگان در خاک بهترین گزینه باشند تا با مروری بر گذشته و ورق زدن خاطرات دیروز، امروز را دریابیم و بتوانیم فرصت با هم بودنمان را از دست ندهیم و بیشتر از قبل یکدیگر را دوست بداریم.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، امروز _چهارشنبه یکم فروردین ۱۴۰۳_ در نخستین روز از فصل بهار، برای اولین بار سال جدید را با زیارت اهل قبور در آرامستان باغ رضوان اصفهان آغاز کردم؛ سفری جالب و شروعی متفاوت با حسی سرشار از ذوق و آگاهی؛ سالی جدید با تجربه‌ای متفاوت و نو در بهاری که هر سال نوید دوباره زیستن را به هر جنبنده‌ای در زمین می‌دهد.

هر سال فرا رسیدن بهار را به یکدیگر تبریک می‌گوئیم و آغاز سالی خوش را برای هم آرزو می‌کنیم، اما نکته اینجا است که بهار حرف‌های بسیاری برای گفتن دارد و تنها آرزوی داشتن بهترین‌ها در سال جدید کافی نیست؛ بهار یعنی تازه شدن دل‌ها و زایش افکار جدید، یعنی رویش اهدافی که در مسیر زندگی برای خود تعیین می‌کنیم تا به رشد و آگاهی دست پیدا کنیم و در پایان سال با نگاهی به پشت سرمان خواهیم دانست، چقدر در این مسیر پیشرفت کرده و موفق بوده‌ایم.

آغاز سال جدید با ورود به آرامستان و زیارت کسانی که شاید در سکوتی سهمگین آرمیده‌اند، از هر اتفاق خوب دیگری، شگفت‌انگیز تر بود؛ در بدو ورود، المان چرتکه در میدان به شدت توجهم را جلب کرد و به نظرم ایده‌ای خلاق برای ایجاد تلنگر در هر زمان در ذهن زیارت‌کنندگان آمد.

«رضوان» باغی برای تجدید دیدار و نجواهای عاشقانه

حدود ساعت ۹ صبح بود که به آرامستان رسیدم و تقریباً از ترافیک و ازدحام جمعیت خبری نبود؛ کنار گل فروشی‌ها، خودروها در چند ردیف کنار جاده توقف کرده بودند و زمانی که وارد آرامستان شدم، خودروهای پلیس و نیروهای سازمان آرامستان‌های شهرداری اصفهان برای راهنمایی شهروندان در فواصل معینی مستقر شده بودند.

قطعه ایثارگران و هنرمندان نخستین محلی بود که برای زیارت و تهیه گزارشم انتخاب کردم؛ بهشتی کوچک در گوشه‌ای از آرامستانی بزرگ که بزرگ مردان و زنان بسیاری در آنجا در آرامشی دلنشین خفته بودند؛ کسانی که به حق میراثی گران و نفیس برای وطن از خود به جای گذاشتند و رفتند و امروز ما میراث‌دار این هدیه ارزشمند هستیم.

با زیارت از این بهشت برین، همچون دوران نوجوانی دچار گم گشتگی و کاوش هویت درون شدم و باز هم سوال «من کیستم؟» به یکباره در ذهنم نقش بست و به راستی که اینجا سرزمین شگفت انگیزی است.

در هر قطعه و بر سر هر مزار شور و حال خاصی بر پا است؛ بعضی از خانواده‌ها بر سر مزار عزیز از دست رفته‌شان، سفره هفت‌سین چیده‌اند و عده‌ای دیگر صبحانه و شیرینی عیدشان را با چایی، اینجا می‌نوشند تا گوارای وجود کسی باشد که دیگر در میان آن‌ها نیست.

صدای قرائت زیارت عاشورا می‌آید، آهنگی دلنشین و کلماتی که شنیدنش در این اولین صبح بهار در میان این همه سبزه و گل‌های رنگارنگ، شورانگیز است؛ مردی میانسال بر سر مزار برادرش به روی صندلی‌اش تکیه زده و شمرده، شمرده می‌خواند؛ آن‌ها با هم نجوا می‌کنند که آغاز بهار بهترین زمان برای دیدار عشاق است؛ دیدار فرزندان با پدران و مادران به آسمان پر کشیده، مادران و پدران با فرزندان و خواهران با برادران و برادران با خواهران.

«رضوان» باغی برای تجدید دیدار و نجواهای عاشقانه

فاز سوم از قطعات دیگر شلوغ‌تر بود و تقریباً جای نشستن نبود؛ سفره هفت‌سین، تنگ ماهی، آینه و شمعدان، شیرینی و شکلات و زولبیا و بامیه و می‌توان گفت، تقارن ماه رمضان با عید باستانی نوروز لذت بهار را صدچندان کرده و از پذیرایی زیارت کنندگان می‌شد به خوبی به این موضوع پی برد، اما نکته‌ای دیگر که بسیار متأثر کننده هم بود، رنج سنی متوفیان آرمیده در آرامستان بود، خوب در خاطرم است که قدیم‌ها وقتی برای زیارت می‌آمدیم، تمام عکس‌های قبور متعلق به سالمندان خفته در خاک بود، اما امروز و در فازهای جدید آرامستان بیشترِ در خاک خفتگان، جوان بودند و وقتی تعداد بسیار زیادی از عکس‌ها را جوان دیدم، توجهم به تاریخ طلوع و غروب هر یک از آن‌ها جلب شد که کاملاً درست بود و آن‌ها اغلب حدود ۲۰ تا ۳۰ سال داشتند.

یکی از آن‌ها دختری بسیار جوان و زیبا بود که آرامش عجیبی در نگاهش داشت، بلافاصله به سنگ مزارش نگاه انداختم و پس از خواندن نام و تاریخ فوت او به دنبال دلیل آسمانی شدنش بودم، اما بر سنگ مزار چیزی نوشته نشده بود؛ یک سبزه عید با ربانی قرمز رنگ، چند کوزه گل شب‌بو و یک عدد ظرف شیرینی روی مزار گذاشته شده بود.

به اطراف نگاهی انداختم تا کسی از بازماندگانش را ببینم که ناگهان دستی با یک ظرف شکلات به سمتم تعارف شد و گفت: «اگر روزه هستید برای افطار بردارید، «محیا» این شکلات‌ها را بسیار دوست داشت و هر سال برای پذیرایی عید از این شکلات‌ها می‌خرید»

یکی از شکلات‌ها را برداشتم و با بغضی که در گلویم مانده بود با تردید پرسیدم، محیا را چگونه از دست دادید؟ می‌ترسیدم از سوالم ناراحت شود، اما او با خونسردی جواب داد، تصادف کرد؛ جوان بود و به نظر می‌آمد خواهرش باشد؛ دلم می‌خواست بیشتر در موردش بدانم، اینکه چرا تصادف کرد یا شغلش چه بود، اما او در خودش فرو رفت و نباید خلوتش را بر هم می‌زدم.

«رضوان» باغی برای تجدید دیدار و نجواهای عاشقانه

قطعه کودکان و شهدای گمنام از دیگر قطعات به شدت روحانی و تأثیرگذاری بود که توفیق زیارت آن را پیدا کردم؛ فرشتگانی که در آرامشی وصف ناپذیر، آرمیده بودند و سکوت آنجا از هر جای دیگری دلنشین‌تر بود.

درواقع آرامستان شکلی دیگر از ادامه زندگی در مسیری متفاوت است، جایی برای واکاوی درون خویش و سوالاتی که گاهی اوقات ذهنمان را درگیر چرایی‌هایی می‌کند که پاسخش را می‌توان اینجا و در این ناخودآگاه زمان پیدا کرد؛ شاید زیارت اهل قبور هم به نوعی سفر در تونل زمان باشد، اما نه به آینده، بلکه سفر به گذشته برای جست‌و جوی مسیری درست یا راهی برای عبور از آن؛ پس هر چه هست، می‌گذرد، زمان می‌گذرد، ما نیز می‌گذریم و رویدادها را پشت سر می‌گذاریم و دوباره با مرگ آغاز می‌کنیم.

به گزارش ایمنا، باغ رضوان در ۱۲ کیلومتری شرق شهر اصفهان قرار دارد؛ ۱۸۰ هکتار فضای سبز در این آرامستان وجود دارد که فضای دل انگیزی را در آن ایجاد کرده و به پاکیزگی هوا نیز بسیار کمک می‌کند؛ باغ رضوان از بزرگترین آرامستان‌های این کلان‌شهر محسوب می‌شود و سازمان آرامستان‌های شهرداری اصفهان روزانه به‌ویژه در ایام تعطیل خدمات گسترده‌ای را برای رفاه حال زیارت کنندگان به شهروندان ارائه می‌دهد.

گزارش از: ریحانه راهپیما

کد خبر 737848

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.