خواهر شهیدی که خانه‌اش را وقف امام حسین(ع) کرده است

با قامتی بلند در حالی که چادری مشکی با گل‌های صورتی بر سر داشت، در آستانه در ظاهر شد؛ بسیار جدی اما خونگرم و مهربان بود؛ شیرزنی که طی سال‌ها ،رنج‌های بسیاری را پشت سر گذاشته و امروز به‌رغم بغضی که هنوز از داغ برادر شهیدش در گلو دارد، اما برای زندگی همچنان امید دارد و امید می‌دهد.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، «پس از منارجنبان، نبش یک کارواش، در کرمی رنگ، خانه ملوک خانم»؛ این آدرس نوشته شده روی کاغذی بود که همکارم برای آقای راننده می‌خواند؛ شما که در این منطقه زندگی می‌کنید، او را می‌شناسید؟ ملوک خانم را می‌گویم؟ راننده منطقه ۹ شهرداری اصفهان سری تکان می‌دهد و می‌گوید: راستش را بخواهید، این اسم را نشنیده‌ام، اما آدرس برایم آشنا است، فکر می‌کنم قبلاً هم خانه مورد نظر را دیده باشم؛ اگر همانی باشد که دیدم، خانه مجللی است.

تا آن لحظه فکر می‌کردم، قرار است از خانه‌ای قدیمی، از آن‌هایی که تنور نان دارد و اجاقش در یک مطبخ قدیمی می‌سوزد، سر در بیاوریم، اما قصه جور دیگری بود؛ بالاخره نرده‌های کرمی رنگ به انتها رسید و تابلوی کارواش پدیدار شد، باید به سمت راست حرکت می‌کردیم، خیابانی عریض با درختانی تنومند که دست چپ آن یک بن بست با دری کرمی رنگ وجود داشت؛ همان طور که آقای راننده می‌گفت، خانه بسیار مجلل و زیبا بود؛ عمارتی زیبا با نمای آجری که اصلاً شبیه خیال پردازی‌های من نبود.

کمی از ساعت قرارمان گذشته بود و خانه هم زنگ نداشت، باید دوباره با او تماس می‌گرفتم و قرار دیدارمان را یادآوری می‌کردم؛ پس از سلام و احوالپرسی با تلفن، بانویی میان سال با قامتی بلند در حالی که چادری مشکی با گل‌های صورتی بر سر داشت، در آستانه در ظاهر شد؛ او نیز اصلاً با تصورات من همخوانی نداشت؛ بسیار جدی اما خونگرم و مهربان بود و ما را به گرمی به داخل خانه‌اش دعوت کرد.

پس از ورود به داخل خانه، حیاطی بسیار سرسبز که با درختان نارنگی و نارنج تزئین شده بود، جلوی چشمانمان نمایان شد؛ میوه‌ها همچون گوی‌های رنگی کریسمس از شاخه‌ها آویزان و این منظره، تابلوی خارق‌العاده‌ای را در یک زمستان نه چندان سرد خلق کرده بود؛ همه، نگاهمان به طبقه بالا بود، ایوانی پهن با ستون‌های بلند که به شدت کنجکاوی من و همکارانم را برای دیدن فضای داخلی آن برانگیخته بود، اما بانو ما را به سمت پله‌هایی که به طبقه پایین منتهی می‌شد، راهنمایی کرد؛ سالنی بسیار بزرگ که سقف آن به‌طور کامل و به صورت برجسته گچ‌بری و آینه‌کاری شده و در عین حال همه چیز بسیار ساده و با سلیقه خاصی چیده شده بود.

خواهر شهیدی که خانه‌اش را وقف امام حسین(ع) کرده است

به محض ورود، تابلوی عکس یک شهید جوان در انتهای سالن که نگاه نافذی هم داشت، توجهم را جلب کرد و در حالی که همچنان گرم احوالپرسی و خوش‌آمد گویی بانوی عمارت بودیم، صدای بامزه‌ ای که واژه "سلام" را چندین مرتبه و بدون مکث تکرار می‌کرد، لبخند را همان ابتدای ورود بر لب همه نشاند؛ طوطی خاکستری رنگی که معلوم بود، همدم و مونس روزهای سخت این بانوی مهربان بوده است؛ هر چقدر از مهمان‌نوازی این خواهر شهید بگویم، کم گفته‌ام؛ او از ما با خرمالوهای تازه باغچه‌ اش پذیرایی کرد و به قدری در رفتار و گفتارش قاطع و صمیمی بود که مشتاق آغاز گفت‌ وگو با او شدم.

از رهبری کاروان حج تا زائران حسینی در کربلای معلی

ملوک نصر اصفهانی، ۶۷ ساله، فرزند تقی و خواهر شهید تیمسار خلبان جعفر نصر اصفهانی است که از بدو تولد تاکنون در محله منارجنبان در منطقه ۹ شهرداری اصفهان سکونت داشته و یکی از معتمدان به نام این محله و منطقه است.

او درباره خانواده و سرگذشت خود می‌گوید: پدرم در کار فرش بود و کشاورزی هم می‌کرد؛ او معاون کاروان حج هم بود و من نیز از سن ۲۵ سالگی در این کار همراه او شدم و پس از پدرم تا مدت‌ها این کار را ادامه دادم؛ پس از سفر به مکه مکرمه، مسافران بسیاری را نیز به سوریه می‌بردم و طی این سال‌ها حدود ۸۰ مرتبه زائران حسینی را از پیاده روی گرفته تا هواپیما و اتوبوس به کربلا برده‌ام؛ دانش آموزان بسیاری را نیز از دبیرستان دخترانه مهرگان به جمکران می‌بردم و در ماه مبارک رمضان در این مدارس، مراسم افطاری برگزار می‌کردم.

حاجیه خانم «ملوک نصر» ازجمله بانوان شیرزنی است که به گفته وی نخستین بانویی بوده که در این منطقه و خیابان آتشگاه جواز کسب مغازه موکت و پرده فروشی را می‌گیرد و برای این کار در آزمون دانشگاه تکامل صنعت در رشته تزئینات منزل شرکت کرده و رتبه برتر دریافت می‌کند.

او ادامه می‌دهد: در منزل پدرم هر سال روضه خوانی انجام می‌دادیم و به رغم بزرگ بودن منزل ما، فضای آن باز هم برای میزبانی دوستداران اهل بیت کوچک بود؛ از همان موقع تصمیم گرفتم به عشق ابا عبدالله‌الحسین (ع) خانه‌ای بزرگ بسازم و در آن روضه‌خوانی برپا کنم؛ زمین این خانه را پدرم به من داد و از آن موقع تا الان علاوه‌بر ارث پدری هر آنچه که داشتم، برای ساخت این عمارت هزینه کرده‌ام.

نصر می‌گوید: این خانه اکنون برای برپایی مراسم روضه‌خوانی توسط هیئت‌های مذهبی آماده است و در حال حاضر در آن، این مراسم برگزار می‌شود.

خواهر شهیدی که خانه‌اش را وقف امام حسین(ع) کرده است

کلاه‌دوزی و قالی‌بافی، صنایع دستی دیرینه منارجنبان

او درباره مردمان این منطقه توضیح می‌دهد: ساکنان این کوچه باغ‌ها و محله‌ها بسیار خونگرم و باصفا هستند و طی این سال‌ها که همراه خانواده و برادران و خواهرانم در این منطقه و محله بزرگ شده و زندگی کردیم، چیزی جز خاطرات خوب و همدلی از آن‌ها ندیده‌ام؛ در این منطقه علاوه بر بنای منارجنبان که قدمت آن به بیش از ۷۰۰ سال می‌رسد، بازارچه‌ای به نام کلاه مالا وجود داشته که در آن انواع کلاه درست می‌کردند و امروز به نام کارلادان معروف است؛ ساکنان این منطقه به امور باغ‌داری و کشاورزی مشغول بودند و زن‌ها بیشتر قالی‌بافی می‌کردند؛ در واقع در این منطقه فرش ماشینی را قبول نداشتند، چراکه فرش دستباف و قالی‌بافی یکی از مهمترین صنایع دستی این محلات به حساب می‌آمد، اما در حال حاضر سفره این کار جمع شده و دیگر کسی در این حوزه فعالیت نمی‌کند.

نصر تاکید می‌کند: بیشتر ساکنان این محلات به دلیل بی‌آبی از این محلات کوچ کرده یا برای زمین‌های خود مجوز تغییر کاربری می‌گیرند و آن‌ها را مسکونی می‌کنند، اما من مطمئنم اگر آب باشد، باز هم تمام اهالی ترجیح می‌دهند که باغ‌های خود را حفظ و آباد کنند، چراکه این زمین‌ها و درختان همچون فرزندان ما هستند و من اگر پولی داشته باشم، ترجیح می‌دهم، به جای هزینه کردن برای خودم، برای باغچه و درختانم کود تهیه کنم.

خواهر شهیدی که خانه‌اش را وقف امام حسین(ع) کرده است

فرماندهی که تا آخرین لحظه زندگی‌اش به نبرد برای کشور و ملت ادامه داد

وقتی درباره تیمسار جعفر نصر از او می‌پرسم، پس از گذشت این همه سال هنوز داغ برادر بر دل دارد و اشک در چشمانش حلقه می‌زند و می‌گوید: برادر شهیدم پنج سال از من کوچک‌تر بود و به عکاسی علاقه وافری داشت؛ خوب در خاطرم مانده است که حمام خانه را به تاریکخانه تبدیل کرده و در آنجا حدود ۸۰۰ عکس به چاپ رسانده بود؛ پس از انقلاب به دانشگاه رفت و سپس با شهید صیاد شیرازی آشنا شد و با اینکه از او برای فعالیت در وزارت امور خارجه دعوت شده بود، اما در نهایت ارتش را برای خدمت به وطن و مردم سرزمین خود انتخاب کرد؛ زمانی که به شهادت رسیده بود، شهید صیاد شیرازی درباره برادرم این گونه تعریف می‌کرد، «در صورتی که می‌خواستیم حمله‌ای را آغاز کنیم و هیچیک از فرماندهان آن را به عهده نمی‌گرفت، او تنها کسی بود که این خطر را به جان می‌خرید و صادقانه تلاش می‌کرد.»

برادرم در عملیات کربلای ۵ شیمیایی شد که البته او این موضوع را تا مدت‌ها از ما و خانواده‌اش پنهان می‌کرد و همچنان برای خدمت به میهن با همان حالی که داشت به سفر و مأموریت‌های سختی می‌رفت؛ او بیش از ۲۰ مرتبه مورد عمل جراحی قرار گرفت و سه ماه آخر زندگی خود را در بیمارستان ۵۰۱ ارتش در تهران بستری شد؛ آن زمان فرمانده لشگر ۷۷ خراسان بود و با وجود اینکه درد می‌کشید و دیگر قادر به صحبت کردن نبود، اما دستگاه‌هایی را به بیمارستان آورده بودند و او از این طریق با معاون خود ارتباط می‌گرفت و حتی در آن حال به فکر نیروهای خود بود؛ مدام سفارش می‌کرد، هوا سرد است، پتو و غذا به اندازه کافی به نیروها برسانید و همچون پدری برای فرزندانش دلواپس بود؛ او سال ۱۳۷۵ پس از نبردی سخت و طولانی با بیماری‌اش، در سن ۳۶ سالگی در حالی که وزنش به ۱۴ کیلو رسیده بود، به شهادت رسید.

برادرم سه فرزند داشت و فرزند کوچکش هنوز به دو سالگی نرسیده بود که پدرش را از دست داد؛ دختر بزرگ او دندانپزشک و استاد دانشگاه است و به نوعی راه پدر را در مسیری دیگر ادامه می‌دهد؛ او تا آخرین لحظه به فکر وطن، ارتش و نیروهایش بود و حتی یک بار هم شکایت نکرد و از درد هراسی نداشت.

به گزارش ایمنا، حاجیه خانم ملوک نصر یکی از بانوان شیرزن و خواهر شهید تیمسار جعفر نصر در محله منارجنبان اصفهان است؛ او طی این سال‌ها خدمات بسیاری برای هم محل‌های خود انجام داده و اکنون که بازنشسته شده است، خانه خود را که طی این سال‌ها با زحمت فراوان و به شکل منحصر به فردی با معماری کاملاً سنتی و خاص به نیت خدمت به عاشقان حسینی ساخته در اختیار هیئت‌های مذهبی قرار داده و معتقد است، انسان تا زمانی که زنده است باید به هم نوعان خود خدمت کند و در این راستا از مسئولان وقت نیز می‌خواهد، این مردم انقلابی و حسینی را تنها نگذاشته و از هیچ تلاشی برای سربلندی کشور و ملت فرو نگذارند.

گزارش از: ریحانه راهپیما

کد خبر 725944

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.