علی‌اکبر در راه علی‌اکبر (ع) قدم گذاشت / نوجوان شهیدی که معلم پدر بی‌سوادش بود

شهید «علی‌اکبر شیخی» سال ۱۳۴۷ در روستای «زازران» شهرستان «فلاورجان» چشم به این جهان گشود و ۱۵ سال بعد در جزیره مجنون جامه شهادت بر تن کرد تا به میهمانی ملکوتیان راه پیدا کند.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، سن‌وسال زیادی نداشت، اما کار همیشگی‌اش شده بود، هرطور بود خودش را از روستای زادگاهشان به نماز جمعه اصفهان می‌رساند، در آن روزها که هنوز چندصباحی از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود، تعریف خاطرات مبارزانی که رنج سال‌ها زندان ساواک را کشیده بودند تا یک حکومت اسلامی جایگزین ۲۵۰۰ نظام شاهنشاهی شود، در تمام محفل‌ها داغ داغ بود.

این خاطرات علی‌اکبر را به فکر فرومی‌برد که کدام ارزش است که یک انسان به خاطرش حاضر است، هر سختی را تحمل کند و زیر شدیدترین شکنجه‌ها دوام بیاورد تا به هدفش برسد، روحانی مسجد محل، بهترین کسی بود که از او می‌شد جواب این سوال‌ها را پرسید و حاج‌آقا هم پیشنهاد خواندن کتاب‌های شهید مطهری را به علی‌اکبر داد.

عذرخواهی از پدر به خاطر تعطیلی کلاس درس

در یک جمع کوچک در روستای زازران شهرستان فلاورجان، خانواده شیخی منتظر آمدن دومین فرزندشان بودند، برگه‌های کاغذی تقویم سال ۱۳۴۷ را نشان می‌داد که صدای پسری در این جمع کوچک پیچید که نامش را علی‌اکبر گذاشتند.

از این باب این نام را برایش انتخاب کردند تا همچون حضرت علی‌اکبر (ع) بزرگ شود و آخر هم شبیه او عاقبت‌به‌خیری دو دنیا را جامه تنش کند.

دوران کودکی علی‌اکبر قصه ما در خانواده‌ای پشت سر گذاشته شد که گریه بر امام شهید، رزق همیشگی پدر و مادری بود که مهر ایمان بر جانشان حک شده بود و فرزندان در دامان چنین پدر و مادری قد کشیدند.

او با کودکان اطرافش تفاوت‌های زیادی داشت، از همان زمان بزرگ فکر می‌کرد، هیچ‌وقت حاضر نشد به خاطر شکستن دل بچه‌ای که توان خرید لباس نویی ندارد، لباس نویی بر تن کند.

روزها پشت سر همچون ابر بهاری می‌گذشت و علی‌اکبر پا به مدرسه گذاشت تا طعم شیرین باسواد شدن را بچشد، طعم شیرینی که می‌خواست پدرش هم از آن بهره ببرد، معلم او شد و آموخته‌هایش را ارزانی پدر کرد.

کلاس درس او برای مرد خانه تا زمانی که علی‌اکبر راهی جبهه شد، ادامه یافت اما او پس از اعزام به جبهه در نامه‌ای، از پدرش عذرخواهی کرد که کلاس تدریس به وی را تعطیل کرده و به جبهه‌ها رفته است؛ چرا که حضور در جبهه را بر اساس فرمان امام (ره) واجب است.

علی‌اکبر در راه علی‌اکبر (ع) قدم گذاشت / نوجوان شهیدی که معلم پدر بی‌سوادش بود

علی‌اکبر پیش از آنکه به خط مقدم برود، برای گذراندن یک دوره آموزشی راهی تهران شد و در این دوره بود که یک گلوله از بغل گوش او گذشت تا حسرت شهادت بر دل علی‌اکبر بماند، حسرتی که او چاره‌اش را دعای مادر دانست، دعای استجابت شده‌ای که پسر دوم خانواده را به آرزویش می‌رساند.

علی‌اکبر حسین زمان را تنها نگذاشت

آن روزها علی‌اکبر در پوست خودش نمی‌گنجید، به فرمان رهبرش لبیک گفته بود و حسین زمان را تنها نگذاشته بود، زمستان هزارویک‌رنگ سال ۱۳۶۲ از راه رسیده بود، رزمندگان اسلام در جزیره مجنون مهیای عملیاتی می‌شدند که قرار بود برای نخستین بار هم در محدوده خشکی و هم در آب به مرحله اجرا درآید.

همه باید از این دنیا به‌جایی که محل ابدی زندگیشان است بروند، اما چگونه رفتن مهم است و علی‌اکبر به‌گونه‌ای زندگی کرده بود که برایش در شب‌های قدر و شب‌های سرنوشت شهادت نوشته بودند.

روز و ساعت‌ها از هم سبقت گرفته بودند تا آن روز موعود فرابرسد؛ جزیره زیر آتش سنگین دشمن قرار داشت، چهار گردان خط‌شکن مأموریت داشتند که به خط دشمن بزنند، رزمندگان اسلام الله‌اکبرگویان به جلو می‌رفتند که گلوله‌ای بر قلب علی‌اکبر نشست، اما پیکرش در منطقه ماند تا سال‌ها چشم‌به‌راهی نصیب پدر و مادر شود.

دوران هجران که گذشت، خبر بوی پیراهن یوسف آمد و چند استخوان از پیکر علی‌اکبر ۱۵ ساله به آغوش وطن بازگشت و آرامگاه ابدی‌اش جایی نزدیک پدر شد تا داغ سال‌ها جدایی با سیل اشکی که روی سنگ مزار گل پسر سرازیر می‌شود، آرام شود.

کد خبر 713127

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.