روایت مادر و دختری؛ پشتیبان چون کوه، استوار چون آهن / یک قدم مانده تا قهرمانی «مبینا»

قصه ما، قصه دختری قهرمان از منطقه ۱۲ شهرداری اصفهان است که با وجود امکانات کم توانسته تعریف جدیدی از معلولیت داشته باشد؛ قهرمانی که این روزها به دلیل بیماری و مشکلات مالی از رمق افتاده و توان ادامه مسیر را ندارد و منتظر بهبود شرایط موجود است.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، این جمله که معلولیت به معنای ناتوانی نیست را بارها شنیده‌ایم و ممکن است نمونه یک معلول توانمند را فقط در قاب تلویزیون دیده باشیم. اما اگر خوب به اطراف خود نگاه کنیم می‌بینیم در کوچه پس کوچه‌های شهرمان و یا در محله خودمان یا حتی در همسایگی‌مان فردی با چنین ویژگی‌هایی زندگی می‌کند و ما از حال و روز او بی خبریم. فقط کافی است کمی چشمان خود را باز کنیم تا مصداق بارز و عینی یک معلول توانا را به عینه ببینیم.

از حق که نگذریم معلول بودن سخت است و سخت‌تر از آن این است که زن باشی موفق هم بشوی، اما مگر نه این است که «لقد خلقنا الانسان فی ‏ کبد، ما انسان را در رنج و زحمت آفریدیم» و مگر نه این است که «ان مع العسر یسرا، به راستی به همراه دشواری آسانی است». پس اگر خود را به دامن پر مهر الهی برسانیم تلخی هر غصه‌ای تمام شدنی خواهد شد.

سختی‌ها و پیچ و خم‌های زندگی انسان را چون کوه محکم و استوار می‌کند و به انسان می‌آموزد که چگونه می‌تواند از این سختی‌ها نردبانی بسازد برای بالا رفتن! و یاد می‌گیرد سرنوشت خود را به گونه‌ای دیگر رقم بزند تا روزهای خوب از راه برسند.

«مبینا نصیری» یکی از آن‌هاست؛ او سال‌ها با درد محرومیت از یک سو و نابینایی و بیماری از سوی دیگر دست و پنجه نرم می‌کند. مبینا و خانواده اش ساکن یکی از محلات خیابان عاشق آباد اصفهان در محدوده منطقه ۱۲ شهرداری هستند و از همان ابتدا در این محل سکونت داشته‌اند.

محله‌ای با بافت بومی و کم برخوردار؛ او که تنها ۱۸ سال دارد و به گفته مادرش در کلاس یازدهم رشته مدیریت خانواده مشغول به تحصیل است برای رسیدن به هدف خود مجبور است هر روز مسافت زیادی را تا میدان آزادی طی کند که برایش خیلی سخت است.

مبینا در گروه سرود مدرسه هم فعال است، او برای اولین بار ورزش را با آموزش شنا شروع کرده بعدها سراغ شطرنج رفته و در همان دوران مقام اول استانی را در رشته شطرنج کسب کرده است. از ۱۴ سالگی وارد رشته پرتاب دیسک و وزنه شده و حالا قهرمان این رشته در سطح کشور است، اما چند وقتی است بیماری رمق مبینا را بریده و مانعی برای رفتن او به مسابقات آسیایی شده است.

روایت مادر و دختری؛ پشتیبان چون کوه، استوار چون آهن / یک قدم مانده تا قهرمانی «مبینا»

از یک سو بیماری آرپی و نابینایی، از سوی دیگر کبد چرب گرید ۳ و در نهایت فشار خون بالا و بیماری قلبی. حالا خانواده مبینا منتظرند؛ منتظر خیرخواهی که او را حمایت کند تا به رؤیای قهرمانی جهان برسد.

اما اینکه دختری در چنین شرایطی بتواند به رؤیای قهرمانی جهان بیندیشد و در هر میدانی پا می‌گذارد بتواند موفق باشد، تنها در یک صورت ممکن است؛ داشتن خانواده خوب به‌ویژه مادری دلسوز و مانند کوه استوار که دست او را می‌گیرد و در تمام مسیر او را همراهی می‌کند. مادری که صبر او زبانزد خاص و عام شده و همه خود را وقف کرده است؛ وقف شکل گیری رؤیای یک انسان که می‌خواهد زندگی کند، شاد باشد و به دنیا لبخند بزند.

با ما همراه شوید تا پای صحبت‌های این مادر فداکار و فرزند قهرمانش بنشینیم و از روزهایی بخوانیم که گذشت؛ اما به سختی.

ایمنا: چه شد که بیماری و معلولیت به سراغ مبینای قهرمان ما آمد؟ وضعیت درسی او چگونه است؟

مادر مبینا: تا پنج سالگی حال مبینا خوب بود، اما کم‌کم علائم بیماری خود را نشان داد. وقتی به پارک می‌رفتیم مبینا زمین می‌خورد. خدا مرا ببخشد که او را سرزنش می‌کردم، زیرا نمی‌دانستم چه مشکلی دارد. اما با زیاد شدن مشکلات مبینا در راه رفتن بالاجبار او را به پزشک نشان دادیم. پزشک به ما گفت که او شب کور و مبتلا به بیماری آر پی است.

مبینا را به شیراز و تهران هم بردیم، اما همه پزشکان همین را می‌گفتند. کم کم باگذشت زمان و با وجودی که هفت روز هفته را ورزش می‌کرد وزنش زیاد شد و به ۱۲۰ کیلوگرم رسید، کبدش از گرید ۲ به ۳ تغییر پیدا کرد، طحالش بزرگ شد و حالا پزشکان برای او عمل وای پس در نظر گرفته‌اند.

حتی اگر عمل هم بکند دیگر نمی‌تواند بینایی‌اش را به دست آورد. پزشکان او می‌گویند که این بیماری ژنتیکی است، عموی مبینا هم معلول ذهنی است. مبینا تا کلاس هفتم همچون سایر دانش آموزان به مدرسه می‌رفت و درس می‌خواند در آن زمان‌ها می‌توانست کتاب را با خط درشت بخواند، اما با بدتر شدن روند بینایی‌اش دیگر نتوانست به مدرسه عادی برود و مجبور شد به مدرسه شهید عابدی مخصوص کم بینایان برود.

او قبلاً کتاب می‌خواند برایش کنار آمدن با خط بریل سخت بود و هنوز هم نتوانسته با آن رابطه برقرار کند و به همین دلیل علاقه چندانی به درس خواندن ندارد و بیشتر به ورزش کردن تمایل دارد. سطح بینایی مبینا حدود ۵ درصد است.

ایمنا: از موفقیت‌های مبینا برایمان بگویید؟ ارزشمندترین مدال‌ها کدام بوده است؟

مادر مبینا: دخترم دوست ندارد عمل کند و فقط می‌خواهد که به ورزش حرفه‌ای خود ادامه دهد. اما پزشکان معتقدند که اگر عمل نکند نمی‌تواند ورزش کند و ممکن است درگیر سرطان کبد شود.

مبینا امسال توانست ورودی تیم ملی را کسب کند فقط سه ماه از نظر سنی کم داشت. امیدوارم یک سال پس از عمل و کاهش وزن بتواند ورزش خود را ادامه دهد و به تیم ملی ورود کند. مربی او می‌گوید که او بسیار مستعد است و قطعاً در آینده قهرمان جهان خواهد شد.

مربی مبینا می‌گوید که او همتا ندارد و بی نظیر است. مقام اول آسیا ۳۵ ساله است و فقط ۲۷ متر پرتاب می‌کند، اما مبینا با وجود سن کم ۲۳ متر را به راحتی پرتاب می‌کند. از این یک سالی هم که مربی‌اش را تغییر دادیم انگیزه او بیشتر شده و طی همین مدت کم ۸ متر به پرتابش اضافه شده است.

قطعاً اگر ادامه دهد قهرمان آسیا که نه قهرمان جهان خواهد شد. مبینا امسال دو بار قهرمان کشور شد یک بار در مشهد و یک بار در سنندج که رکورد زد. غیر از این هر سال در مسابقات استانی قهرمان شده است.

ایمنا: چرا مبینا رشته پرتاب دیسک و وزنه را انتخاب کرد؟

مبینا: به خاطر اینکه در موقع پرتاب، می‌توانم پرواز کنم علاقه پیدا کردم و دوست دارم به مسابقات جهانی بروم و مدال کسب کنم؛ به درس خواندن علاقه چندانی ندارم و تا به حال فکر نکرده‌ام که چه شغلی را می‌توانم برای خودم انتخاب کنم.

روایت مادر و دختری؛ پشتیبان چون کوه، استوار چون آهن / یک قدم مانده تا قهرمانی «مبینا»

ایمنا: برای اینکه مبینا به موفقیت برسد، چه شرایطی را تحمل کرده‌اید؟ از سختی‌های این مسیر و خاطرات شیرین آن بگویید؟

مادر مبینا: خودم و دخترم طی این سال‌ها هر روز چه در تابستان و چه در سرمای زمستان ساعت ۰۷:۰۰ به پیست انقلاب واقع در میدان آزادی می‌رویم. اینقدر درد داریم که تقدیر شهردار منطقه ۱۲ از مبینا برایمان مانند همدردی شیرین بود.

مبینا: یکی از بهترین خاطرات من زمانی بود که همراه با دوستانم از طرف آموزش و پرورش به شیراز رفتیم. مسئول ما آقایی بود که ما او را بابانژاد صدا می‌کردیم. او همچون پدر برای ما مهربان و دلسوز بود و ما را می‌خنداند. هنوز هم بابانژاد سراغ مرا می‌گیرد و همیشه به من زنگ می‌زند. او انسان بسیار مهربانی است و خاطره‌ای خوش از آن اردو در یاد ما بر جای گذاشته است.

ایمنا: مبینا بیشتر وقتش را صرف چه کاری می‌کند و اوقات فراغت خود را چگونه می‌گذراند؟

مادر مبینا: مبینا تلویزیون را فقط گوش می‌دهد. او بیشتر ورزش می‌کند و در اوقات بیکاری با گوشی موبایل خود که صفحه خوان دارد، سرگرم است یا اینکه با هم به بیرون می‌رویم، اما فقط روزها همچون شب‌ها نمی‌تواند ببیند و به همین خاطر ما هم از پنج سالگی مبینا، پارک را ندیده‌ایم.

ایمنا: آیا مبینا خواهر یا برادر هم دارد؟ وضعیت سلامتی آن‌ها چگونه است؟

مادر مبینا: بله، یک برادر ۲۳ ساله دارد که شکر خدا سالم است. برادرش بسیار نگران و همواره حامی مبینا است.

ایمنا: نحوه برخورد مردم محل با شما و خود مبینا چگونه است؟

مادر مبینا: اوایل که خوب مبینا را مخفی می‌کردم، زیرا احتمال می‌دادم روزی بهبودی پیدا کند و نمی‌خواستم آینده او را خراب کنم. وقتی هم که مردم محل متوجه شدند مبینا بیمار است، نگاه خوبی به ما و مبینا نداشتند.

گاهی به دیده ترحم به مبینا نگاه می‌کردند، اما از وقتی خبر قهرمانی‌های او در بین مردم پخش شد، نگاه آن‌ها به مبینا تغییر پیدا کرد. حالا دیگر به مبینا به عنوان یک الگو نگاه می‌کنند و نابینایی او را در نظر نمی‌گیرند.

روایت مادر و دختری؛ پشتیبان چون کوه، استوار چون آهن / یک قدم مانده تا قهرمانی «مبینا»

ایمنا: نگاه سایر مردم جامعه به مبینا چطور است؟

مادر مبینا: ابتدا کسی متوجه نابینایی مبینا نمی‌شود، مگر اینکه او را با عصای سفید ببیند، اما وقتی که با لباس ورزشی سوار مترو می‌شویم و متوجه می‌شوند که او یک ورزشکار نابینا است بسیار به او احترام می‌گذراند.

خوشبختانه دید مردم به نابینایان و معلولان تغییر کرده است، اما با این وجود وقتی همه متوجه می‌شوند که او قهرمان است، اشک شادی می‌ریزند.

ایمنا: تا به حال این اتفاق افتاده که مبینا اظهار نارضایتی از وضعیت خود داشته باشد و شکایت کند؟

مادر مبینا: هر کس مبینا را در نگاه اول دیده است، می‌گوید که او دختری بسیار آرام است. من همواره سعی کرده‌ام این موضوع را برای او جا بیندازم و همیشه با برادرش حامی او بوده‌ایم و نگذاشته‌ایم کمبودی حس کند. او هیچ ضعفی نداشته است، زیرا ما چشمانش بوده‌ایم، اما خوب به هر حال گاهی پیش آمده که به محیط‌هایی برویم که سایر بچه‌ها را ببیند و گریه کند که چرا به این بیماری مبتلا است.

چیزی نمی‌گوید، اما من متوجه می‌شوم که آرام آرام گریه می‌کند. شرایط نابینایان بسیار سخت است به‌ویژه کسانی که پس از چند سال از شروع زندگیشان نابینا می‌شوند. فقط یک نابینا و خانواده اش می‌فهمند که چه درد بزرگی است. مرگ یک لحظه است اما داغ از دست دادن چشم و سلامتی بسیار بیشتر است.

ایمنا: از وضعیت مالی خودتان راضی هستید؟

مادر مبینا: خانه ما اجاره‌ای است. تنها دار و ندارمان یک پراید است که آن را هم برای ایاب و ذهاب مبینا استفاده می‌کنیم. تنها کمک مالی به ما همان است که بهزیستی ماهانه مبلغ ۶۰۰ هزار تومان به حساب مبینا واریز می‌کند که به سرعت خرج می‌شود. خودم هم که نمی‌توانم هم کار کنم، هم به مبینا رسیدگی کنم.

در این چند سال خودم را وقف بچه‌ها کرده‌ام. برای قهرمانی مبینا پیر شدم و نمی‌دانم چطور زنده مانده‌ام، اما شکر خدا زحماتم نتیجه داد. در حال حاضر نیز حدود ۵۰ میلیون تومان هزینه عمل مبینا است و بسیار در مضیقه هستیم.

برای آزمایش‌های مبینا مجبور هستیم به بیمارستان الزهرا (س) برویم که به خاطر شب کوری مبینا بسیار سخت است چون عمدتاً پزشکان شب‌ها کار می‌کنند.

به‌تازگی شهردار منطقه ۱۲ اصفهان در مراسم بهره‌برداری از مجموعه ورزشی شهید منهاجی، مبینا را مورد لطف خود قرار داد و او را مورد تشویق قرار داد که از ایشان بسیار سپاسگزارم، اما دیگر از هیچ جایی حمایت نمی‌شویم.

از خیریه‌ها هم کمک نمی‌خواهم زیرا درباره شرایط دخترم پرس و جو می‌کنند.

روایت مادر و دختری؛ پشتیبان چون کوه، استوار چون آهن / یک قدم مانده تا قهرمانی «مبینا»

مردم محل و نزدیکان و آشنایان هم که درگیر مشکلات زندگی خود هستند و با وجود وضعیت بد اقتصادی نمی‌توان از آن‌ها توقعی داشت. اما چند وقت پیش شنیدم که ذوب آهن اصفهان اسپانسر تیم سندروم شده است، من همیشه می‌گویم که خدا بزرگ است ولی اگر از ما هم حمایت می‌شد می‌توانست در سرنوشت مبینا اثرگذار باشد.

توقعی از کسی ندارم. فقط دوست داشتم که دخترم اسپانسری داشته باشد تا بتواند بر سکوی قهرمانی جهان بایستد، زیرا باور دارم که او می‌تواند بهترین باشد و تا به حال آن را ثابت کرده است.

کد خبر 708590

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.