روایت ۱۳ ساله‌ها؛ دانش‌آموزانی که خورشید را در آغوش کشیدند

شهادت سن‌وسال نمی‌شناسد، این را تاریخ می‌گوید؛ زمانی که از نوجوان دشت کربلا می‌گوید و وقتی ۱۴۰۰ سال بعد دانش‌آموز ۱۳ ساله‌ای غیرت و شهامت را به رخ جهانیان می‌کشد و رهبر یک امت لقب می‌گیرد تا یک سال پیش که سه دانش‌آموز در حرم شاهچراغ(ع) آسمانی شدند.

به گزارش خبرنگار ایمنا، وقت بازی کردنش بود، بازی در کوچه پس‌کوچه‌های شهرش، مثل خیلی از هم‌سن‌وسال‌هایش بدود دنبال یک توپ پلاستیکی چند لایه. آجر بگذارند دو طرف کوچه و دروازه درست کنند و گل‌کوچیک بازی کنند، او، سن کم و قد و قواره کوچکش کجا و چفیه و نارنجک و مسلسل و بوی باروت و بوی خون کجا؟! اما عاشق و شیدایی شد، رفت تا معادلات پلید گردنکشان بعثی را بر هم بزند. موفق هم شد. شهامتش به شهادتش منتهی شد و و امروز سالروز شهادتش است، شهادت محمدحسین فهمیده.

هشتم آبان ۱۳۵۹، خرمشهر، کوچه هشت‌متری

تعدادشان زیاد است، آن‌قدر زیاد که نمی‌شود شمارش کرد، عراقی‌ها را می‌گویم، محمدرضا شمس هم زخمی شده، رفیق حسین است، شرایط خوبی ندارد، خون‌ریزی‌اش زیاد است، به داد زخم‌هایش نرسند، کار دستش می‌دهد، حسین هم ریزه‌میزه است، آخر سنی ندارد، سخت است جابه‌جا کردن محمدرضا، خیلی هم سخت آن هم برای حسینی که فقط ۱۳ سال دارد اما حسین آدم کارهای بزرگ است، با هر زحمتی که هست، محمدرضا را به پشت خط می‌رساند، حسین باید دوباره برگردد سنگر، چاره‌ای نیست، برمی‌گردد...

به سنگر که می‌رسد، نگاهش میخکوب می‌شود به روبه‌رو. یا خدا چه می‌بیند، آیا درست می‌بیند؟

تانک‌های عراقی به چشم‌های حسین زل زده‌اند و همین‌طور که چرخ‌هایشان به زمین سیلی می‌زند، جلو می‌آیند، این‌ها را می‌شود شمرد، یک، دو، سه، چهار، پنج. پنج غول آهنی هر لحظه به خط نزدیک می‌شوند، لعنت به صدای زنجیر چرخ و لعنت به غرششان. حسین خیلی زمان ندارد. باید تصمیم بگیرد و اقدام کند…

روایت ۱۳ ساله‌ها؛ دانش‌آموزانی که خورشید را در آغوش کشیدند

چهارم آبان ۱۴۰۱، شاهچراغ، باب‌الرضا (ع)

صدای اذان با همه زیبایی‌اش حرم را در آغوش گرفته است، همه‌چیز مثل هر روز است، مردم می‌آیند به حرم، دعا می‌کنند، گریه می‌کنند، حرف می‌زنند، درددل می‌کنند، خلوت می‌کنند، حرف‌هایشان را می‌گویند و خالی می‌شوند، نماز می‌خوانند و سبک می‌شوند و دوباره برمی‌گردند به زندگی. خادم‌ها خدمت می‌کنند و فراش‌ها هوای حرم را دارند.

یک مرتبه صدای تیر می‌آید و هر لحظه بیشتر و بیشتر می‌شود و قطع هم نمی‌شود.

فرد مسلح داعشی وارد حرم شده است، از همان لحظه ورود دیوانه‌وار شلیک می‌کند به زائران و خلاصه هر کسی که جلوی راهش است می‌زند. دست‌بردار نیست، قصدش رسیدن به شبستان امام خمینی (ره) است، همان‌جا که نمازگزاران در حال خواندن نماز مغرب و عشا هستند، در بسته است و نمی‌تواند وارد شود که اگر باز بود شاید فاجعه‌ای بزرگ‌تر صورت می‌گرفت، او هنوز بی‌خیال ماجرا نشده است، می‌رود به نزدیکی‌های ضریح و دوباره تیراندازی می‌کند، حرم آشوب می‌شود، صدای تیر و صدای فریاد آدم‌ها با هم گلاویز می‌شوند، صدای تیر زورش بیشتر است که آدم‌ها یکی‌یکی می‌افتادند.

هشتم آبان ۱۳۵۹، خرمشهر، کوچه هشت‌متری

چاره‌ای نیست، باید کاری کرد اگر این تعداد تانک بچه‌ها را محاصره کند، قتل‌عام بچه‌ها قطعی است، حسین تصمیمش را گرفته، همان موقع که شروع کرد به شمارش تانک‌ها تصمیمش را گرفته بود. خیلی هم مصمم است که کاری را که در ذهن دارد انجام دهد. به همین خاطر رفت سراغ نارنجک‌ها، آن‌ها را بست به کمرش و یکی هم در دستش گرفت. یکی از رزمنده‌ها گفت: حسین را بگیرید… اما حسین، بچه پامنار قم تصمیمش را عملی کرد، دوید به سمت تانک‌ها. تیر بود که به سمتش شلیک می‌شد، زخمی شد، اما به مسیرش ادامه داد.

از زمانی که حسین شروع به دویدن کرد تا زمان انفجار تانک، چیزی حدود پنج، شش دقیقه گذشت، انفجار تانک خط را لرزاند، تانک سوخت، عراقی‌ها گمان کردند نیروهای کمکی برای بچه‌های ما رسیده است، وحشت تمام وجودشان را گرفت و عقب‌نشینی کردند. آن‌ها از دانش‌آموز ۱۳ ساله ما رودست خوردند، حسین خودش را به زیر تانک انداخت. تانک به وسیله نارنجکی که در دستش بود منفجر شد و حسین پاره پاره شد و سوخت....

چهارم آبان ۱۴۰۱، شاهچراغ، باب‌الرضا (ع)

داعشی ملعون رحم نمی‌داند چیست، هر کسی جلوی راهش است می‌زند. مرد، زن، بزرگ و کوچک هم ندارد، بین پیکرها سه پیکر قد و قواره‌اش آتش به دل آدم می‌اندازد. غمش، واژه‌ها را خفه می‌کند، از دردِ این سه پیکر، کلمه‌ها هم سردرد می‌گیرند، آن‌ها دانش‌آموز بودند، هنوز دو ماه نشده بود که سال تحصیلی را با کلی برنامه کنار دوستان جدیدشان آغاز کرده بودند، وای از داغی که به واسطه شهادت شهدای دانش‌آموز حادثه شاهچراغ (ع) بر قلب مردم این دیار نشست.

یکی از آن‌ها «محمدرضا کشاورز» و دانش‌آموز پایه دهم دبیرستان شاهد «سیداحمد خمینی» بود، یکی دیگرشان «آرشام سرایداران» نام دارد. آرشام دانش‌آموز پایه پنجم دبستان شهدای شوش بود و اما سومی‌شان یک دانش‌آموز اهل استان کرمان بود؛ «علی‌اصغر لری‌گویینی»، دانش‌آموز پایه دوم از مدرسه عشایری کعبه در روستای چاه قوسکی منطقه خیرآباد شهرستان سیرجان.

روایت ۱۳ ساله‌ها؛ دانش‌آموزانی که خورشید را در آغوش کشیدند

هشتم آبان ۱۳۵۹، خرمشهر، کوچه هشت‌متری

رفقای حسین بالای سرش رسیده‌اند، باید پیکرش را پیدا کنند، شهید بختیاری فرمانده گردان است، زانو زده کنار چرخ‌های تانک و گریه می‌کند، صدای گریه‌هایش بلند می‌شود و شانه‌هایش می‌لرزد، برای حسین گریه می‌کند، اشک، چشم‌هایش را مات می‌کند، دست‌بردار هم نیست. آخر پیکر سوخته حسین باید جمع شود باید جمع شود و برگردد عقب. جمع می‌کند و به عقب برمی‌گرداند.

محاصره شکسته شده و نیروهای کمکی هم می‌رسند. حسین شاهکار کرد.

صدای جمهوری اسلامی ایران با قطع برنامه‌هایش چنین می‌گوید: نوجوانی ۱۳ ساله با فداکاری زیر تانک عراقی رفته آن را منفجر کرده و خود نیز به شهادت رسیده است.

بعد از این ماجرا امام خمینی (ره) درباره شهادت حسین چنین فرمودند: «رهبر ما آن طفل ۱۳ ساله‌ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگ‌تر است با نارنجک، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.»

چهارم آبان ۱۴۰۱، شاهچراغ، باب‌الرضا (ع)

خادم‌ها و نیروهای امنیتی حرم را امن می‌کنند، پیکرهای شهدا باید به بیمارستان انتقال پیدا کند، صدای آمبولانس‌ها شنیده می‌شود یکی، دو تا، سه تا… تمامی ندارد تعداد شهدا و آمار مجروحان هم بالاست، اشک توی چشم زائران موج‌سواری می‌کند.

همه وجود خادمان سراسر غم شده است، گریه می‌کنند، دانه‌های اشک پخش حرم می‌شود و مدام در سرشان مرور می‌شود بای ذنب قتلت… شانه‌هایشان می‌لرزد اما کارشان را می‌کنند، به مجروحان رسیدگی می‌کنند. پیکرها را سامان می‌دهند، خادم‌اند و خادمی می‌کنند.

و از فردای آن روز، چه غمی دارند کلاس‌های بی‌دانش‌آموز وقتی محمدرضایش غایب است، وقتی صدای آرشام در زنگ تفریح از توی حیاط مدرسه دیگر شنیده نمی‌شود، وقتی جای علی‌اصغر روی نیمکتش خالی است.

هم‌کلاسی‌ها، غصه‌دار دوستانشان هستند و بغض می‌کنند برای رفقایشان. دست‌های کوچکشان را مشت می‌کنند تا روزی انتقام خون بی‌گناه هم‌کلاسی‌هایشان را بگیرند.

به سن‌وسال بچه‌ها شهادت نمی‌آید، اما یک روز حسین فهمیده ۱۳ ساله و یک روز دانش‌آموزان شهید حادثه شاهچراغ (ع) آن‌ها خوب بلد بودند چطور حصار دنیا را بشکنند و خورشید را در آغوش بکشند، شهادت به تنشان نشست، به تن کوچک اما بزرگشان، آن‌ها موقع پرپر شدنشان خندیدند؛ چراکه دیدند حیات جاودان روزیشان شد.

کد خبر 700140

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.