«رضا الماسی»؛ شهیدی که دغدغه خدمت داشت

با اینکه رضا مأموریتی برای تأمین امنیت منطقه نداشت، اما دلش می‌خواست بماند و خدمت کند، آن روزها شاهین‌دژ آرام بود اما بوکان وضعیت خوبی نداشت، معمولاً کارهای خرید منزل را خودش انجام می‌داد اما روزهایی که درگیر اغتشاشات شده بود، حتی فرصت خرید نان برای خانه را هم نداشت.

به گزارش خبرنگار ایمنا، کمی بیشتر از یک سال پیش به دنبال مرگ دختری سروصدای آشوب‌هایی در گوشه و کنار میهن بلند شد و تجمع‌هایی که خشن‌ترین حالت اعتراض مثل ویرانی و تخریب و از بین بردن اموال عمومی را به دنبال داشت، شکل گرفت، به راه افتادن حرکت‌های بی‌ثبات به سرکردگی جاهلان دور گودنشین که چون طبل توخالی، جز حرف زدن کاری دیگر از دستشان برنمی‌آمد، از پیامدهای فراخوان‌هایی بود که در نهایت حماقت اعلام می‌شد، در مقابل این اقدامات اغتشاشگران که با هدف ایجاد ناامنی و ایجاد شکاف قومیتی انجام شد، مردانی قد علم کردند و در برابر این ناآرامی‌ها با تمام وجود ایستادند و برای امنیت مردم از جان شیرین نیز گذشتند، این روزها در آستانه اولین سالگرد شهادت مردان خوش‌غیرت زمانمان بیشتر از آن‌ها خواهیم گفت، امروز از شهید «رضا الماسی» خواهیم گفت؛ با ما همراه باشید.

نیروی اداری بود که دغدغه خدمت داشت

بزرگ شده شاهین دژ در استان آذربایجان‌غربی بود، سال ۸۳ عقد کرد و اردیبهشت یک سال بعد هم عروسی، آن هم با یکی از دخترهای فامیل که ارتباط دوری با هم داشتند، محل کارش در آموزشگاه نظامی مالک‌اشتر بود، به همین خاطر از شاهین‌دژ به ارومیه رفتند و حدود ۱۵ سال آنجا زندگی کردند. مبینا و امیرعلی هم در ارومیه به دنیا آمدند، دو سه سال پیش تصمیم گرفت که به بوکان برای ادامه خدمت برود، با اینکه گرفتن انتقالی کار سختی بود اما کارهای رضا خیلی زود انجام شد، بیشتر در سپاه کارهای اداری انجام می‌داد اما با شدت گرفتن اغتشاشات شب‌ها تا دیروقت در بوکان می‌ماند و به همکارانش کمک می‌کرد.

«رضا الماسی»؛ شهیدی که دغدغه خدمت داشت

با اینکه رضا مأموریتی برای تأمین امنیت منطقه نداشت، اما دلش می‌خواست بماند و خدمت کند، آن روزها شاهین‌دژ آرام بود اما بوکان وضعیت خوبی نداشت، معمولاً کارهای خرید منزل را خودش انجام می‌داد، اما روزهایی که درگیر اغتشاشات شده بود، حتی فرصت خرید نان برای خانه را هم نداشت.

حسرت شنیدن صدای بابا به دل بچه‌ها ماند

بیست‌وچهارم آبان‌ماه بود، شلوغی‌های شهر اجازه نداد که برای نهار به خانه برود، آن روز مبینا دخترش کلاس آنلاین داشت و سایت هم مشکل پیدا کرده بود، با بابا تماس گرفت و مشکلش را گفت، با همه شلوغی‌هایی که داشت مشکل مبینا را حل کرد و قرار شد ۱۰ دقیقه دیگر تماس بگیرد تا خیالش راحت شود که او برای درسش با مشکلی مواجه نشده است، ۱۰ دقیقه گذشت اما تماس نگرفت...

آن روز خیابان‌ها خیلی شلوغ بود، یکی از همکارانش با سلاح ساچمه‌زن تیر خورده بود. درست ۱۰ دقیقه بعد از تماس با مبینا بود که یک مرتبه همکارانش متوجه شدند که رضا روی زمین افتاده است، خیلی زود او را به حیاط سپاه انتقال دادند و دکمه‌های لباسش را باز کردند و دیدند که گلوله کلت به قلبش اصابت کرده و در جا شهید شده است، او آن لحظه اسلحه نداشت...

رضا موقع شهادت ۴۴ سال داشت و ۲۱ سال هم بود که در سپاه خدمت می‌کرد، دانشجوی ترم اول کارشناسی‌ارشد در رشته حقوق بود، می‌خواست تا دکتری پیش برود، اما تیر نامردان اجازه نداد، بعد از شهادت پیکر پاکش در شاهین‌دژ به خاک سپرده شد، از آن روز بود که مبینای ۱۶ ساله و امیرعلی ۶ ساله طعم تلخ از دست دادن پدر را چشیدند و دلتنگ شنیدن صدای بابا شدند آن هم فقط برای یک بار دیگر....

کد خبر 698209

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.