پوریا احمدی؛ خوش‌غیرتی که شهید دفاع از ناموس شد

شب‌های آخر ماه صفر بود، هیئت که تمام شد پوریا با یکی از رفقایش از در هیئت بیرون آمد. مقصدشان خانه بود، اما در همان حین متوجه شدند که اغتشاشگران در یکی از خیابان‌های پیروزی آتش‌بازی راه انداختند و زنانی که چادر به سر دارند را آزار می‌دهند و اذیت می‌کنند، دلش تاب نیاورد.

به گزارش خبرنگار ایمنا، کمی بیشتر از یک سال پیش به دنبال مرگ دختری سروصدای آشوب‌هایی در گوشه و کنار میهن بلند شد و تجمع‌هایی که خشن‌ترین حالت اعتراض مثل ویرانی و تخریب و از بین بردن اموال عمومی را به دنبال داشت، شکل گرفت، به راه افتادن حرکت‌های بی‌ثبات به سرکردگی جاهلان دور گودنشین که چون طبل توخالی، جز حرف زدن کاری دیگر از دستشان برنمی‌آمد، از پیامدهای فراخوان‌هایی بود که در نهایت حماقت اعلام می‌شد.

در مقابل این اقدامات اغتشاشگران که با هدف ایجاد ناامنی و ایجاد شکاف قومیتی انجام شد، مردانی قد علم کردند و در برابر این ناآرامی‌ها با تمام وجود ایستادند و برای امنیت مردم از جان شیرین نیز گذشتند، این روزها در آستانه اولین سالگرد شهادت مردان خوش‌غیرت زمانمان بیشتر از آن‌ها خواهیم گفت.

امروز از شهید پوریا احمدی خواهیم گفت؛ با ما همراه باشید.

هیئت رفتن جزئی از زندگی پوریا بود

روزهای آخر شهریورماه بود. چندشبی بود که به خاطر شلوغی‌های تهران، خیابان‌ها چندان امن نبود، هر بار جوانی دست و پا شکسته که از چپ و راست کتک خورده بود به بیمارستان منتقل می‌کردند، آن شب مادر، شیفت شب بود و در بیمارستان مشغول خدمت و دو دخترش هم در خانه تنها بودند، حین کار متوجه شد که تلفنش زنگ می‌خورد. ارتباط که برقرار شد، آن طرف خط پوریا بود. می‌خواست اطلاع دهد که قرار است به هیئت برود، این هیئت رفتن‌ها جزئی از زندگی‌اش بود.

ساعت از ۹ شب گذشته بود. همسر پوریا تماسی با او گرفت که از بابت برگشتش به خانه خیالش راحت شود و نگرانی‌اش بابت تنهایی بچه‌ها رفع شود، اما پوریا برنداشت، خانه را گرفت، یکی از دخترها گوشی را برداشت و گفت: مامان بابا به خانه نیامده. نگرانی در دل همسر پوریا چنگ انداخت، هر چند دقیقه یک بار شماره پوریا را می‌گرفت اما خبری نبود که نبود، دلش تاب نیاورد. جمع کرد و رفت خانه. هنوز به خانه نرسیده بود که تلفن همراهش زنگ خورد، صدایی از آن طرف خط خبری به همسر پوریا داد. «پوریا بیمارستان است، بیمارستان فجر، خودتان را به آنجا برسانید.» او دیگر رسیده بود به خانه، بچه‌ها را برداشت و به بیمارستان رفت، همین که بالای سر همسرش رسید، دنیا روی سرش خراب شد.

پوریا احمدی؛ خوش غیرتی که شهید دفاع از ناموس شد

باران سنگ بر سر پوریا می‌بارید

شب‌های آخر ماه صفر بود، هیئت که تمام شد پوریا با یکی از رفقایش از در هیئت بیرون آمد، مقصدشان خانه بود اما در همان حین متوجه شدند که اغتشاشگران در یکی از خیابان‌های پیروزی آتش‌بازی راه انداختند و زنانی که چادر به سر دارند را آزار می‌دهند و اذیت می‌کنند. دلش تاب نیاورد و با رفقایش رفتند تا کاری کنند که یک مرتبه اراذل و اوباش روی سرشان ریختند، یکی با قمه می‌زد و دیگری با چاقو. یک ضربه، دو ضربه، سه ضربه، نُه ضربه به پوریا زدند، نامردها بی‌خیال هم نمی‌شدند.

خشمشان به اینجا ختم نشد، باران سنگ بود که بر سر پوریا و رفقایش می‌بارید آن هم چه سنگ‌هایی، پوریا تمام قوایش را جمع کرد تا بایستد، همین‌که قدمی برداشت ناگهان چاقویی از پشت، قلبش را نشانه رفت و کار برای او سخت‌تر شد، نامردها رها نمی‌کردند، بنزین ریختند تا او را آتش بزنند.

یک نفر از اوباش با بنزین خودش را بالای سر پوریا رساند، می‌خواست او را آتش بزند، بنزین را ریخت و زمان زیادی نبرد که بوی بنزین همه جا را گرفت، خبر دادند آمبولانس بیاید، آمبولانس هم آمد اما اغتشاشگران آمبولانس را هم آتش زدند، خون بود که از بدن پوریا می‌رفت، اما در آن شرایط کاری نمی‌شد انجام داد، با یک وانت پرایدی که پنهانی و به سختی جور کردند، پوریا را به بیمارستان رساندند، فردای آن روز پوریا به هوش آمد اما هیچ جای سالمی در بدنش نمانده بود، ۱۰ روز این شرایط را تاب آورد اما روز دوازدهم مهرماه به خاطر آمبولی ریه به شهادت رسید و مادر برای خدا از پسرش گذشت.

مادرش می‌گفت: «پسرم عمیقاً عاشق رهبر بود. خدا این رهبر را از ما نگیره می‌دونی چرا؟ خیلی باسواده، خیلی مومنه، من از جوونی مریدش بودم. هدیه دادم بهش، خدا از من قبول کنه. باشه که ما باشیم، رهبر باشه که ما باشیم. بدون رهبر می‌خواهیم چی‌کار کنیم؟!» و مادر مادرانه‌هایش را لای همین کلمه‌ها با صدایی که دیگر نایی در آن نمانده بود، ادا کرد، مادر از پسرش به خاطر خدا گذشت.

کد خبر 693081

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • دهقان IR ۱۸:۲۰ - ۱۴۰۲/۱۱/۱۳
    4 1
    روحش شاد، الحمدلله به خاطر امنیتی که داریم