شب‌های پرستاره در بهشت نصف‌جهان/ روایت حاج‌حسین یکتا از مردان نامدار اصفهان

گلستان شهدای اصفهان، جایی که هیچ‌گاه پاییز و زمستان ندارد و هوایش به واسطه هشت هزار شهیدی که در آغوشش آرام گرفته‌اند، همیشه بهار است، این شب‌ها میزبان برنامه شب‌های پرستاره‌ است. آنچه می‌خوانید روایت اولین شب برگزاری این برنامه است.

به گزارش خبرنگار ایمنا، سیاهی شب روی سر گلستان شهدا پهن شده و عطر مِهر در هوا پخش شده است، رد پاییز در گوشه کنار شهر خودش را به رخ می‌کشد و سرمای ریزی صورت را نوازش می‌کند، ماه در گوشه آسمان لبخند می‌زند. صدای بچه‌ها و شوت توپ فوتبال از طرفی و صدای اسکوتری که هر بار دچار لکنت می‌شود وقتی از میان جمعیت می‌گذرد، از طرف دیگر به گوش می‌رسد.

بوی غذای تازه روی پیک‌نیک رنگ و رو پریده در کنار زنبیل که دسته‌هایش لباس به تن کرده در فضا پیچیده و مادر و پدری چون درخت سروِ خمیده با چند نفر دیگر دور قاب عکس پسرکی کم‌سن‌وسال که مویی به صورت ندارد و شهید کنار اسمش نشسته است، حلقه زده‌اند.

شب‌های پرستاره در بهشت نصف‌جهان/ روایت حاج‌حسین یکتا از مردان نامدار اصفهان

زندگی در گلستان شهدا جاری و حال همه اینجا خوب است

این شب‌ها، شب‌های پرستاره می‌تواند یک بهانه دوست‌داشتنی باشد تا درست هم‌زمان با شروع هفته دفاع مقدس آدم‌ها خودشان را از دنیا بیرون بکشند و در قلب بهشت اصفهان با حاج‌حسین یکتا روزهای جنگ را قدم بزنند.

غرق کلمه‌های نشسته در صدای حاجی شوند و آواره حال خوبش وقتی یکی یکی از مردان اصفهان حرف می‌زند.

حرف‌های مجری برنامه و گفتن از خاطراتی که دل ما را گره به دل شهدا بزند و اجرای بچه‌های گروه سرود طاها راه را برای ورود حاج‌حسین یکتا هموار می‌کند.

حاج‌حسین با همان حال خوب دوست‌داشتنی‌اش آماده اجرا است، اما قبلش صدای صابر خراسانی آدم را درگیر و زمین‌گیر می‌کند، صابر خراسانی خوب بلد است چطور کلمه‌ها را به هم بچسباند و از دل این کلمه‌ها حرف‌های ناگفته ما را بیرون بکشد، صدای او مرهم است، می‌شود با واژه‌هایش دل بازیگوش را آرام کرد و نشست و آماده شد تا حاج‌حسین یکتا ما را با خود به هر جایی از جنگ که می‌خواهد ببرد.

جوانان اصفهانی معادلات جهان را بر هم زدند

حاج حسین یکتا، حرف‌هایش را این‌طور شروع می‌کند: خوب است یاد کنیم از شهیدان ردانی‌پور، عباس کریمی، شهبازی و شهید غازی که به تیم ملی دعوت شده بود، اما رها کرد و رفت و ایستاد پای جنگ و جبهه و شد فرمانده تیپ پایگاه ۱۵ خرداد، ما امشب میهمان کسانی هستیم که نفس امام به آن جوان‌ها خورده بود، نفس توحیدی، خدایی و الهی که ما هرچه داریم از امام داریم.

سکوت حاج‌حسین با صدای امام در هم گره خورد و گلستان شهدا پر شد از صدای امام خمینی (ره) که فرمودند: «شما جوان‌ها بهتر می‌توانید راه را پیدا کنید. شما بهتر می‌توانید تذهیب نفس کنید. شما به ملکوت نزدیک‌تر هستید، سعی خودتان را بکنید…»

این نگاه الهی امام، جوان‌ها را درست کرد تا شهدا که بنده‌های خوب خدا هستند ما را به این بهش، دعوت کنند بهشتی که شهدا با خونشان برای ما فرش قرمز پهن کرده‌اند.

امشب ما مهمان شهدایی هستیم مثل مهرداد عزیزاللهی ۱۴ ساله، حاجی وجعلنای ۶۰ ساله، شهید عابدینی، شهیده زینب کمایی دختر مجاهد ما، شهید تورجی‌زاده با آن توسل‌ها و گریه‌هایش، ما مهمان شهدایی هستیم که بوی عطر نماز شب‌شان دلبری می‌کرد، ما امشب مهمان بروبچه‌های ارتش هستیم که پای جبهه و جنگ ایستادند، مهمان شهدای هوانیروز و شهدای توپخانه هستیم، مهمان بچه‌های لشکر امام حسین (ع) بچه‌های لشکر ۴۰ صاحب‌الزمان (عج) مهندسی، مهمان بچه‌هایی که کار می‌کردند کارستان.

امشب راهیان نور به گلستان آمده است، شلمچه به اینجا آمده است، اینجا نور اندر نور است، امشب ما را آورده‌اند به جایی که اگر می‌گویند اصفهان نصف جهان است اما جوانانش معادلات جهان را بر هم زده‌اند.

شب‌های پرستاره در بهشت نصف‌جهان/ روایت حاج‌حسین یکتا از مردان نامدار اصفهان

شب‌های پر ستاره، دور برگردان شهدا است و بازگشت به صراط مستقیم

حاج حسین با رفاقتی که توی واژه‌هایش بیداد می‌کند، می‌گوید: آهای مردم، امشب شهیدان آمده‌اند که با دل شما حرف بزنند. دست دلتان را گرفته‌اند و آورده‌اند اینجا آن هم در شب جمعه، شب زیارت امام حسین (ع)، به همین دلیل ما اسم این برنامه را گذاشتیم شب‌های پرستاره...

شب‌های پرستاره یعنی مامان دعا کرده که شهدا دست دختر و پسرش را بگیرند.

شب‌های پرستاره یعنی شهید چشم به راه نشسته و منتظر آمدن تو است.

شب‌های پرستاره یعنی دوربرگردان شهدا و برگشتن به اهدنا الصراط‌المستقیم شهدا، یعنی نوشتن اربعین برای تو.

شب‌های پرستاره یعنی هر کسی توی آسمان یک ستاره دارد، اما این ستاره‌ها امشب برای تو هستند.

شب‌های پرستاره یعنی اینجا آسمان و زمین به هم نزدیک شده‌اند.

شب‌های پرستاره یعنی فضای رقیق شده زیر قبه امام حسین (ع).

شب‌های پرستاره یعنی شهدا آمده‌اند که دست تو را بگذارند در دست امام زمان (عج)، اصفهان با اهل هنرش، مجاهدانش، خیرانش، شهدایش، مامان باباهای شهیدش همیشه پیشگام بوده و خواهد بود و ببینید و بشنوید که حضرت آقا در مورد اصفهان چه می‌فرمایند؛ لحظاتی واژه‌های نشسته در کلام حاج‌حسین یکتا کمی قرار می‌گیرند و فضا پر از صدای حضرت آقا می‌شود: «اصفهان شهر علم است، شهر دین است، شهر ولایت است، شهر کار و ابتکار است، شهر هنر و فرهنگ است، شهر شهادت است. ۲۵ آبان‌ماه ۱۳۶۱ در یک روز در اصفهان ۳۷۰ شهید بر روی دست مردم تشییع شدند و چند روز بعد ۲۵۰ شهید دیگر. ظرفیت می‌خواهد مردم یک شهر بهترین جوان‌های خودشان را بر روی دست تشییع کنند و خم به ابرو نیاورند.»

مقاومت در قامت مردم اصفهان

و صدای حاج‌حسین یکتا و نوازش کلماتی که این بار از مقاومت و مجاهدت مردم اصفهان می‌گوید، او حرف‌هایش را این‌طور ادامه داد: به عالمی گفتند اصفهان را چه‌طور دیدی؟! گفت: هوای اصفهان خیلی لطیف است این از علمایش است، از سجاده‌های خانم‌هایی که تا سحر نماز می‌خوانند و مناجات می‌کنند، همان مادرها که مادر شهید شدند و بچه پشت بچه به جبهه فرستادند.

یاد کنیم از علمای قدیمی این شهر علامه مجلسی، میرزا جهانگیرخان قشقایی، آیت‌الله خادمی، حاج‌آقا حسن صافی‌اصفهانی، مرحوم ارباب، مرحوم آخوندکاشانی، آیت‌الله درچه‌ای، آیت‌الله مدرس و یاد کنیم از آدم‌های با صفایی مثل آیت‌الله ناصری که با سوز و صفای دل ما را یاد امام زمان (عج) می‌انداخت.

و باز سکوت واژه‌ها و شنیدن صدای دوست داشتنی آیت‌الله ناصری: «این مملکت، مملکت امام زمان (عج) است. فقط مملکت امام زمان (عج). تا حالا هم امام زمان (عج) نگهش داشته است. تقاضا کن عرضه می‌شود، بخواه می‌آید. شیعیان و علاقمندان ولایت دعا می‌کنند، یابن‌الحسن می‌گویند اما ظاهری است. امام زمان (عج) خیلی متواضع و مهربان است باید توسل‌هایمان برای امام زمان (عج) باشد.»

شب‌های پرستاره در بهشت نصف‌جهان/ روایت حاج‌حسین یکتا از مردان نامدار اصفهان

پیروزی در عملیات، سندی معتبر بر رشادت بچه‌های اصفهان

انقلاب که پیروز شد، سیستان و غرب ناامن شدند، شهید باقری رفت سمت سیستان، او فرمانده‌ای بود بی تفنگ که وسط اشرار راه می‌رفت، آقا رحیم صفوی با چند تا از بچه‌ها رفتند سنندج و محاصره کردستان را شکستند و اولین شهید کردستان را تقدیم کردند، شهید داوری.

سال‌های جنگ، همه دنیا با هم جمع شده بودند و ما در مرزی حدود ۱۴۰۰ کیلومتر مشغول مبارزه بودیم، رفقا شما نشنیده‌اید صدای آژیرهای خطر و بمباران را...

رقص نور با صدای آژیر خطر و بمباران در هم گره خورد، برق چشم‌ها در سیاهی شب تماشایی بود، رد خاطراتی که بمباران در قلب و دل و جان آدم‌ها جا گذاشته بود انگار سر باز کرد و پریشانی خیمه زد در دل‌ها.

بغض دست به یقه شده با واژه‌های حاج‌حسین یکتا وقتی از عملیات حرف می‌زد...

رفقا من از کدام عملیات برای شما بگویم...

از بچه شیرهای اصفهان که خط شیر را شکل دادند، از چزابه بگویم که بچه‌ها وسط تانک‌ها گرفتار شدند و نزدیک ۴۰۰ نفر از رزمنده‌های ما شهید شدند و وقتی رزمنده‌های اصفهانی فهمیدند که مقاومت لازم و ضروری است، ایستادند و جنگیدند با توسل و توکل تا راه باز شد، راستش اصل قصه فتح‌المبین به واسطه بچه‌های اصفهانی رقم خورد.

از بیت‌المقدس، فتح خرمشهر و سوم خرداد و مبارزه و شجاعت شهید قجه‌ای بگویم که خیلی‌ها می‌گویند اگر قجه‌ای در آن عملیات نبود، بیت‌المقدس هم به هم می‌خورد.

از لحظه‌ای بگویم که اسیر عراقی را آوردند جلوی حاج‌حسین خرازی و گفتند: حاج‌حسین با او چه کار کنیم؟! حسین خرازی هم قرآن را از جیبش درآورد و گفت بین ما و شما قرآن قرار دارد، شما و ما اهل قرآن هستیم، برو با رفقایت حرف بزن، گفتند حاج‌حسین این اسیر را آزاد کنی می‌رود پیش دوست‌هایش و اسلحه دست می‌گیردحاج‌حسین گفت: قرآن کار خودش را می‌کند.

از عملیات رمضان بگویم که بچه‌ها شب‌های احیا وسط میدان مین پایگاه زید مراسم برپا می‌کردند در حالی که در محاصره شده بودند، از هر طرف و به سمت آنها شلیک می‌شد و در آن شرایط فرمانده می‌گفت: بچه‌ها روی پیشانی‌بند شما اسم یک نفر از اهل بیت است، به او متوسل شوید..

از عملیات محرم بگویم که وقتی بچه‌ها رها شدند در رودخانه دویرج و آن سیل و قصه‌ای که آن شب پیش آمد و از این شهر و دیار بچه‌هایی را گرفت که وقتی به پیرمرد گفتند حاجی چه ذکری می‌گویی، گفت: یکی یکی با تسبیح‌ام تعداد شهدا را می‌شمارم.

از روزی که جا برای دفن شهدا کم بود و مردم با افتخار خانه‌هایشان را دادند تا قبور شهدا درست شود.

از عملیات خیبر بگویم که دست حاج‌حسین خرازی قطع شد که همت شهید شد که میثمی می‌گفت اگر این بچه‌ها که در خیبر ایستادند، در کربلا بودند باز هم پای دستگاه ارباب می‌ایستادند.

از کربلای ۴ بگویم از شهید فاتحی که به او می‌گفتند سر طلا که به فرمانده گردانش گفته بود، من اگر شهید شدم با خونم قیافه من را عوض کن، من خیلی با این موها قیافه گرفته‌ام.

از کربلای ۵ بگویم، از سنگینی عملیات که بچه‌ها بوی دود و باروت خفه‌شان می‌کرد، از عملیاتی که سیدو سالار شهدای اصفهان، حاج‌حسین خرازی به شهادت رسید.

مردم اصفهان دوشادوش رزمنده‌ها بودند

از حاجی‌بدری خَیر بگویم، از پدر شهیدی که فرزندش را تقدیم کرده بود و دور وانتی که داشت شیشه گرفته بود و از مردم کمک جمع می‌کرد، همان پیرمرد بعد از جنگ رسید خدمت آقا و گفت: من در طول جنگ ۷۲ کیلو طلا از مردم اصفهان جمع کردم.

از حاجی گوهری بگویم که قافله قافله کاروان راه می‌انداخت برای برطرف کردن نیاز رزمنده‌ها، از زنانی بگویم که تا پایان جنگ نانوایی را انداخته بودند و نان تازه برای جبهه‌ها می‌پختند، از حاج‌فقیه ایمانی بگویم او که کمک بازاری‌ها را جمع می‌کرد برای کمک به جبهه‌ها.

ما بیشترین خیرها را در اصفهان داشتیم و دست اصفهانی‌ها همیشه بالاست.

مردان نامدار پر ستاره اصفهان

از شهید بابایی و شهید صیاد و شهید اقارب‌پرست بگویم، از شهید غنی‌زاده که در زمان شاه در محل غذاخوری همه از او فاصله می‌گرفتند از بس که بد و بیراه به شاه می‌گفت، جنگ که شد گفتند: شب‌ها چه کار می‌کنی، می‌رفت دستشویی رزمنده‌ها را می‌شست تا نفسش را پاک کند که والفجر ۱۰ هم شهید شد.

از سهیلیان و نجاری و خلبان‌های هوانیروز اصفهان بگویم که لباس کارگری می‌پوشیدند و می‌رفتند گرفتاری مردم را حل می‌کردند، از حاج‌حسین خرازی که سیدوسالار شهیدان اصفهان بود بگویم که وقتی در محاصره گرفتار شد، گفت: بچه‌ها دشمن توی محاصره ماست ما توی محاصره دشمن نیستیم.

از حاج‌حسینی که به او گفتند: بچه‌ات دارد به دنیا می‌آید و او گفت: همه این رزمنده‌ها بچه‌های من هستند نمی‌توانم این‌ها را رها کنم. بچه‌اش به دنیا آمد و بچه را ندید و شهید شد.

یاد کنیم از شهیدردانی‌پور؛ او که پیش‌مرگ‌های کرد گفته بودند آخوند به این می‌گویند، ببینید چقدر شجاع است.

یاد کنیم از حاج‌احمد کاظمی که گفت: بچه‌ها اگر ما وارد این عملیات شویم یا اسیر می‌شویم یا شهید.

و حرف از حاج‌احمد شد و صدای حاج‌قاسم سلیمانی فضا را ریخت به هم، شانه‌ها لرزید به یاد آن روز که پناهمان رفت که اشک ریختم که سرگردان شدیم در آن شب درست ساعت یک و ۲۰ دقیقه بامداد: «کاش یک طوری می‌شد به احمد نشان دهم که چقدر دوستش دارم. دلم می‌خواهد همه عمرم را بدهم و یک بار صدایش را بشنوم»

امشب از شهید همت بگویم که وقتی امام گفت: جزایر مجنون باید حفظ شود به عشق لیلی جماران رفت و سرش قطع شد و شد لیلی همه مجنون‌های جبهه و شهادت.

از شهیدی بگویم که به مادر و پدرش گفت: تو خیلی غذای نذری آوردی و من خورده‌ام، می‌شود من را نذر امام حسین (ع) کنی و مادرش گفت: می‌دانم دلت می‌خواهد بروی جبهه و شهید شوی...

از شهید تورجی‌زاده از گریه و توسل‌هایش به امام زمان (عج)، از شهید برهانی، شهید شهریاری او که گفته بود هرچه منقطع باشی متصل می‌شوی...

از شهدای مدافع حرم جواد محمدی، شیروانیان از شهید چشم به راه او که گفته بود گریه نکنید چراکه شهدا زنده هستند...

و مادر شهید چشم‌به‌راه با لهجه دوست‌داشتنی و کلام مادرانه‌اش برای همه ما مادری کرد وقتی صدایش به جانمان نشست، لحظه‌ای که گفت: «احساس می‌کنم سعید هستش، نمی‌توانم بگویم سعید نیست، کمک حال ماست. اگر هر نفری یک شهید را رفیق خودش قرار دهد رفیقی انتخاب کند به خدا نزدیک‌تر می‌شود. خدایا ایمان و اعتقاد ما را در پناه خودت حفظ کن.»

شب‌های پرستاره در بهشت نصف‌جهان/ روایت حاج‌حسین یکتا از مردان نامدار اصفهان

نصرت و فتح نزدیک است

و باز صدای حاج‌آقای یکتا، بله رفقا شهدا زنده‌اند، ما را دعوت کرده‌اند اینجا که از ما قول و قرار بگیرند، این روزها خون دل می‌خوریم، فتنه‌های دشمن بیش از پیش شده است، این روزا حواس دختر و پسرها را پرت می‌کنند.

این را بگویم که ما به دیوارهای بیت‌المقدس نزدیک شده‌ایم به همین دلیل شبهه زیاد شده است. آتش و فتنه زیاد شده است.، حال دختر و پسر را خراب می‌کند اوضاع اقتصادی را خراب می‌کنند، چون می‌دانند در نقطه‌ای هستیم که نصرت و فتح بزرگ در انتظار ماست.

شب‌های عملیات کربلای ۵ مقاومت زیاد شد تا توانستیم دندان لق دشمن را بکشیم، این روزها روز مقاومت است، اینجا شهر استقامت و مقاومت است، شهر دین‌داری با خداست، شهر حاج‌حسین است، اینجا اصفهان است، اینجا شهر شهید زرین است او که حاج‌حسین گفت: یک نفرش یک لشکر بود.

امروز هر اصفهانی یک لشکر است در این روزهای شک و شبهه، در این بین‌الطلوعین قبل از ظهور، در این لحظاتی که یک بار دیگر اصفهانی‌های اهل ایمان و صفا باید یا علی بگویند و عشق را آغاز کنند و همه باید غم هم بخوریم و هر شب جمعه یک میز و یک موکب و یک آب و شربتی را راه بیندازیم و یک مسئله‌ای را از محله حل کنیم، شهدا ما را از گودی قتلگاه شهدای شلمچه بردند به قتلگاه سیدالشهدای کربلا، خبری در راه است این از کلام آقا پیداست که نصرت و فتح نزدیک است.، نگاه آقا همیشه امیدوار کننده است یک روز می‌گفتیم تا کربلا یک یا حسین (ع) دیگر.

من به شما می‌گویم مردم اصفهان شمایی که صدای من را می‌شنوید تا نماز در بیت‌المقدس یک یا حسین (ع) دیگر باقی مانده است.

و دوباره طنین صدای مرد اول ایران ما، مقام معظم رهبری و شنیدن کلامی که دل را قرص می‌کند و قدم‌ها را استوار: «از روز اول جنگ تا الان من یک روز ناامید نبودم و الان بیشتر از همیشه می‌دانم و امیدوارم که آینده مال ماست. از شیب تند عبور کرده‌ایم، به قله‌ها نزدیک شده‌ایم. امروز روز شوق است، روز ناامیدی نیست و اراده قوی لازم است تا به این جاذبه‌های دشمن غلبه کنیم.»

سه شب دیگر از شب‌های پر ستاره مانده است.

این شب‌ها را از دست ندهید...

کد خبر 689473

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • امیر IR ۱۹:۵۲ - ۱۴۰۲/۰۶/۳۱
    0 0
    چه قدر روایت خوبی بود و خواندنش برای مایی که از اصفهان دور هستیم چه قدر لطافت داشت و چشم هایمان را بارانی کرد. از نویسنده تشکر کنید. و ای کاش روایت هر شب را همینگونه در سایت قرار میدادید.