دستانی که غبار از چهره شهر می‌زداید

شهر در خواب عمیقی فرو رفته اما او بیدار است؛ جارو به دست خیابان‌ها را نوازش می‌کند؛ صدای خش‌خش جارویش در سکوت شب می‌پیچد اما کوچه‌های شهر این آهنگ را دوست دارد؛ گهگاهی خم می‌شود، زباله‌ای را از روی زمین برمی‌دارد و دوباره با جدیت تمام به کارش ادامه می‌دهد.

به گزارش خبرنگار ایمنا، حدود ساعت پنج‌ونیم صبح از خواب پریدم، کمی دیر شده بود، باید تاکسی اینترنتی می‌گرفتم و رأس ساعت شش خودم را به خیابان حمزه می‌رساندم. آخر قرار بود با یک پاکبان در خیابان حمزه اصفهانی مصاحبه‌ای داشته باشم، بالاخره بعد از چند بار درخواست، تاکسی رسید و راهی مقصد شدم.

وقتی به خیابان حمزه رسیدم، نمی‌دانستم که پاکبان خوب شهر ما در کدام کوچه جارو به دست مشغول نظافت است، با او تماس گرفتم و آدرس دقیق را پرسیدم؛ هم‌زمان که با من صحبت می‌کرد، صدای خش‌خش جارویش هم می‌آمد.

صدای آرام و مهربانی داشت و با حوصله پاسخم را داد؛ تا به حال با یک پاکبان هم‌صحبت نشده بودم، همیشه آن‌ها را در پارک یا خیابان‌ها در حالی که مشغول انجام کار خود بودند، دیده و بیشتر اوقات بی‌آن که لحظه‌ای درنگ کنم، از کنارشان عبور کرده بودم.

شاید گاهی اگر بی‌حوصله نبودم یا نگاهم در تلفن همراهم نبود، زیر لب خدا قوتی به آن‌ها می‌گفتم و با سرعت رد می‌شدم اما امروز قرار بود با او هم‌قدم شوم در کوچه‌های شهر و حرف‌های ناگفته‌ای که در دل دارد را با گوش جان بشنوم.

در آن ساعت صدای گنجشک‌ها و خش‌خش جاروی آقا کریم، آهنگ خاص و دلپذیری را در فضا ایجاد کرده بود؛ نفس‌های تازه اول صبح، سکوت خیابان، بوی نان گرم و لباس نارنجی رنگ «کریم رحیمی» که از لای بوته‌ها خودنمایی می‌کرد، سرخوشی عجیبی داشت.

انتظار داشتم با مردی میانسال و محاسنی سفید روبه‌رو شوم اما او جوان بود، تقریباً هم سن و سال خودم، چشمانش از خستگی برق می‌زد، لبخند قشنگی بر لب داشت و با همان صدای آرام از من پرسید، شما با من تماس گرفتید؟

صورت لاغر و کشیده و قد بلندی داشت؛ همچون بقیه همکارانش لباسش نارنجی اما دلش آبی بود؛ کیسه زباله مشکی‌رنگی در یک دست و با دست دیگر جارویش را گرفته بود؛ به آن طرف خیابان رفتیم تا بتوانم در گوشه‌ای چند دقیقه کوتاه با او صحبت کنم؛ در این قسمت از خیابان کارش تمام شده بود، جوی آب تمیز بود، خیابان برق می‌زد اما کیسه زباله‌ای که در دست داشت، به‌طور کامل پر شده بود.

پاکبانان افراد زحمت‌کشی هستند که سال‌های عمرشان را در کوچه‌های شهر سپری می‌کنند؛ هم‌قدم و هم‌پای آن‌ها جارویی با دسته بلند است که آن را با عشق بر زمین می‌سایند تا پاکیزگی را به شهر هدیه کنند.

آن‌ها همیشه در صحنه هستند، در خط مقدم مبارزه با آلودگی‌ها، زشتی‌ها و پلیدی‌ها، اما چرا دیده نمی‌شوند؟ چرا هر روز از کنارشان عبور می‌کنیم، بی‌آنکه بدانیم در دلشان چه می‌گذرد؟

به‌راستی اگر آنان نبودند فضای شهر را انبوهی از زباله و بوی نامطبوع آن فرامی‌گرفت و به‌طور قطع شهر دیگر محل مناسبی برای زندگی نبود.

زباله‌های شهر تمام‌شدنی نیست و آن‌ها تنها دل‌خوش به آواز پرندگان و سایه درختان سبز پس از چندین ساعت سرپا ایستادن و نظافت کردن، لحظه‌ای را در آغوش طبیعت می‌آرامند و دوباره با جانی تازه، فعالیت خود را از سر می‌گیرند.

دستانی که غبار از چهره شهر می‌زداید

از وقتی پاکبان شدم، امنیت شغلی پیدا کردم

کریم رحیمی یکی از پاکبانان زحمتکشی است که از هفت سال پیش تاکنون در مناطق ۱۰ و چهار شهرداری اصفهان پاکبان بوده است. او ۳۹ سال دارد اما چین و چروک صورت و دستان پینه بسته او حکایت از روزها و سال‌های پرفراز و نشیبی دارد که به سختی پشت سر گذاشته است.

این پاکبان جوان می‌گوید: پاکبانی شاید در ظاهر شغل جالبی نباشد یا برای کسی که در این شغل فعال است، به‌طور قطع سر و کله‌زدن با زباله‌ها و جمع‌آوری آن‌ها و جارو کردن خیابان‌ها آن هم در مدت زمان طولانی در نیمه‌های شب، بسیار دشوار باشد، اما زمانی که حقوقم را به‌موقع دریافت می‌کنم و می‌دانم برای مخارج زندگی می‌توانم برنامه‌ریزی داشته باشم، خدا را شکر می‌کنم.

او ادامه می‌دهد: قبل از اینکه پاکبان شوم، لباس‌فروشی داشتم اما درآمدم کافی نبود و از عهده مخارج زندگی برنمی‌آمدم؛ بیشتر مواقع بدهکار بودم و مجبور می‌شدم در مواقع بیکاری بنایی یا جوشکاری انجام دهم اما باز هم کافی نبود.

ساعت کاری او در پاکبانی از دو بامداد آغاز می‌شود و تا ۱۰ صبح ادامه دارد که اغلب به‌دلیل حجم سنگین کار، زودتر از ساعت دو و حدود ساعت یک سر پست حاضر می‌شود، یعنی درست زمانی که تمام شهر در خواب عمیقی فرو رفته، او بیدار است و تازه کارش شروع می‌شود اما نکته حائز اهمیت اینجاست که پس از پایان فعالیت او در پاکبانی، برای استراحت به خانه نمی‌رود و شیفت کاری او در روز آغاز می‌شود.

رحیمی می‌گوید: صبح‌ها از ساعت ۱۰ تا حدود ساعت ۹ شب در اسنپ مشغول کار هستم و پس از آن به خانه می‌روم، کمی استراحت می‌کنم و دوباره از ساعت یک بامداد، فعالیتم برای پاکیزگی شهر آغاز می‌شود.

او معتقد است، در این حرفه، امنیت شغلی دارد، چراکه قبل از آن مشاغل مختلفی را تجربه کرده که به لحاظ میزان درآمد برای او و خانواده‌اش رضایت‌بخش نبوده است.

فرهنگ شهروندی در ایجاد پسماند و تمیز نگهداشتن معابر در بعضی مناطق شهر بالاتر است

این پاکبان جوان خاطرنشان می‌کند: فرهنگ شهروندی در پاکیزه نگه‌داشتن معابر، خیابان‌ها و جدا کردن پسماندهای خشک و تر توسط اهالی منطقه چهار بسیار بالا است و او به‌عنوان پاکبان در این منطقه رضایت قابل توجهی را از شهروندان آن دارد.

او تاکید می‌کند: با اینکه مدت زمان زیادی را در خانه نیستم اما نظافت محیطی که در آن زندگی می‌کنم، چه در محله و چه در محیط خانه برای من بسیار اهمیت دارد، به خاطر همین از مردم نیز خواهش می‌کنم زباله‌های خودشان را در خیابان رها نکنند و پسماندهای تر و خشک خود را از همان داخل منزل یا محل کار از هم جدا کنند.

او در حالی که لبخند بر لب دارد، با طبعی شوخ و سرخوشانه می‌گوید: همان‌طور که حیاط خانه یا کف آشپزخانه منزل یا اتاق پذیرایی جای زباله نیست و باید پاکیزه باشد، در خیابان‌ها، جوی‌های آب و معابر نیز نباید زباله بریزیم اما اگر مردم هم در خیابان زباله نریزند، ما بیکار می‌شویم! و باز هم لبخند می‌زند.

گزارش از: ریحانه راهپیما

کد خبر 675987

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.