وقتی عمال رضاخان مردم را درو کردند

حدود بیست تا مسلسل بود، مسلسل‌ها جلوی ایوان بود شروع کردند به تیراندازی و آن‌ها را به کار انداختند و اما چه تیراندازی وحشتناکی، در اصل آن‌ها مسلمانی نمی‌دانستند چیست؟، معلوم نبود چه مذهبی داشتند، مردم را درو می‌کردند درست مثل کشاورزها که گندم درو می‌کنند، مردم را درو می‌کردند. به همه‌ی بدن آدم می‌زد

به گزارش ایمنا قیام گوهرشاد یکی از وقایع مهم تاریخ ایران در دوران رضاخان است. برخی آن را «بزرگترین جنایت عصر پهلوی اول» نامیده‌اند. درواقع قیام گوهرشاد در اعتراض به روند دین‌زدایی رضا شاه در سال ۱۳۱۴ در مشهد بود که منجر به شهادت تعداد زیادی از مردم بی‌دفاع به دست عوامل رژیم شد.

شیخ محمد علمی اردبیلی از شاهدان عینی قیام گوهرشاد به روایت این واقعه پرداخته که شرح این ماجرا از این قرار است:

عصر شنبه [بیستم تیر ۱۳۱۴] قشون آمده بودند. همان که صبح جمعه [یک روز قبل] هم آمده بود و فلکه را محاصره کرده بودند. از آن دفعه بیشتر بودند و فلکه را محاصره کردند دوباره ما از یکدیگر می‌پرسیدیم که چه خبر است؟ قضیه چیست؟ بعضی می‌گفتند به خاطر مراقبت از بانک است، کشیک می‌کشند برای بانک که کسی دستبرد نزند. ما هم اصلاً به ذهنمان نمی‌آمد که یک‌چنین غرضی دارند و مثلاً قصد دارند به مسجد تعدی کنند، می‌گفتند می‌ترسند بانک را چپاول کنند.

خون و آتش در 21 تیر 1341؛ وقتی عمال رضاخان مردم را درو کردند/ روزی که مسجد گوهرشاد را با مسلسل به رگبار بستند


مرحوم آیت‌الله شیخ محمد علمی اردبیلی

بالاخره ساعت شش من مشرف شدم حرم و دیدم خادمان مردم را بیرون می‌کنند و می‌گویند مردم بروید بیرون ما در حرم را می‌بندیم؛ ما احساس کردیم قضیه‌ای است و این‌ها نمی‌گویند، و الا چرا می‌خواهند در حرم را ببندند. مردم زیاد بودند نتوانستند در رواق‌ها را ببندند اما در حرم مقدس را بستند، من دیدم خطری در کار است رفتم منبر.

فقط شیخ بهلول بود که او هم خسته شده بود و نمی‌توانست حرف بزند؛ ما شروع کردیم به نظر خودمان به خاطر خدا به حرف زدن که نگذاریم این‌ها متفرق بشوند؛ آیه شریفه را عنوان کردیم و گفتیم که برادران بدانید که شما به خاطر خدا اینجا جمع شده‌اید، برای اینکه می‌خواهید خدمت کنید و بدانید که حق و درستی با شماست و در راه حق قدم می‌زنید و قطعاً حرکت شما برای خداست، امیدوارم پیروز شوید و پیش ببرید و نظر پهلوی نتواند انجام بگیرد.

چون نظر ما نظر روحانیون و نظر متدینین مقدم است بر نظر پهلوی و اشراف در اصل نمی‌توانند به ما زور کنند و دین و ناموس ما را از ما بگیرند؛ شما دارید زحمت می‌کشید ناموس ما را نگه دارید، شما خیلی بر حق واقع شده‌اید. اگر پیش ببریم که کفر را دور کردیم و اسلام را نگاه داشتیم و خدمتی انجام داده‌ایم و حجاب را حفظ کرده‌ایم و خدمت پرقیمتی کرده‌ایم، اگر کشته هم شدیم و مغلوب شدیم به فرض بعید باز هم الحمدلله که خدا به ما کمک کرده شهید می‌شویم و در این حال هم پیروزیم.

گفتم دین اسلام مثل درخت است که با خون‌های پاک آب می‌خورد. همیشه در زمان انبیا با خون پاکشان، در زمان اوصیاء با خون پاک ایشان، این خون از گلو و قلب و بدن آن‌ها آمده بعد هم با خون علما و شهدا و پاکیزه‌ها این درخت آبیاری شده، اگر خدا قسمت کرد و ما هم شهید شدیم، خون ما هم این درخت را آبیاری می‌کند، درخت خدا را، درخت اسلام را و درخت پیغمبر و امامان را و به بهترین نعمت رسیده‌ایم.

ما با این کلمات این‌ها را نگاه داشتیم تا اینکه تقریباً بیست دقیقه به صبح مانده بود، به اذان صبح. من به عقیده‌ی اینکه حس کردم مطلب مهم‌تر از این‌هاست و امشب شب آخر عمرم است خوب است دو رکعت نماز شب بخوانم؛ از منبر که پایین آمدم نماز بخوانم گفتم پس بهتر است که صف‌ها را درست کنم و یک مقدار از جمعیت که پشت در بازاری بودند (در مسجد که به طرف بازار بود) حدود پنجاه نفر از رفقا آنجا بودند، همه درها را بستیم و فقط در «شیخ‌بها» را باز گذاشتیم که اگر می‌خواهند برای وضو بروند از آن در بروند.

همین که این کار را تمام کردم و آمدم دو رکعت نماز شب بخوانم، الله‌اکبر را که گفتم دیدم به طرف در بازار یک صدایی آمد، معلوم شد کلنگی زدند و در را شکستند و این آدم‌هایی که بودند عقب‌نشینی کرده بودند و من هر طور بود نمازم را تمام کردم و به طرف منبر رفتم. دیدم اگر به منبر بروم خوب نیست پس خوب است که همین‌جا تحریک کنم که جلو برویم، منبر هم جلوی ایوان بود و شیخ بهلول هم روی منبر.

یکی از شاگردان بنده به نام عباس، پای پله آخر نشسته بود. دولتی‌ها در را شکستند و قشون داخل مسجد شدند، آدم‌های ما را عقب نشاندند بعد آن‌ها جلو آمدند تا ایوان مقصوره، مردم هم بلند شدند خواستند با این‌ها مقاومت کنند؛ نظامی‌ها شروع کردند با سرنیزه و شمشیرهای بلند، حدود یک ربع ساعت به مردم حمله کردند و مردم هم به آن‌ها حمله می‌کردند با چوب و هرچه داشتیم ولی آنها قوی بودند و ما را عقب نشاندند، البته چند نفر از مردم هم اسلحه داشتند. کم‌مانده بود به منبر برسند و بهلول را از منبر بگیرند (منبر صاحب‌الزمان) من گفتم منبر را عقب بکشید. جمعیت که پشت منبر بودند و دور منبر، من گفتم خودمان بهلول را بکشیم پایین. فوری بهلول را پایین کشاندیم و قاطی خودمان کردیم و همه شعار علی علی یا علی، علی علی یا علی می‌دادیم. دولتی‌ها و مأمورها دیدند که این‌جور نمی‌شود و مردم مقاومت می‌کنند، شروع کردند به حمله با مسلسل. دولتی‌ها فقط می‌زدند ولی ما هم می‌زدیم و هم شعار می‌دادیم.

حدود بیست تا مسلسل بود، مسلسل‌ها جلوی ایوان بود شروع کردند به تیراندازی و آن‌ها را به کار انداختند و اما چه تیراندازی وحشتناکی، اصلاً آن‌ها مسلمانی نمی‌دانستند چیست، معلوم نبود چه مذهبی داشتند، مردم را درو می‌کردند درست مثل کشاورزها که گندم درو می‌کنند، مردم را درو می‌کردند. به همه‌ی بدن آدم می‌زدند. یک‌وقت یک تیر از ده نفر، پنج نفر رد می‌شد و اصلاً راه فرار نبود. جلوی ما را گرفتند. بنای آن‌ها کشتن همه ما بود. هر کس در فکر خودش بود که بتواند فرار کند. من چند تا تیر خوردم و افتادم، باز بلند شدم، اما یک تیر کاری به دستم خورد به دست چپم.

تیرهای دیگر زیاد مهم نبود، فقط لباس را پاره کرده بود و از بغل پوست عبور کرده بود. اجمالاً آنجا دیدیم نمی‌شود فرار کرد، من و شیخ بهلول در کوچکی را پیدا کردیم و رفتیم توی دالان دیدیم که همه‌جا جنازه پر بود؛ ما فقط فکر می‌کردیم که در ایوان کشته‌اند ولی دیدیم دالان هم پر از کشته استف می‌خواستیم رد بشویم، با خودم می‌گفتم خدایا پا بگذارم روی جنازه‌ها؟ بالاخره دیدم بعضی دارند جان می‌دهند و هنوز دارند حرکت می‌کنند و زنده‌اند؛ شیخ بهلول و بعضی‌ها بی‌توجه همین‌جور به آن شبستان رفتند، مقابل ایوان مقصوره و من نتوانستم به آنجا بروم ولی با یک زحمتی روی جنازه‌ها پا نگذاشتم و دیدم همین‌طور تیر می‌زنند از طرف خیابان تهران، چون نظمیه آنجا بود؛ بعد فهمیدم قشون بیشتر آنجا بوده‌اند، بعد من ایستادم جلوی در جایی که جاروها را پشت در می‌گذاشتند. چند نفر بودیم که به آنجا پناه آورده بودیم. هر کس بیرون بود و سالم مانده بود به آنجا آمده بود.

منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی

کد خبر 672799

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.