۲۶ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۴:۰۰
وزیر نفت شما اینجاست!

یک آزاده دفاع مقدس می‌گوید: سرباز عراقی به من گفت: می‌خواهم وزیر نفت کشورتان را نشانت بدهم. سرباز عراقی گفت: وزیر نفت شما اینجاست. گفتم: دروغ می‌گوئید وزیر نفت در کشور خودمان است. گفت: بیا خودت با او صحبت کن تا باورت شود ولی به کسی چیزی نگو.

به گزارش خبرنگار ایمنا، بیست‌وششم خردادماه سالروز ولادت شهید محمدجواد تندگویان است، بالاترین مقام کشوری جمهوری اسلامی ایران که در دوران هشت ساله دفاع مقدس توسط رژیم بعثی به اسارت گرفته شد. مرور زندگی و فعالیت‌های این وزیر نفت کابینه شهید محمدعلی رجایی که درست ۴۰ روز پس از آغاز جنگ تحمیلی اسیر شد به خوبی حکایت مجاهدت‌ها و مظلومیت‌های یاران خمینی کبیر را بازنمایی می‌کند.

غلامرضا رضازاده در کتاب «اسیر کوچک» به روایت ماجرای دیدار خود با شهید تندگویان در دوران اسارت شده است. در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «روزی به مادرم گفتم دستشویی دارم! کلی در زدم تا سرباز عراقی پشت در آمد و داد زد چه‌کار داری؟ گفتم، می‌خواهم دستشویی بروم. گفت: صبر کن تا یک سرباز بیاید بعد برو. گفتم: وقتی دستشویی فشار می‌آورد که نمی‌توانم صبر کنم. با ناراحتی گفت: خودم می‌برمت.

در بین راه گفت: می‌خواهی چیز عجیبی نشانت بدهم؟ گفتم چه چیزی؟ گفت: اول ببین بعد می‌گویم!

گفتم اول بگو! گفت: می‌خواهم وزیر نفت کشورتان را نشانت بدهم. سرباز عراقی گفت: وزیر نفت شما اینجاست. گفتم: دروغ می‌گوئید وزیر نفت در کشور خودمان است. گفت: بیا خودت با او صحبت کن تا باورت شود ولی به کسی چیزی نگو. بیست متر آن‌طرف تر از سوله ما اتاقی بود که در آن با قفل و زنجیر بسته شده بود به آنجا رفتیم و سرباز در زد شخصی خیلی ضعیف و رنجور پشت پنجره آمد. سلام کردم. لهجه‌ام برایش تعجب‌آور بود، گفت: سلام! پسرم شما کی هستی؟ گفتم: من با خانواده‌ام اسیر شدم. زد زیر گریه. خیلی ضعیف شده و لباس‌هایش تکه و پاره بود. چند دقیقه پیشش بودم. بدنش زخمی و سوراخ سوراخ شده بود.

درِ سلول از آهن ضخیمی درست شده بود و آن را با قفل و زنجیر بسته بودند. پنجره‌ای روی در بود که از بیرون باز و بسته می‌شد و از شکل سلول مشخص بود که در شبانه‌روز هیچ نوری به داخل آن نمی‌تابید. سلول اتاقی به طول دو تا سه مترو عرض یک و نیم متر بود و در همین اتاق دستشویی می‌رفت.

گفتم: این سرباز می‌گوید شما وزیر نفت ایران هستید، گفت: آره وزیر نفت بودم ولی الان یک اسیرم. عراقی‌ها حاضر نیستند مشخصات مرا به صلیب سرخ بدهند. حواست باشد به همه بگویی با من چه می‌کنند. پرسیدم اسم و فامیلی شما چیست؟ گفتم: من محمدجواد تندگویان هستم!

گفتم: اگر شما هم زودتر از ما بیرون رفتید خبر ما را به ایرانی‌ها بدهید چون هیچ‌کس از ما خبر ندارد. ۱۵ نفریم که در سوله کنار شما هستیم و به تازگی به اینجا آمدیم. تندگویان گفت: چون شما با خانواده هستید حتماً آزادتان می‌کنند ولی مرا به سادگی رها نمی‌کنند. به همه سفارش کن از چیزی نترسند و محکم باشند.

صحبت‌هایم تمام نشده بود که سرباز عراقی با پس گردنی مرا کنار کشید و پنجره سلول را بست. در راه برگشت گفت: اگر به کسی چیزی بگویی می‌کشمت و من قسم خوردم که به کسی چیزی نگویم.»

کد خبر 667457

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.