داستان محمدصادق تخت‌فولادی و بابارستم

«آری محمدصادق بیدار شد و حالا مشتاق حقیقت و رستگاری بود. پی بابارستم دوید. از او پرسید و بابارستم هم خواست او را سیراب کند حال آن که عطش جوان دیگر با این یکی دو جرعه تمام شدنی نبود.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، طی یادداشتی که محمود فروزبخش، اصفهان‌اندیش در اختیار خبرگزاری ایمنا قرار داده، آمده است:

«یقظه» به معنای بیداری و «توبه» به معنای بازگشت است. هر دو از مراحل اول حرکت به سمت خداوند هستند اما اگر پرسیده شود کدام یک اولویت دارند باید جواب دهیم: «یقظه»

بسیاری از اولیای الهی این مرحله را داشته‌اند و برای برخی از ایشان داستان‌های جالبی در این باره نقل شده است که از جمله آنان داستان بیداری محمدصادق تخت فولادی است. محمدصادق، جوانی بود معمولی که به همراه دوستان معمولی خود به تفریحی معمولی در حوالی کوه صفه رفته بود که ناگهان با پیرمردی غیرمعمولی طرف می‌شوند.

جوانان از سر جاهلی شروع می‌کنند سر به سر پیرمرد گذاشتن و البته که او هیچ نمی‌گوید و آن‌ها هم مشغول هرزگی خود بودند که ناگهان آن پیر سربرمی‌گرداند و در میان آن جمع، تنها خطاب به یک نفر می‌گوید: حیف از جوانی تو نیست!

و این جمله نه یک جمله عادی و نه یک کلام اعتراضی که تصرفی عرفانی بوده است به اندازه‌ای که محمدصادق از خواب ایام جوانی به یک باره بیدار می‌شود و آن گردش خارج شهر برای او به بزرگ‌ترین ماجرای تحول درونی می‌شود.

نام آن پیر، بابا رستم بود. عارفی اهل دل و آن قدر قدرت داشت که بتواند یک جوانک سر به هوا را در کمند شوق خدا گیر بیندازد. آری محمدصادق بیدار شد و حالا مشتاق حقیقت و رستگاری بود. پی بابارستم دوید. از او پرسید و بابارستم هم خواست او را سیراب کند حال آن که عطش جوان دیگر با این یکی دو جرعه تمام شدنی نبود. برای همین هم بود که او را به عبادات خاص فراخواند و او هم لبیک گفت.

یکی از مکان‌های عبادت محمدصادق، قطعه‌ای از گورستان تخت فولاد بود. او در میان اموات و دور از هیاهوی شهر و البته تحت ارشاد پیر، ذکر گفت و و طی طریق کرد تا آنکه برای امروز مردمان شهر من به محمدصادق تخت فولادی معروف شد. تخت فولاد نه یک گورستان بلکه جایی برای رسیدن به خدا بود جایی خلوت برای صدازدن تنها رفیق و بالاترین حبیب.

راه و رسم تخت فولادی در سال‌های پیاپی تنها عبادات معمول نبود بلکه او بنا به طریق خاص استاد، سبک ریاضت را انتخاب کرد. او درگیر مردم کوچه و بازار نشد. سبکی که نمی‌شود توصیه کرد اما خاص این گونه از عرفا بود. در عوض بزرگان شهر به سمت او آمدند. یکی از آنان آیت‌الله شیخ محمدباقر نجفی بود، کم فردی نبود، نفر اول علمای شهر. رئیس کل حوزه علمیه اصفهان. او می‌آمد و باکی نداشت از آن که بگویند آیت الله اول شهر به دیدن یک صوفی می‌رود و سبک درویش را می‌پسندد. او در محمدصادق تخت فولادی چیزی دیده بود که دیگران به سادگی نمی‌دیدند. فهم و درک چنین عارفی تنها برعهده شیخ محمدباقر بود. صاحب مرتبه می‌خواست تا تحمل اسرار تواند. تخت فولادی ثابت کرد برای آن که راه خدا را نشان دهیم لازم نیست حتماً لباس اهل علم بپوشیم یا درجات بالای مدرسی طی کرده باشیم.

تخت فولادی البته شاگردان دیگری هم داشت. از معروف‌ترین آنان مقدادی‌ها بودند. آن‌ها فرزند خود را نزد استاد سپردند و او چون در او استعداد الهی فراوان دید به تعلیم او مشغول شد. حسنعلی در کودکی در همین تکیه مادرشاهزاده یعنی مکان عبادت تخت فولادی، به سعی پرداخت تا آنکه در ادامه گنجینه روزگار خود و شاید تمام روزگاران شد و نخودکی لقب گرفت. امروز اهل عرفان و معنا نام استاد یعنی شیخ محمدصادق تخت فولادی را به اسم شاگرد یعنی شیخ حسنعلی نخودکی می‌شناسند و این گونه شد که تخت فولادی نه یک عارف گمنام بلکه فردی است که سال‌ها بعد مردمان به سراغ قبر او می‌روند و از او می‌خواهند که واسطه حاجت‌هایشان شود.

تکیه مادرشاهزاده مکان رفت و آمد، عشقان و زائران محمدصادقی است که داستان حرکتش به سمت خدا از اشارت بابارستم شروع شد و به تحولی عظیم در وجود او رسید. داستان یقظه او مهم‌ترین داستان به جا مانده از این استاد سیروسلوک است داستانی که تنها نقطه شروع نیست بلکه یقظه تمام مسیر است تمام اشتیاق و طلب در همان یقظه نخستین نهفته است این قدرت اجمالی یقظه است که در ادامه می‌شکفد و در مسیر عرفانی به صورت مفصل باز می‌شود. «یقظه ابتدای مسیر نیست کل سیروسلوک است».

کد خبر 653813

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.