۲۱ اسفند ۱۴۰۱ - ۰۸:۳۲
چراغ والور

«شب‌هایمان را چنان روشن می‌ساخت که هزار چلچراغ هم نمی‌توانست! یک‌بار که نفت می‌کردیم تا چند شب نور و گرما داشت. یکی نامه می‌نوشت، یکی درس‌های عقب‌افتاده‌اش را، یکی قرآن می‌خواند، یکی اشعار حافظ را.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، اصغر قضاوی از رزمندگان دفاع مقدس در متنی که در فضای مجازی به اشتراک گذاشت، نوشت:

«روزی مردم خواهند فهمید چرا بسیاری از بچه‌های جنگ هنوز چراغ والور خوراک‌پزی‌ای در عتیقه‌فروشی‌ها می‌بینند می‌ایستند، آهی می‌کشند و به زحمت دل می‌کنند بروند.

والور کوچکی داشتیم همه سنگر را باید گرم می‌کرد. باید چای ما را داغ نگه می‌داشت، غذایمان را گرم و لباس‌های خیس‌مان را خشک می‌کرد.

زمستان با اینکه از لابه‌لای گونی‌ها باد سرد می‌آمد، اما داخل سنگر با همان والور کوچک گرم بود، گرم‌تر از هزار پکیج که با هم کار کنند!

چقدر گرمایش خوب بود...

بادهای تندی که حلب‌های سقف سنگر را به‌شدت تکان می‌داد و صدایی مثل رعد و برق و بچه‌ها که خواب‌شان نه با آن صداها، نه با سرما، نه با صدای

گلوله‌های توپی که به فاصله نزدیک سنگر فرود می‌آمدند، به‌هم نمی‌خورد.

چنان آرام و بی‌خیال می‌خوابیدند که انگار روی ابرها هستند

انگار در آغوش خدا خوابیده‌اند...

همان نوری که از پشت طلق کوچک آن می‌تابید.

شب‌هایمان را چنان روشن می‌ساخت که هزار چلچراغ هم نمی‌توانست!

یک‌بار که نفت می‌کردیم تا چند شب نور و گرما داشت. یکی نامه می‌نوشت، یکی درس‌های عقب افتاده‌اش را، یکی قرآن می‌خواند، یکی اشعار حافظ را.

کسی نمی‌گفت چند روز مانده به پایان ماه، کسی نمی‌پرسید کی باید برویم پشت جبهه...

زندگی ما پر شده بود از زیستن در اکنون

در جبهه جنگ با عشق زندگی می‌کردیم.

امروز شاید هیچ‌کس باور نکند. شاید بپرسند مگر شدنی است...

گاهی فکر کنیم به جوان‌های پاک‌باخته

به آن والورهایی که گرمای‌شان از هزار بخاری بیشتر بود.

به آن جوان‌های ۱۸ ساله‌ای که نازنین بودند و دوست خدا..» 

کد خبر 647045

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.