صدایی که قلب‌هایمان را لرزاند!

«در این لحظه همه افکار به سویمان هجوم آورده بود از شهادت تا اسارت؛ باید راه نجاتی پیدا کنیم؛ باید بجنگیم! تیرها آماده شلیک، در ذهنمان رگبار را به سمتش بستیم و آماده عمل بودیم.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، اواخر مهرماه ۱۳۶۲، عملیات بزرگ والفجر ۴، تحت فرماندهی مشترک سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ارتش جمهوری اسلامی و با هدف تأمین ارتفاعات شمال و شمال غرب مریوان، پاک‌سازی بخشی از مناطق اشغالی، انهدام نیروهای دشمن در منطقه پنجوین، قطع ارتباط عناصر ضدانقلاب منطقه با منابع پشتیبانی در عراق، خارج کردن شهرها و آبادی‌های مرزی منطقه از برد توپخانه دشمن بعثی و تصرف پیشرفتگی شیلر آغاز شد.

وحید کاظم‌نادی در کتاب «زیباترین طلوع» به روایتی از شوخی آموزنده شهید مصطفی حلوایی حین شناسایی در منطقه عملیاتی والفجر۴ اشاره کرده است. در این کتاب می‌خوانیم: «در اواسط سال ۱۳۶۲ در منطقه عملیاتی والفجر۴ بودیم؛ برای شناسایی در بین تپه‌های تخت نادر قدم برمی‌داشتیم که صدایی قلب ایمان را لرزاند. قِف قِف … همه در سکوت فرو رفته بودیم و سعی می‌کردیم نشنیده بگیریم. آنچه شنیده‌ایم و گمان داشتیم که اشتباه کرده‌ایم، اما صدا همچنان ادامه داشت و بلند و رساتر شد، تسلیم! تسلیم!

در این لحظه همه افکار به سویمان هجوم آورده بود از شهادت تا اسارت؛ باید راه نجاتی پیدا کنیم؛ باید بجنگیم! تیرها آماده شلیک، در ذهنمان رگبار را به سمتش بستیم و آماده عمل بودیم.

ناگهان چشم‌هایمان سرشار از تعجب، مصطفی را در قابل خود جای دارد و دیگر به جای آن صدای عرب، صدای خنده مصطفی را می‌شنیدیم، مصطفی با این شوخی می‌خواست به ما آموزش بدهد و یادآور شود که دشمن نزدیک ما است و باید در مسیر شناسایی‌ها در یک ستون و با فاصله‌ای مناسب در حرکت باشیم نه به صورت دسته جمعی؛ چرا که در آن منطقه ضد انقلاب هم در کمین بود و خطرات زیادی پیش رو داشتیم.»

کد خبر 613236

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.