رمان«دشت بهشت»؛اثر جان استاین بک

رمان «دشت بهشت» را باید مجموعه‌ای از مشکلات اجتماعی و فرهنگی یک جامعه کوچک دانست که جان استاین بک هر کدام را در دل داستانی جای داده است و از آن‌جایی که هنوز چنین مشکلاتی در جوامع وجود دارد، اثر او به یک اثر اجتماعی مناسب برای زمان خودش و زمان ما تبدیل شده است.

به گزارش خبرنگار ایمنا، «دشت بهشت» را که خواندم یاد شهرکوچک خودم افتادم. انگار که من راوی هستم و از بالای شهر داخل خانه هر کدام از همشهریانم را می‌‎بینم، از نزدیک شاهد قصه‌‎های زندگی‌‎شان هستم و این قصه‌‎ها را برای دیگران روایت می‌‎کنم. گمان می‎‌کنم یکی از اهداف نویسنده رمان «دشت بهشت» هم دادن چنین حسی به خواننده بوده که از این نظر موفق عمل کرده است.

«دشت بهشت» یک مجموعه داستان کوتاه بهم پیوسته است، درباره افرادی که در دوره‌‎های زمانی مختلف به دشت بهشت مهاجرت کرده‌اند تا آن‌جا زندگی کنند.

استاین بک در این رمانش هم مانند آثار دیگرش درباره مشکلات اجتماعی حرف زده است که می‎‌بینیم‌شان اما انگار لازم است هر از گاهی کسی آن‌ها را دوباره به ما گوشزد کند. درواقع او کارش را به عنوان یک نویسنده ناتورالیستی خوب انجام داده و در این اثرش هم به مسائلی چون باور به خرافات، فقر، جهل مردم و… اشاره کرده است.

محور اصلی رمان درباره مهاجرت و حومه‌نشینی است. دشت بهشت درباره افرادی است که از همه جا به دلایل مختلف بریده‌‎اند و به این دشت آمده‌‎اند. آن‌ها امید دارند این دشت خانه‌‎ای همیشگی برای‌شان باشد و یا حداقل زندگی خوبی را که قبلاً برای‌شان محقق نشده در آن تجربه کنند.

چرا دشت بهشت را دوست نداشتم

وقتی خواندن «دشت بهشت» را شروع کردم، خیال کردم با چیزی شبیه به «صد سال تنهایی» مارکز یا «بارون درخت نشین» ایتالو کالوینو رو به رو می‌شوم. شروع خوب و متفاوت رمان، نوید یک داستان متفاوت را می‌‎داد. داستانی که خواننده در آن هر لحظه منتظر یک اتفاق غیرمنتظره است. البته رمان‎‌های دیگری از جان اشتاین بک خوانده بودم و می‎‌دانستم در سبک ناتورالیسم کار می‌کند و انتظار خلق یک اثر مانند کارهای مارکز از او بی‌معناست. اما شروع داستان به گونه‌‎ای بود که این انتظار را در من ایجاد کرد. انتظاری که در ادامه محقق نشد و این اولین دلیلی بود که کمی جذابیت «دشت بهشت» را برایم کم کرد.

دلیل دوم پیوستگی نداشتن بخش‎‌های مختلف رمان با هم است. اگرچه گفته می‌‎شود «دشت بهشت» یک مجموعه داستان کوتاه بهم پیوسته است اما، این پیوستگی میان داستان‌‎ها زیاد برای من قابل لمس نبود و بنابراین انتظارم برای خواندن یک مجموعه بهم پیوسته نیز محقق نشد.

البته این دو دلیل باعث نمی‌‎شود که نقاط قوت رمان را که در ادامه به آن اشاره خواهد شد نادیده بگیریم.

دشت بهشت چه حرف‌هایی برای گفتن دارد

«برت مونرو به دشت بهشت آمد چون از جنگ با نیرویی که همواره مغلوبش می‌‎کرد خسته شده بود. به کارهای زیادی دست زده و یک به یک آن‌ها به شکست انجامیده بود. نه این‌که قصور از برت باشد، از بخت بد بود. بخت بدی که اگر به تنهایی رخ می‌‎داد تصادف به حساب می‎‌آمد. برت همه را کنار هم می‌‎دید و به نظرش می‌‎رسید تقدیری شوم است که مانع توفیقش می‌‎شود. از نبرد با چیزی بی‌نام که راه موفقیتش را می‌‎بست، خسته شده بود.»

شکست‌‎های مونرو مربوط می‌‎شود به چیزهایی مانند تأسیس بزرگراه ایالتی، تأسیس فروشگاه زنجیره‌‎ای، پایان جنگ و… اما مونرو گمان می‌‎کرد درگیر طلسم بدشانسی شده است و برای رهایی از این طلسم به دشت بهشت آمده بود.

اشتاین بک با اشاره هوشمندانه به ورود دنیا به مدرنیته و نابودی کسب و کارهای کوچکی که نمی‎‌خواستند و یا نمی‌‎توانستند با مدرنیته مبارزه کنند و حتی با آن همراه شوند به این نکته نیز اشاره می‎‌کند که اگرچه مدرنیته راه خود را باز کرده بود اما افکار پوسیده و پر از خرافه‌پرستی مردم، هنوز به سرعت مدرنیته نرسیده بود و این مساله تناقضی عجیب ایجاد می‌‎کرد.

در دوره‌‎ای که تب مدرنیته همه جا را فراگرفته بود، نویسندگان درباره مزایایش می‎‌نوشتند، روشنفکران درباره اهمیتش حرف می‎‌زدند و مردم گمان می‎‌کردند اگر سرعت خود را با آن هماهنگ نکنند از قافله عقب می‌‎مانند، درک و تحلیل اشتاین بک از مدرنیته از زمانه فراتر است. اشتاین بک «دشت بهشت» را سال ۱۹۳۲ نوشته است. چند سال بعد مارشال برمن در کتاب خود به نام «تجربه مدرنیته» مفصل به معضلات مدرنیته می‌‎پردازد که بخش‌‎هایی از آن با دید اشتاین بک در «دشت بهشت» همسو است.

اشتاین بک در رمان کوتاه دیگرش به نام «مروارید» صریح‌‎تر و بی‌‎پرده‌‎تر آن چیزی را که در ذهنش می‌‎گذرد به زبان می‌‎آورد اما در رمان «دشت بهشت» خود را درگیر استعاره‎‌ها و تشبیه‎‌ها کرده و همان موضعش را در قالب روایت‌‎های کوتاهش بیان می‌کند.

به رغم تفاوت سبک در دو رمان اشتاین بک، واضح است که خرافه‌پرستی چه در این رمان و چه در «مروارید» یکی از اصلی‎‌ترین دغدغه‌‎های اوست. برای مثال اشتاین بک در جایی از اثرش نوشته است: «ساکنان دشت بهشت، مزرعه بتل را نفرین‌شده و فرزندان‌شان آن را جن‌زده می‌‎دانستند. با آن که خاکی حاصل‎خیز داشت و خوب هم آبیاری می‌‎شد، کسی رغبت نمی‌‎کرد پا به آن‌جا بگذارد و کسی در خانه آن مزرعه ساکن نمی‌‎شد، چون زمین و خانه‎‌هایی مرتب و محبوب که عرق جبین بر آن ریخته و سرانجام ترک شده‌‎اند همیشه غم‌بار و ترسناک به نظر می‌‎رسند. درختانی که اطراف خانه متروک روییده باشند، مرموزند و سایه‌‎های غریب بر زمین می‌‎اندازند.»

چنین توصیفاتی که نشان‌دهنده اعتقادات خرافی اهالی است، در قسمت‌‎های مختلف داستان وجود دارد.

رمان«دشت بهشت»؛اثر جان استاین بک

جهالت مردم و تصمیمات عجیبی که از روی این جهالت می‌گیرند از دیگر درون‌مایه‌های کارهای جان اشتاین بک است. این تصمیمات نه تنها بر روی خود افراد تأثیر می‌‎گذارد بلکه ترکش‎‌هایش به زندگی دیگران نیز می‎‌خورد. اشتاین بک چند جا به این مساله ناآگاهی و جهالت اشاره می‌‎کند که سه مورد آن درباره کودکانی است که معلولیت ذهنی دارند. نحوه برخورد خانواده‌‎ها با این کودکان گواه این ناآگاهی است و البته اشتاین بک در همه این موارد به خوبی نقش خانواده را در این اشتباهات نشان می‌‎دهد.

برای مثال برخورد پدر و مادر آلیس با او به این دلیل که بسیار زیباست ولی معلولیت ذهنی دارد، برخورد مردم با تولاریستو به دلیل ظاهر، اخلاق و رفتار عجیبش و همچنین برخورد مادر هلن با او و ترس از بردن دخترش پیش روان پزشک.

در بخش مربوط به داستان آلیس (دختری که بسیار زیباست و از نظر ذهنی معلولیت دارد) می‌خوانیم: «وقتی آلیس به دنیا آمد، زن‌‎های دشت بهشت دسته دسته به خانه گرگ آمدند تا قدم نورسیده را تبریک بگویند و آماده بودند از زیبایی بچه تعریف کنند. اما وقتی چشم‌شان به بچه افتاد، زبان‌شان بند آمد. آن فریادهای شادمانه زنانه‌‎ای که به مادران جوان اطمینان می‌‎دهند خزندگان هراس‌‎انگیز توی آغوش‌شان انسان‌‎اند و قرار نیست هیولا شوند، معنای خود را از دست داد. از آن گذشته کاترین به نوزاد خود چشم دوخت، طوری که در آن از اشتیاق‌‎های تصنعی اکثر مادرانی که برای پنهان نگه داشتن ناامیدی‌شان نشان می‎‌دهند، خبری نبود. کاترین وقتی زیبایی کودکش را دید از بهت و حیرت لبریز شد. زیبایی آلیس آنقدر حیرت‌‎آور بود که خودش را مستحق عذاب می‎‌دید. کاترین فکر کرد بچه‎‌های خوشگل بزرگ می‌‎شوند، مردان و زنانی زشت از آب در می‌‎آیند. با این حرف دلهره‌‎اش مختصری تسکین یافت. گویی از بازی سرنوشت ترسیده بود و با قوه پیشگویی می‎‌خواست بر آن غلبه کند.»

وی در ادامه داستان آلیس می‌‎نویسد: «کاترین خوشحال بود که دخترش خُر خُر می‎‌کند. خرخر از عیب‌‎های همگانی به حساب می‌‎آمد و در زن و مرد برابر بود اما خب شایسته خانم‌ها نبود.»

کلام آخر

رمان «دشت بهشت» را باید مجموعه‌ای از مشکلات اجتماعی و فرهنگی یک جامعه کوچک دانست که اشتاین بک هر کدام را در دل داستانی جای داده است و از آن‌جایی که هنوز چنین مشکلاتی در جوامع وجود دارد، اثر او به یک اثر اجتماعی مناسب برای زمان خودش و زمان ما تبدیل شده است.

اشتاین بک در پایان کتاب درباره گردشگرانی حرف می‌‎زند که بر فراز دشت بهشتی که انگار در هیچ روزگاری هیچ زندگی‌‎ای در آن جریان نداشته، ایستاده‌‎اند و آرزو می‌‎کنند از شهر و زندگی کنونی‌‎شان جدا شوند و در این دشت سکنی گزینند.

۱: جان استاین بک را در ایران به نام جان اشتاین بک نیز می‌شناسند.

یادداشت از: نرگس صابری

کد خبر 610274

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.