مدافعی سرسخت؛ از زمین فوتبال مصلی تا شلمچه

«حریفانش به‌واسطه توان بدنی و تفکر بالای او کنترل بازی از دستشان خارج می‌شد و عاجز می‌شدند و او را با خطا متوقف می‌کردند، اما او هیچ‌گاه در صدد انتقام و تلافی نبود و بیشترین تمرکزش را بر بازی خود می‌گذاشت؛ این منش پهلوانی او، همه را شیفته بازی و اخلاقش کرده بود.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، شهید ستار عروجعلیان دومین روز از بهار سال ۴۲ در اصفهان به دنیا آمد. در نوجوانی علاقه وافرش به ورزش و فوتبال و بازی‌های جذاب و خیره‌کننده‌اش در زمین‌های مسجد مصلای اصفهان او را زبانزد کرده بود، اما با شروع جنگ تحمیلی، در ۱۹ سالگی مسیر قهرمانی را طور دیگری پیمود.

احمدرضا کریمیان، جانباز و راوی دفاع مقدس به خبرنگار ایمنا می‌گوید: «آن روزها اطراف مسجد مصلای اصفهان، نوجوانانی به دنبال توپ در چند زمینی که در آنجا راه‌اندازی کرده بودند، می‌دویدند و بازی می‌کردند. مسابقاتی نیز برگزار می‌شد که شور و هیجان زیادی را به بازی‌ها می‌داد.

ستار عروجعلیان، نوجوانی بود که بسیار زیبا و فنی فوتبال بازی می‌کرد؛ فردی بسیار جسور، پر قدرت و چابک بود، در عین حال حریفانش عموماً به‌واسطه توان بدنی و تفکر بالای او کنترل بازی از دستشان خارج می‌شد و عاجز می‌شدند و او را با خطا متوقف می‌کردند. اما او هیچ‌گاه در صدد انتقام و تلافی نبود و بیشترین تمرکزش را بر بازی خود می‌گذاشت تا اسیر حاشیه‌ها و برخورد با دیگران نشود. این منش پهلوانی او همه را شیفته بازی و اخلاقش کرده بود و حتی حریفان هم برایش احترام خاصی قائل بودند.

همراه با ایرج کریمی و دیگر دوستانش به گردان امیرالمؤمنین (ع) لشکر ۱۴ امام حسین (ع) اعزام شدند. او و ایرج دو دوست صمیمی بودند که پیوندی ناگسستنی بین آنها برقرار بود؛ از این دوستان بسیار صمیمی و خاص در گردان کم نبودند، اما شهید ایرج کریمی که در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید و به برادر شهیدش اسماعیل کریمی ملحق شد، موجب شد تا بُعد دیگری از ستار نمایان شود و او درس بزرگ وفاداری را به ما بیاموزد. او تا زمان شهادت خود که حدود ۴۰ روز بعد از شهادت ایرج طول کشید، آرام و قرار نداشت و یک لحظه خنده را بر لبان او کسی ندید. گریه‌ها و مویه‌های او در فراق یار دیرینه‌اش زبانزد همه بچه‌ها بود. ستار و ایرج با هم پیوندی بسته بودند که امکان حیات برای آنها بدون یکدیگر میسر نبود و عاشقانه به دیدار حق رسیدند.»

محسن شرافت، رزمنده و راوی دفاع مقدس به خبرنگار ایمنا می‌گوید: «شهید ستار عروجعلیان با جثه کوچک و قوی خود پسری بسیار محجوب و سربه‌زیر بود، او یک فوتبالیست حرفه‌ای و بسیار عالی بود که اگر به این رشته ادامه می‌داد، حتماً می‌توانست در یکی از تیم‌های مطرح استان و چه بسا پایتخت بازی کند. بچه‌های فوتبالیست و دوستان هیچ‌وقت بازی‌های او را در تیم دارایی و در مسجد مصلی فراموش نخواهند کرد.

شهید ایرج کریمی، نیز مانند ستار بسیار محجوب، مخلص و برادر شهید اسماعیل (پرویز) کریمی بود که برادرش در مرحله نخست عملیات بیت‌المقدس آسمانی شد. این دو بزرگوار، دو یار جدانشدنی و دو دوست گرانمایه بودند که هر دو مزد زحمات خود را دریافت کردند و لباس زیبای شهادت را به تن کردند.»

مدافعی سرسخت؛ از زمین فوتبال مصلی تا شلمچه

حمید شاکری، جانباز، راوی دفاع مقدس و برادر شهید به خبرنگار ایمنا می‌گوید: «با شهیدان ایرج و ستار رفیقان نزدیک بودیم. ایرج یک سال و ستار دو سال از من کوچک‌تر بود. از دوران نوجوانی، هنگام تفریح، ورزش و خوشی و در غم و ناراحتی و در نهایت جبهه با هم بودیم. چه روزهایی که جمعه‌ها صبح زود، بعد از خوردن عدسی به پارک و گلستان شهدا می‌رفتیم و عکس می‌گرفتیم. دوران خوشی را گذراندیم که خیلی زود گذشت.

در ورزش نیز با هم بودیم. در تیمی به نام دارایی با برادر شهیدم مجید شاکری و ستار عروجعلیان هم‌بازی بودیم و ستار همیشه سریع و شجاعانه بازی می‌کرد. برادرم مجید دروازه‌بان بود و ایرج بیشتر وقت‌ها در پست دفاع بازی می‌کرد. گاهی حین بازی من به شوخی پای ستار را لگد می‌کردم و به او می‌گفتم: پاهایت محکم است و بسیار می‌خندیدیم.

دوران خوش نوجوانی به سر رسید و در جوانی و زمان جنگ تحمیلی، همه ما احساس تکلیف کردیم و عازم جبهه‌ها شدیم. البته من زودتر و قبل از عملیات خیبر اعزام شدم و در گردان امیرالمؤمنین (ع) بودم.

بعد از عملیات والفجر۸ شهیدان ستار عروجعلیان، ایرج کریمی و برادرم مجید شاکری هم به گردان امیرالمؤمنین (ع) آمدند. ایرج کریمی و مجید شاکری در مرحله نخست عملیات کربلای ۵ به شهادت رسیدند.

ستار و ایرج یکدیگر را همچون برادر دوست داشتند و بعد از شهادت ایرج همه می‌گفتند ستار طاقت این دوری را ندارد. او در پدافندی منطقه عملیاتی کربلای ۵ (شلمچه) نورانیتی خاص در چهره خود داشت و حدس ما درست از آب درآمد و ستار هم به دوستان شهیدش پیوست.

آنها همه من را تنها گذاشتند. بعد از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شدم در گوشه سنگر نشستم و چشم‌های خود را بستم و به یاد روزهای خوشی که با دوستان داشتم، افتادم. در همان حال و احوال بودم که ناگهان چیزی محکم به سرم خورد و برای مدتی بی‌هوش شدم پس از هشت روز در بیمارستانی در شیراز به هوش آمدم. خداوند به حق رفاقت دیرینه‌ای که با آن عزیزان داشتم در آن سرا ما را از شفاعت آنها محروم نسازد.»

اصغر کریم‌زاده، رزمنده و راوی دفاع مقدس نیز در خصوص خاطراتش با شهید عروجعلیان به خبرنگار ایمنا می‌گوید: «از اینکه روزهای آخر با ستار ناراحتی کردم، خودم را نمی‌بخشم. او با ناله‌هایش بسیار برای ایرج دلتنگی می‌کرد، بقیه طاقت نداشتند و گلایه می‌کردند. گردان تازه نیرو گرفته بود و کسی حال و روز ستار را متوجه نمی‌شد. اما شهید علیرضا احمدی با اینکه کم‌سن بود ستار را می‌آورد، یک گوشه می‌نشستیم و با شوخی می‌خواست دلتنگی ستار را کم کند و او را به خنده وا دارد.

آن زمان شلوغی خط مقدم شلمچه به‌قدری زیاد شده بود که گاهی اوقات گردان دو دسته نیرو بیشتر به جلو اعزام نمی‌کرد. ستار برای رسیدن نوبتش بی‌تاب شده بود و لحظه‌ها عجیب برای او سنگین شده بود.

روزی شهید خاکی گفت: بی‌سیم‌چی نداریم و نزدیک صبح بود که ستار با چند نفر دیگر به خط اعزام شدند. فردا یعنی یک روز مانده به شهادت حاج‌حسین خرازی، خبر شهادت شهیدان علی خاکی و ستار عروجعلیان رسید؛ نزدیک به ۴۰ روز دوری از همبازی نوجوانی‌اش به سر رسید و به‌سوی دوست پرواز کرد.»

کد خبر 608972

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.