۲۹ شهریور ۱۴۰۱ - ۱۰:۳۱
شهید بلندی‌های جولان

بیست‌ونهمین روز شهریورماه، سالروز ولادت نخستین شهید مدافع حرم ارتش استان اصفهان است؛ شهیدی که دوستانش او را شهید بلندی‌های جولان صدا می‌کردند و جایی نزدیک همان بلندی‌های جولان نیز به شهادت رسید.

به گزارش خبرنگار ایمنا، شهید محمد مرادی، بیست‌ونهم شهریورماه در شهرستان شهرضا متولد شد. او در سال ۱۳۸۰ وارد ارتش جمهوری اسلامی ایران شد و به عضویت گروه ۲۲ توپخانه شهرضا درآمد.

وی ۱۵ سال در ارتش ایران خدمت کرد و در تابستان سال ۱۳۹۵ برای انجام عملیات مستشاری عازم کشور سوریه شد و در نخستین اعزام خود و در آخرین روزهای ماموریتش در دهم مردادماه سال ۱۳۹۵ به شهادت رسید.

کتاب «ببر بلندی‌های جولان» به قلم فاطمه دانشورجلیل، به زندگی تا شهادت این شهید مدافع حرم می‌پردازد.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «روزی که با همسرش درباره رفتن به سوریه صحبت کرد، همان اول صحبت‌هایش گفت که بالاخره من هم شهید مدافع حرم می‌شوم. وقتی ناراحتی همسرش را دید، گفت که فکر می‌کنی مقام کمی هست که کسی مدافع حرم حضرت زینب (س) بشود، شما باید به این موضوع افتخار کنی. سال ۱۳۹۴ با اعزام شهید مرادی موافقت شد و او آن روزها از خوشحالی سر از پا نمی‌شناخت. در آخر خرداد ۱۳۹۵ محمد راهی شد. دوری از خانواده و پسرهای کوچکش برایش سخت بود، اما هیچ‌کس نمی‌توانست مانع رفتنش شود. عشق به خانم زینب (س) و مدافع حرم بودنش بالاتر از عشق به همه داشته‌هایش بود.

در ارتش بعضی از دوستانش به محمد شهید بلندی‌های جولان می‌گفتند. می‌گفت بلندی‌های جولان مرز بین سوریه و فلسطین است و من دلم می‌خواهد قدس را آزاد کنیم و در راه آزادسازی قدس شهید شوم. او فرمانده توپ بود و مهارت بالایی در کارش داشت. بدهکاری‌هایش را داد و وصیت‌نامه‌اش را نوشت. تمام کارهایش را انجام داد و انگار می‌دانست که این رفتن برگشتنی در کار نخواهد داشت.

سری اول نیروهای ویژه ارتش به سوریه اعزام شدند. فرماندهانی که در سوریه بودند و کار بچه‌های ارتش را دیده بودند، تعریف می‌کردند هر یک از تکاورهای ارتش برابر با یک لشکر در سوریه می‌جنگند. شهید مرادی در سوریه با اصرار به فرمانده‌اش به خط اول آتش توپخانه رفت. دلش می‌خواست در آتشبار پرکار و تأثیرگذار باشد. در سوریه دوستانش به شوخی می‌گفتند این هم بلندی‌های جولان و الان دیگر وقت شهید شدن است، محمد با تبسمی بر لب می‌گفت: خدا از زبانت بشنود.

یک ماه از رفتنش به سوریه می‌گذشت که در جریان یک مأموریت سخت قرار گرفت. دشمن حمله سنگینی را ترتیب داده بود و آتش سختی را سر نیروها می‌ریخت. در یک لحظه بیش از ۵۰ خمپاره نزدیک محمد و سایر نیروها خورد. خاک به هوا بلند شد و در گردوغبار شدید منطقه پیکر خونین محمد روی زمین افتاد. نیروها سریع بالای سرش رسیدند و دیدند سرش از پشت رفته است. بچه‌ها گیج و مبهوت همدیگر را نگاه می‌کردند و نمی‌دانستند چه اتفاقی افتاده است. دوستانش یاد حرف‌های محمد در شب قبل از اعزام افتادند که می‌گفت این سر فدایی خانم زینب (س) است.»

کد خبر 606576

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.