شهادت در لباس یک بسیجی ساده

مصطفی با یک معجزه در دنیا ماند و با چیزی شبیه معجزه به آنچه می‌خواست، رسید. شهادت در لباس یک بسیجی ساده، نه فرمانده! شهادت با عمامه! شهادت بعد از مَحرم شدن به حضرت زهرا (س). خودش از خدا خواسته و گفته بود، "عروسی من زمانی است که در خون خود بغلتم."

‌به گزارش خبرنگار ایمنا و بر اساس یادداشتی از محسن نصری، استاد دانشگاه و پژوهشگر دفاع مقدس، که در اختیار خبرگزاری ایمنا قرار داده است: شهید حجت‌الاسلام مصطفی ردانی‌پور یکی از فرماندهان روحانی دفاع مقدس است که تا مقام فرماندهی قرارگاه در جنگ پیش رفت، حضور او در قرارگاه فتح سپاه که چند یگان رزمی را اداره می‌کرد، شگفتی فرماندهان نظامی از جمله فرماندهان ارتشی و سپاهی را برانگیخته بود، کسی که با لباس روحانیت وارد جلسات نظامی می‌شد و به طرح و توجیه نقشه‌ها می‌پرداخت.

ردانی‌پور که نقش مهمی در فرماندهی جبهه دارخوین ایفا کرده بود، در عملیات‌های فرمانده کل قوا، خمینی روح خدا، ثامن‌الائمه (ع)، طریق‌القدس، چزابه، فتح‌المبین و الی‌بیت‌المقدس در فتح خرمشهر توانمندی خود را در فرماندهی اثبات کرد و همه فهمیدند که مصطفی تربیت معنوی، رزم نظامی، فرماندهی و رشادت و شهامت را عجین کرده است، از این رو برای عملیات رمضان در تیرماه سال ۱۳۶۱ به فرماندهی قرارگاه فتح با پنج لشکر منصوب شد تا مشخص شود که می‌شود با عمامه، لباس رزم و فرماندهی بر تن کرد.

مصطفی ردانی‌پور برای تربیت و توانمندسازی فرماندهان جنگ و نیروهای رزمنده که بتوانند جهاد فی‌سبیل‌الله را به زیبایی تحقق بخشند، از هر فرصتی استفاده می‌کرد؛ چرا که جهاد تربیتی، جهاد فرهنگی و جهاد اکبر را زیربنای جهاد نظامی قرار داده بود. در این رابطه سیدعلی بنی‌لوحی این گونه نقل کرده است: «زمانی که مصطفی فرمانده سپاه سوم صاحب‌الزمان (عج) بود، آیت‌الله میرزاجواد آقاتهرانی که از عرفا و علمای بزرگ مشهد مقدس بودند به اهواز آمدند، او بلافاصله خود را به ایشان رساند و پس از خوش‌وبش و شوخی با خنده به آقا گفت: خیلی از بچه‌های اصفهان، شیراز و مشهد در چزابه شهید شدند و بدن مطهر تعدادی از آنها هنوز در منطقه است، می‌خواهید آنجا را ببینید.

یکی دو ساعت بعد که روی رمل‌های چزابه بودیم و میرزا جوادآقا با کمری خمیده، منطقه را تماشا می‌کردند و به پهنای صورت اشک می‌ریختند، تازه باورمان شد مصطفی نگاهش با همه ما متفاوت است و چیز دیگری را می‌بیند.

زمانی که برگشتیم اشک از چشمان آقا قطع نمی‌شد، فرمودند: اینجا کربلا است، اینجا بوی کربلا می‌دهد، بی‌خود نیست که حضرت امام (ره) به حال این بچه‌ها غبطه می‌خورند.»

اوج رشادت مصطفی در عملیات چزابه بود که همه درمانده شده بودند، دفاع سخت شده بود و دشمن هجوم سنگینی را به نیروهای خودی در تنگه چزابه وارد کرده بود و با قدرت بر منطقه مسلط شده و می‌خواست بستان را بگیرد؛ ردانی‌پور با تکیه بر ایمان و شجاعت تمام و نصب‌العین قرار دادن فرمان امام (ره) که فرمودند: «بستان به هر صورت ممکن باید حفظ شود»، مقتدرانه ایستاد و با دو گردان تپه‌های منطقه را باز پس گرفت.

با اصرار مادر و درخواست خود با یکی از سادات ازدواج می‌کند، خانمش همسر شهید بود و برای امام رضا (ع) دعوت‌نامه برد و داخل ضریح انداخت، یک کارت دعوت نیز برای حضرت زهرا (س) می‌نویسد و به ضریح حضرت معصومه (س) می‌اندازد.

شبی حضرت زهرا (س) را در خواب می‌بیند که به عروسی‌اش آمده است، شهید ردانی‌پور به ایشان می‌گوید: خانم! قصد مزاحمت نداشتم و فقط می‌خواستم احترام کنم، حضرت زهرا (س) پاسخ می‌دهند: «مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیاییم به کجا برویم؟»

مصطفی ردانی‌پور سه روز بعد از مراسم عروسی به سوی منطقه عملیاتی در غرب کشور برای عملیات والفجر ۲ شتافت و در همان عملیات و در پانزدهمین روز از مردادماه سال ۱۳۶۲ و در کسوت یک بسیجی ساده به فیض عظمای شهادت رسید و پیکر پاکش برای همیشه در منطقه حاج‌عمران ماند.

شهید ردانی‌پور می‌گفت: اگر شهید شدم جنازه‌ام را جلوی درِ گلستان شهدای اصفهان دفن کنید، دلم می‌خواهد وقتی پدر و مادرها برای زیارت بچه‌های خود می‌آیند، پاهایشان را روی قبر من بگذارند، شاید خدا از سر تقصیرات من هم بگذرد؛ اما پیکر پاکش هیچ‌گاه پیدا نشد و برای او سنگ یادبودی در گلستان شهدای اصفهان، قطعه کربلای ۵، در کنار سردار شهید حاج حسین خرازی گذاشته شد.

کد خبر 594139

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.