آموزش شهروندی زیر سایه مدیریت شهری مشارکتی

مدیریت شهری قدمتی به اندازه شروع روند جدید شهرنشینی در آغاز قرن بیست و یکم دارد؛ با آغاز این روند جدید، شهرها نه تنها به مراکز تولید ثروت و کانون اقدامات فرهنگی و اجتماعی تبدیل شدند، بلکه به همان سرعت انواع آسیب‌های اجتماعی نیز در آن‌ها مشاهده شد.

به گزارش خبرنگار ایمنا، تشکیل مدیریت شهری از دو بعد برای بهبود شرایط و کیفیت زندگی در شهرها و جلوگیری از ایجاد و گسترش انواع آسیب‌های اجتماعی در آن ضروری بود.

با این حال از آغاز دهه ۱۹۹۰ شاهد ظهور پارادایم جدید در «مدیریت شهری» هستیم که نه مبتنی بر «تخصیص منابع» بلکه مبتنی بر «مشارکت» است و به همین دلیل می‌توان آن را «مدیریت شهری مشارکتی» نامید. این نوع از مدیریت شهری، ملزوماتی دارد که از جمله این ملزومات می‌توان به «مشارکت شهری» شهروندان اشاره کرد، اما راه تحقق این نوع از «مشارکت شهری» چیست؟ تحقیقات نشان داد که یکی از راه‌های تحقق این نوع از مشارکت «از پایین به بالا» آموزش و به خصوص «آموزش شهروندی» است.

آموزش شهروندی با اینکه از قدمت چندانی برخوردار نیست، اما در بسیاری از کشورها، راهی طولانی را پیموده است. این نوع آموزش جای خود را نه تنها در بخش رسمی و دولتی بلکه در میان سازمان‌های مردم نهاد و دیگر نهادهای عمومی و شبه حکومتی همچون شهرداری یافته است و بدین ترتیب قدم‌های مثبتی در راه تحقق «مدیریت شهری مشارکتی» پیموده شده است.

مدیریت شهری سنتی

زهرا اسدی کارشناس حوزه شهرسازی در این باره به ایمنا اظهار می‌کند: در یک قرن اخیر، روند افزایش مناطق (کلان) شهری شتاب بی سابقه‌ای به خود گرفته است. این شکل جدید از سکونت که در ابتدای قرن بیستم تنها در کشورهای صنعتی وجود داشت، از ابتدای هزاره سوم به شکل غالب سکونت در سراسر جهان تبدیل شده است.

وی می‌افزاید: این موضوع و فرآیندهای جهانی همچون جهانی شدن اقتصاد و تحکیم ساختارهای سرمایه داری باعث شده است تا شهرها که همواره در طول تاریخ از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بوده‌اند اهمیتی مضاعف در اقتصاد ملی و بین‌المللی یافته و تبدیل به کانون تحولات اجتماعی-اقتصادی و نوآوری‌های مربوط به عرصه فناوری شوند. آنچه که باید بدان توجه شود این است که این «تحولات شهری» همواره مثبت نیستند و در واقع بسیاری از مشکلات اجتماعی و اقتصادی شرایط مستعد برای رشد و باروری خود را تنها در کلانشهرها می‌یابند.

این کارشناس تصریح می‌کند: از مهم‌ترین این مسائل می‌توان به پراکنش بی رویه جمعیت و فعالیت و استفاده غیرکارآمد زمین، تخریب منابع طبیعی و تهدید کیفیت محیط زیست، افزایش فقر و گسترش حاشیه نشینی، اشباع زیرساخت‌ها و کمبود خدمات شهری، دو سطحی شدن زندگی و نداشتن تعادل‌های اجتماعی-اقتصادی اشاره کرد.

چالش‌های پیش روی شهرها

وی ادامه می‌دهد: در چنین شرایطی یکی از چالش‌های مهم پیش روی شهرها، نحوه مدیریت آنها بوده و هست. دو دسته از ضرورت‌ها که موجب توجه به موضوع مدیریت شهری شده است به این ترتیب طبقه بندی می‌شود: شرایط عمومی مهیا در مناطق کلان‌شهری که متغیرهای برون‌زا محسوب می‌شوند و شرایط ویژه محاط در مناطق شهری که متغیرهای درون‌زا به شمار می‌آید.

اسدی می‌گوید: دسته اول اشاره به شرایط بین‌المللی دارد که شهرها را به مراکز اصلی تولید ثروت تبدیل کرده است و نقش و اهمیت ویژه‌ای به آنان در اقتصادهای ملی می‌بخشد شرایط دوم اما به مشکلات و دگرگونی‌هایی باز می‌گردد که با سرعت رشد و گسترش این مناطق مرتبط است و می‌توان اینگونه دسته بندی کرد؛ تراکم زدایی و گسترش پراکنده و بی نظم شهری: گسترش فضایی بی رویه و نامنظم ساخت و سازهای کلان‌شهری، حمل‌ونقل: تعداد زیاد سفرهای بین شهری، نیاز به تأمین زیرساخت‌های حمل‌ونقل، مسائل رقابتی برای توسعه اقتصادی: مانند مسائل مربوط به مالیات، خدمت رسانی منطقه‌ای: ارائه خدماتی مانند بیمارستان و دانشگاه. بدین ترتیب از آغاز قرن بیست، شاهد نظریه پردازی در مورد نحوه مدیریت مناطق شهری هستیم که آمریکای شمالی، به خصوص ایالات متحده در این زمینه پیش قدم است.

وی خاطرنشان می‌کند: در ابتدای قرن بیستم، در آمریکا شاهد بروز دیدگاه و جنبشی به نام «منطقه گرایی کلان‌شهری» هستیم که عمده‌ترین هدف آن دلایل اقتصادی مانند کارایی، صرفه‌جویی و اثربخشی بود و در همین راستا بر لزوم ارسال مازاد نیروهای اقتصادی و جمعیتی به حومه‌ها تمرکز داشت. همچنین در این جنبش، عقیده بر آن بود که ساختار تفکیکی و مدیریت‌های متعدد محلی باعث هدر رفتن سرمایه‌ها می‌شود؛ بنابراین ایجاد یک ساختار دولتی متمرکز موجب کارآمدی اقتصادی در منطقه کلان‌شهری می‌شود و چگونگی رشد و رقابت بین مجموعه‌های شهری گسترش یابنده را تنظیم می‌کند. نتیجه این جنبش ایجاد ساختار دولتی یگانه چند منظوره‌ای بود که منابع را در شهر کنترل کرده و آنان را با توجه به نیازها به شکل یکپارچه تخصیص می‌داد.

این کارشناس ادامه می‌دهد: به طور خلاصه می‌توان گفت آنچه دیدگاه‌های سنتی و پیش از دهه ۱۹۹۰ در مورد مدیریت شهری را از یکدیگر منفک می‌سازد، اعتقاد آنان به لزوم وجود ساختارهای نهادی متمرکز یا غیرمتمرکز است در حالی که دسته‌ای از نظریات بر این باور بودند که با وجود یک ساختار مرکزی قدرتمند، شهر مدیریت بهتری را تجربه می‌کند، دیگران نیز وجود یک ساختار غیرمتمرکز و غیر یکپارچه را بهترین شیوه برای مدیریت یک شهر ارزیابی می‌کردند.

وی می‌افزاید: با این وجود به نظر می‌رسد دیدگاه‌های سنتی نیز در مورد مدیریت شهری نقاط مشترک فراوانی با یکدیگر داشته باشند، برای مثال همه آن‌ها به مدیریت شهری به دید «مدیریت تخصیص منابع» در مکانی نگاه می‌کنند که در آن منابع کافی وجود ندارد و به همین دلیل مدیریت و تخصیص مناسب آن می‌تواند موجبات بهروزی ساکنان یک جامعه را فراهم آورد.

کد خبر 531926

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.