۸ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۴:۴۰
خداحافظ ای امید سپید

آقای معلم اجازه هست که بگویم نبودنت می‌ارزد به تمام بودن‌هایی که بی تفاوتی پیشه کرده‌اند، اجازه هست تا بگویم برخلاف آنچه تصور من بود و بارها لجوجانه اصرار به درستی ادعایم داشتم خوب بلد بودی در مسیری گروهی را تا رسیدن همراهی کنی؛ اما افسوس که این بار رفیق نیمه راه شدی.

به گزارش ایمنا، روزنامه اعتماد نوشت: اردیبهشت سال ۱۳۹۹ قرار بود هرکدام از کسانی که با آنها تماس گرفتیم به این سوال جواب بدهند: «چرا معلم شدید؟» مهدی بهلولی برگشت به خاطراتش از کوچه، پس کوچه‌های بروجرد؛ به خیابان ۱۲ متری که می‌خورد به بازاری شلوغ و مغازه‌های بسیار و راسته میوه فروش‌ها. بعد تعریف کرد که در میان آن هیاهو صدای هندوانه فروش‌ها چه ابهتی داشته و او هم در عالم کودکی تصمیمش را برای آینده گرفته. با خنده گفت: «من از همان بچگی دلم می‌خواست هندوانه فروش شوم.» در آن گزارشی که در «اعتماد» منتشر شد مهدی بهلولی تعریف کرد که چطور دبیر دوره دبیرستانش، آقای نوری او را جذب درس ریاضی کرد و بعد هم گفت که به عشق آقای نوری او و چند نفری از همشاگردی‌هایش رفتند دنبال معلمی. ۶ سال را در هلیلان استان ایلام درس داد و بعد کارش را پی گرفت تا به تهران. در این سال‌ها دیگر خیلی‌ها او را می‌شناختند؛ از جامعه فرهنگیان و مسؤولان وزارت آموزش و پرورش و دولت گرفته تا خبرنگاران و فعالان مدنی. آخرین مکالمه او با «اعتماد» اواسط اردیبهشت بود، نگران از وضعیت معلق لایحه رتبه بندی معلمان در مجلس پیغام داد، گفت‌وگو کردیم، تحلیل کرد از موضع دولت و مجلس حرف زد و گفت که مبادا این دست و آن دست کردن لایحه در مجلس به آخر کار دولت روحانی برسد و همین لایحه (با تمامی انتقاداتی که خودش به آن وارد می‌دانست) دود شود و باز با دولت تازه بساط تازه‌ای به پا شود. یکی، دو هفته پس از انتشار گزارش «توپ در زمین مجلس است» خبر تصویب کلیات لایحه از سوی سخنگوی کمیسیون آموزش مجلس هم رسید. باز وقت تماس با مهدی بهلولی بود، تلفن زنگ خورد… زنگ خورد… زنگ خورد. جواب نداد. این بار دیگر از تماس مجدد خودش هم خبری نشد تا که خبر دیگری از او رسید. روز پنجم خرداد عکس‌های مهدی بهلولی داشت دست به دست می‌چرخید. محمدرضا نیک نژاد، همکار و دوست سالیانش نوشت: «مهدی بهلولی، آموزگار، کنشگر صنفی- رسانه‌ای معلمان، عضو کانون صنفی معلمان، نویسنده، مترجم در اثر بیماری کووید- ۱۹ درگذشت». آن پسربچه بروجردی که می‌خواست هندوانه فروش شود، معلم شد، درس داد، نقد کرد، زندان رفت، نوشت، ترجمه کرد و خیلی زود به زنگ آخر رسید؛ یک معلم ریاضی که روی تخته سیاه شعر شاملو می‌نوشت: «پاکی آوردی ای امید سپید / همه آلودگی است این ایام».

دبیرستان و هنرستان فیروزبهرام از آن مدارس ماندگار تهران است که از سال ۱۳۱۳ برپاست و در خیابان میرزاکوچک خان تهران در حوالی جمهوری گوشه‌ای از هویت آموزشی و معماری پایتخت را در دل نگه داشته. نسل پس از نسل دانش آموزان این مدرسه آمده‌اند و رفته‌اند و برخی شأن از نام‌آورترین چهره‌های فرهنگی و ادبی و هنری کشور شدند. مهدی بهلولی معلم ریاضی همین مدرسه بود. حالا صفحه اینستاگرام مدرسه با عکس و خبر درگذشت او به روز شده و پیغام‌های متعدد از سوی دانش آموزان و والدینی که جای خالی‌اش را به مدرسه تسلیت می‌گویند. کامران فریدونی، معاون پرورشی فیروزبهرام از سال ۸۴ در این مدرسه مشغول به کار است. از ۸ سال پیش بود که مهدی بهلولی کارش را در این مدرسه شروع کرد و همکار شدند. وقتی قرار است توصیف کند که چه ویژگی شاخصی از همکارش به خاطرش خواهد ماند، توضیح می‌دهد که او بهلولی را تنها در خود بهلولی نمی‌تواند خلاصه کند: «من نمی‌توانم آقای بهلولی و نیک نژاد را از هم جدا بدانم، این دو نفر همکار و رفیق و همراه و تکمیل کننده هم بودند که سال‌ها قبل اینکه به فیروزبهرام بیایند با هم آشنا بودند. من هر چیزی که می‌گویم شامل آقای نیک نژاد هم می‌شود.» بعد تعریف می‌کند اولین باری که او و بهلولی از حالت صرفاً همکار خارج شدند و بیشتر هم را شناختند به واسطه دیدارشان با عزت الله فولادوند بوده: «آقای فولادوند در مدرسه فیروزبهرام درس خوانده بودند. من به واسطه کارم از همان اول فهرستی تهیه کردم از نامدارانی که در فیروزبهرام درس خواندند و درس دادند. آقای فولادوند هم جزو همین اسامی بودند. آقای بهلولی و نیک نژاد هم این طور نبود که فقط بیایند سر کلاس و بروند و کارشان تمام شود، فهمیدم خیلی در این حوزه‌ها علاقه مند هستند. ما همایشی از این نامداران فیروزبهرام برگزار می‌کردیم که این دو نفر جزو معدود دبیرانی بودند که با شوق و ذوق در آن شرکت می‌کردند. اصلاً می‌توانم بگویم یک جور ذوق کودکان یعنی کاملاً نشان می‌دادند که اشتیاق دارند به این جمع و با کسانی ملاقات می‌کنند که از قبل با نام‌های شأن آشنا بوده‌اند.» در همان همایش بود که با عزت الله فولادوند آشنا شدند و بعد به منزلش رفتند و گفت و گویی ترتیب دادند تا گزارش‌هایی از این نامداران مدرسه کلید بخورد: «این را عرض کردم که بگویم واقعاً کارش را دوست داشت، واقعاً به کاری که انجام می‌داد عشق داشت و می‌دیدی که از جان و دل مایه می‌گذاشت. پیگیر رابطه‌هایی بودند که بشود به صورت اشتراکی در آنها کاری انجام داد و این جزو ویژگی‌های این دو دوست عزیز بود.» می‌گوید آنقدر شوق و ذوق آنها در عرصه اطلاع رسانی و به چالش کشیدن وضع موجود را دیده بود که خودش هم بعد سال‌ها و تجربه ناخوشایندی که از عرصه رسانه داشت، دوباره دست به کار نوشتن شود و چند باری در حوزه مسائل پرورشی بنویسد و در رسانه‌ها منتشر کند. این با شوق و شور کار کردن، دنبال کردن مسائل صنفی و آموزشی و ترجمه کتاب به نظر او ویژگی بسیار متمایزی بوده چون به قول او: «با انرژی از خودشان و وقت شأن می‌گذاشتند که اهداف صنفی شأن را پیش ببرند، خیلی از این کارها هم به ثمر رسید تا متأسفانه آقای بهلولی نتوانست ادامه بدهد. آنها واقعاً قدم‌هایی برمی‌داشتند آن هم در دوره و زمانه‌ای که اکثریت قریب به اتفاق ما تنها سکوت کرده‌ایم و داریم نگاه می‌کنیم».

مهرگان غیبی حالا دانشجو است، سال دوم دبیرستان رشته ریاضی که درس می‌خواند با او درس هندسه داشت. به قول او بهلولی «یکی از آس ترین» معلم‌های تمام دوران تحصیلش از دبستان تا دبیرستان بوده: «بسیار خونگرم، خوش برخورد و مهربان بود. تا جایی که یادم می‌آید اصلاً کلاس‌هایش خشک نبود.کلاس‌هایش شاد و خوب بود.» این مهربانی و شوخی‌ها باعث می‌شد که حتی اگر بخواهد به کسی تذکر هم بدهد آن را در لفافه اش از شوخی بپیچد: «در راهروی مدرسه هم حرف می‌زدیم، برای‌مان از پسرش که هم سن و سال ما بود تعریف می‌کرد» همین‌ها باعث شده بود، کانال و گروه خبری او را هم دنبال کند و در جریان بخشی از فعالیت‌هایش باشد. مهرگان هنوز اینستاگرام مدرسه سابقش را دنبال می‌کند و همانجا بود که خبر را خواند: «درست یک روز قبل از اینکه خبر را بخوانم، عکسش را در یکی از جلساتی که با معلمان داشت دیده بودم و یادش کرده بودم. روحش شاد».

مدافع اصل ۳۰ قانون اساسی

برای خبرنگارانی که حتی یک بار هم با مهدی بهلولی مصاحبه کرده باشند یا با او هم کلام شده باشند این جمله حتماً آشناست: «دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم کند و وسایل تحصیلات عالی را تا سرحد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد.» این جمله او تکرار اصل ۳۰ قانون اساسی بود، اصلی که او سرسختانه از آن دفاع می‌کرد و برای همین در تمام این سال‌ها هر جا که بحث نقد خصوصی سازی مدارس و آموزش بود، هر جا که صحبت از جداسازی مدارس بر اساس پول و هوش و امکانات بود، می‌توانستید ردی هم از فعالیت‌ها و نقدها و نوشته‌های او پیدا کنید. این یکی از مهم‌ترین ویژگی‌هایی است که محمودرضا اسفندیار، کارشناس حوزه آموزش از او به خاطر خواهد داشت: «تا آنجایی که از استاد شناخت دارم شاید بشود گفت که دغدغه مهم ایشان احیای اصل ۳۰ قانون اساسی بود که تا آخرین روز در نوشته‌ها و گفته‌های شأن می‌شد این موضوع را دید. اعتقاد ایشان بر این بود که آموزش و پرورش دولتی می‌تواند تا حدود زیادی مسیر تحقق عدالت آموزشی را فراهم کند. دغدغه بزرگ و ارزشمندی بود چراکه در این سال‌ها در ۳ دهه اخیر به خصوص پس از پایان جنگ ۸ ساله تحمیلی و خسارت‌های جبران ناپذیری که وارد شد، دولت‌های وقت از جمله دولت سازندگی و بعد اصلاحات و بعد دولت نهم و دهم و تا امروز درصدد برآمدند که برنامه‌های توسعه بنویسند. در این فاصله آموزش و پرورش از اصل ۳۰ قانون اساسی فاصله گرفته و باعث شد که برخی از هزینه‌ها در قالب مشارکت‌های مردمی در نظر گرفته شود. همین باعث شد ما از مدارس دولتی بدون طبقه به سمت مدارس دولتی طبقاتی پیش برویم و تبعاتی که امروز می‌بینیم لااقل بخشی‌اش حاصل این نگرش بوده و تحقق عدالت اجتماعی را کمرنگ کرده. جناب بهلولی تلاش شأن احیای این اصل بود و اینکه آموزش دولتی بر آموزش خصوصی ارجح باشد و مدارس دولتی توانمند شود و اگر هم قرار است مدارس غیردولتی وجود داشته باشند منوط به این باشد که در مدارس دولتی ما کاستی وجود نداشته باشد».

حتی هنگام رثای دوست و آشنایی که سال‌هاست با کار هم آشنا بودند، اسفندیار باز حرف از بهلولی که می‌شود نامش را کنار اصل ۳۰ قانون اساسی می‌گذارد و این عقیده او را یادآوری می‌کند که «دیگر نباید چیزی به عنوان مدارس کم برخوردار داشته باشیم.» کسی که به گفته او «تکرارناپذیر» است. او از سال ۸۶ با نام و فعالیت‌های بهلولی آشنا شد و بعدتر از نزدیک هم، هم را شناختند و می‌گوید که به تشویق و ترغیب او بوده که خودش هم سعی کرده در حوزه آموزش و پرورش بنویسد و نقد درون سازمانی کند و وارد حوزه رسانه شود: «به اعتقاد من بهلولی با رفتنش خلأ جدی ایجاد کرد و سخت می‌شود جایش را پر کرد».

روزگار معلمی و فعالیت‌های صنفی به مهدی بهلولی آسان نگذشت. خودش از سال‌های اول آموزگاری در ایلام می‌گفت، از اینکه شاهد رنج‌ها و خودسوزی‌های زنان بوده. او در همان گزارش روز معلم که اردیبهشت سال گذشته منتشر شد، گفت که در دنیای جدید «قداست» از حرفه‌ها و شغل‌ها حذف می‌شود و با این حال هنوز هم معلمی اعتبار دارد. بی آنکه بخواهد رنج‌های این حرفه را در هاله قداست بپیچد از محرومیت‌ها و سختی‌هایش می‌گفت و می‌نوشت و نقد می‌کرد. علی اکبر باغانی، نایب رئیس اسبق کانون صنفی معلمان در پیام تسلیتش او را «دوست و هم رزم» خوانده است، اسفندیار هم می‌گوید حالا باید در پی دغدغه‌هایی بود که بهلولی این همه سال در پی شأن دوید؛ دغدغه‌هایی که از حقوق معلمان گرفته تا عدالت برای دانش آموزان همه بر محور اصلاح وضعیت آموزش می‌گشتند. مهدی بهلولی اگر قرار بود همه این دغدغه‌ها را خلاصه کند و بگوید لابد همان جمله همیشگی‌اش را تکرار می‌کرد، همان اصل سی‌ام از قانون اساسی را: «دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم کند و وسایل تحصیلات عالی را تا سرحد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد.»

بهلولی، یار از دست رفته و دیرینه‌ام

محمدرضا نیک نژاد 

از بهلولی فراوان می‌توان گفت و نوشت اما این فضای اندک نه گنجایش آن را دارد نه ضرورتش را؛ از این رو تنها به دو نکته درباره این یار دیرین و دوست داشتنی بسنده می‌کنم.

بهلولی سرعت بالایی در انجام کارها داشت و واقعاً برای پیشبرد کارها وقت می‌گذاشت و البته انرژی و توان بالایی هم داشت. بدون اینکه بخواهم بزرگنمایی کنم جای چند نفر کار می‌کرد و این برآمده از انگیزه و شور و هدفمندی زندگی‌اش بود. برای من هماوردی با او بسیار دشوار بود. اما به خاطر ذهن پویا و جست‌وجوگرش همیشه پیشنهادی برای ارائه داشت. آن سرعت و پشتکار و این ناتوانی در هماوردی، زمینه سوءاستفاده را برای من فراهم می‌کرد و با کمی تأخیر بدون اینکه دوباره به من بگوید خودش کار را انجام می‌داد و من هم نفس راحتی می‌کشیدم!

بهلولی آدم صادقی بود و تلاش می‌کرد در شرایط گوناگون صادقانه رفتار کند و حرف و عملش یکی باشد. در چند سال گذشته در گستره آموزش و پرورش موضوع حقوق زنان، رویارویی با نگاه تبعیض‌آمیز و جنسیت زده ساختارمند مطرح شده است. یکی از کسانی که در این موضوع وارد شد، او بود. زمانی که مادرش درگذشت و موضوع تقسیم ارث مطرح شد با اصرار، قانون ارث را نادیده گرفت و به اندازه خواهرانش ارث برد. این کار می‌تواند نمونه‌ای شاخص از رفتار صادقانه او و الگویی خوب برای همه ما باشد.

مهدی بهلولی و شجاعتی دیگرگون

حسین نورانی نژاد

با مهدی بهلولی در بند ۸ اوین آشنا شدم. چند روزی بیشتر با هم نبودیم اما همان چند روز کوتاه تصویری صادق، منصف و شجاع از او به من نشان داد که اثر زیادی روی من گذاشت. شجاعتی که از آن می‌گویم فقط بی پروایی در دیدن و بیان خطای دیگران نبود بلکه او در مرتبه بالاتری از انصاف و شجاعت قرار داشت. توان خودانتقادی اعم از شخص خودش و جریان متبوعش تا من به عنوان مخاطبش، بی زبانی گزنده یا در هاله‌ای از تعارفات معمول. او در مرتبه‌ای بالا از مهارت گفت‌وگو، خود و دیگری را در مدار مؤثر و لذت‌بخشی از گفت‌وگو قرار می‌داد، بی واهمه از تبعات بعدی از آنچه می‌گویی و می‌شنوی. در بیرون زندان، ارتباطمان پس از چندی و به صورت دور و گاه و بی گاه برقرار بود، با همان قدرت و مهارت گفت‌وگو که از او سراغ داشتم. گذشت تا در موضوعی دیگر مجدداً در ارتباط نزدیک تر قرار گرفتیم. این بار، شجاعت و وارستگی مهدی بهلولی را در تراز و مصداقی دیگر دیدم تا همواره در ذهنم به عنوان یک الگو بماند. موضوع را طرح نمی‌کنم تا بر سر اصل حرفم درباره این دوست فقید تأثیر نگذارد. اما ماجرا به مسأله‌ای برمی‌گشت که بیان عمومی آن به وجهه شخصی هریک از ما می‌توانست لطمه بزند. چند نفری که با هم درباره آن موضوع صحبت می‌کردیم، ملاحظه چگونه گفتن حرفی را داشتیم که درستش می‌دانستیم اما تنزه طلبی روشنفکرمآب مان، مانع از بیان صریحش بود. توجیه مان هم معلوم بود. به بهانه حفظ تأثیرگذاری مان چیزی نگوییم که فضای عمومی نپسندد. این کار یعنی خلاف انتظار طیف همسو و مخاطبان همیشگی. موضعی را گرفتن، شجاعتی بیش از گفتن حقایقی دارد که عرصه عمومی و اقشاری که به آنها منسوبیم، می‌پسندند، حتی اگر هزینه‌هایی چون زندان داشته باشد. ما همه کم‌وبیش در گیرودار تنزه طلبی روشنفکرانه بودیم و او کسی بود که می‌گفت چرا وقتی چیزی را درست می‌دانیم، راحت و صریح نگوییم؟ در نهایت او همان گونه عمل کرد که درست می‌دانست و تعهدش به حقیقت را فدای مصالح شخصی نکرد. مهدی بهلولی برای من نمونه‌ای از فهم توأمان توجه به نتیجه به عنوان یکی از اصول اخلاقی کار در عرصه عمومی، فهم مصلحت و در عین حال تعهد به حقیقت بود. مأمور به وظیفه و متعهد به نتیجه کار سختی که به گمان من سخت‌ترین کار یک روشنفکر و مصلح در عرصه عمومی است و رقم زدنش کار سختی است که از شجاعان منصف و وارسته‌ای چون او برمی‌آید. روحش شاد و یاد و راهش مانا.

مسافر قطعه ۲۰۳

نرگس ملک زاده

مرگ روان تر از زندگی بر زبان جاری می‌شود شاید دلیلش «آسودگی خاطری است» که زندگی از آن بی نصیب بود، زندگی جریانی است پر از دلهره و حسرت، دلهره آینده پیش رو و مبهم و حسرت گذشته‌ای که از دستش دادیم. زندگی پر است از شادی‌هایی که به یک باره می‌شود داغ دل، می‌شود درد، می‌شود دلتنگی؛ زندگی سرشار است از دوستی‌هایی که در آنی دستت خالی می‌شود از لمس دوباره مهربانی‌هایش و اما مرگ، سرد است و در کسری از ثانیه وجودت را تهی می‌کند اما دوباره سرریز می‌شوی از خاطرات، دیگر یادت نمی‌آید بدی‌ها را، مرور می‌کنی خوبی‌ها را و فقط بر زبانت نیکی‌ها جاری می‌شود.

سال‌هاست که هر روز صبح سلامی گرم را پاسخ می‌دهم، بی انصافی کرده‌ام و روزهایی گرمی سلامش را به سردی حال و احوال درونی خودم، نه بی پاسخ اما نه آنچنان که شایسته بود، پاسخ دادم. کاش باز صبح شود و تو باشی و سلامی حتی سرد، پر از گلایه و دلخوری و من باشم پر از جواب، پر از شیطنت‌هایی که تو را مجبور کند که کوتاه بیایی….

آقای معلم اجازه هست که بگویم نبودنت می‌ارزد به تمام بودن‌هایی که بی تفاوتی پیشه کرده‌اند، اجازه هست تا بگویم برخلاف آنچه تصور من بود و بارها لجوجانه اصرار به درستی ادعایم داشتم خوب بلد بودی در مسیری گروهی را تا رسیدن همراهی کنی؛ اما افسوس که این بار رفیق نیمه راه شدی، ما ماندیم و فرهیزشی پر از ایده‌های نو و فکری گسسته از نبودن تو، ما ماندیم و آموزش و پرورشی در فشل ترین شکل ممکن، ما ماندیم به جامعه‌ای در ناامیدانه ترین شرایط موجود… ما مانده‌ایم و کودکانی که کودکی کردن را نیاموخته‌اند، ما مانده‌ایم و معلمانی که هنوز برای رسیدن به حق اولیه خود ترس را مانع حرکت تا رسیدن کرده‌اند. تو رفتی و ما ماندیم راهی بس طولانی.

مسافر قطعه ۲۰۳ آرام باش و دلت قرص، مگر می‌شود بعد از تو ایستاد؟ ما مرداب بودن را بلد نیستیم، ما راه‌مان را به روزنه‌ای کوچک همه که شده باز می‌کنیم، تو آرام بخواب چمدانت را با تمام دلواپسی‌هایت از قطعه ۲۰۳ و ردیف ۱۳۵ برداشتم.

به یاد اندیشمندی شریف و صاحب قلم

زهرا علی اکبری

نگاشتن و کنار هم گذاشتن واژه‌ها آن طور که خواننده را پیگیر خوانش کند، کار سختی است اما از این سخت‌تر نگاشتن در وادی از دست دادن دوست و همکار ارزشمندی است که نمی‌دانی از کدام رفتار و گفتار خوبش باید بگویی، از آن ویژگی‌ها منحصر به فرد و انسانیت تمام و کمالی که داشت یا از اندوه رفتن و واماندن جامعه از وجود نازنینش. خوب به یاد می‌آورم که آغازین روز فعالیت‌های رسانه‌ای ام را با خواندن یادداشت‌ها و مصاحبه‌های مهدی بهلولی- و همراه همیشگی‌اش نیک نژاد- در روزنامه‌ها و خبرگزاری‌ها تکمیل می‌کردم و هر چه جلوتر می‌رفتم از یادداشت‌ها و ترجمه‌هایش بیشتر یاد می‌گرفتم تا اینکه فضای کار به سمتی رفت که با بهلولی عزیز بیشتر آشنا شدم و مفتخر به مشارکت با او در فعالیت‌های رسانه‌ای. چقدر امیدوار به تحول و تغییر بود و تا چه حد اشتیاقش امیدبخش بود برای من که امیدی به پیشرفت نظام آموزشی نداشتم. هر جا دلم گرفت، هر جا ناامید شدم، هر جا خواستم درجا بزنم، شوق معلمی‌اش، صحبت‌ها، فعالیت‌ها و نگاشته‌هایش باعث شد تا دوباره در مسیر مطالبه گری و حق طلبی گام بردارم. شاید برای من مطالعات تطبیقی در آموزش و پرورش و برگردان متون به روز آموزشی، نقطه عطف دوستی و همکاری با مهدی بهلولی باشد که چه استادانه، صبورانه و آگاهانه نگارش‌های من را ویرایش می‌کرد. ای کاش مدام بود لذت یادگیری از او زمانی که با دلیل برایم ترجمه‌ها را تغییر و تصحیح می‌کرد. بدون تردید نظام آموزشی یکی از بهترین‌ها و شریف‌ترین معلمان به حق معلم و راهنمای خودش را از دست داد که جبران نبودنش سخت و شاید غیرممکن باشد. یادش گرامی.

کاش بهلولی ها بیشتر باشند

محمود صفدری

در حالی خبر درگذشت معلم پرتلاش، اهل قلم و رسانه، مترجم، پژوهشگر و نویسنده مهدی بهلولی را شنیدم که قریب به یک سال و نیم از شیوع بیماری کرونا می‌گذرد. این خبر از چند جهت شوک آور بود؛ اول آنکه با وجود گذشت این مدت طولانی از شیوع آن و در حالی که اکثر کشورها با واکسیناسیون عمومی تقریباً آن را مهار کرده‌اند اما اینجا همچنان این ارابه مرگ می‌تازد و قربانی می‌گیرد. دوم اینکه این معلم کنشگر، پژوهنده و نویسنده چگونه پس از این مدت طولانی اسیر این بیماری شده و سوم آنکه چطور در بیمارستانی در پایتخت و با آنکه تحت درمان قرار گرفته بود، این چنین آسان از دست می‌رود. اگر وضع او چنین بود پس وای به حال ما و آنان که دور از امکاناتند. مهدی بهلولی از آن دست معلمانی بود که جامعه امروز ما به شدت نیازمند آنان است چراکه متوجه تعهد خود در برابر جامعه و البته کوتاهی زمان و عمر برای انجام کارهای بزرگ شده بود. او که ستون نویس همیشگی روزنامه‌ها و سایت‌های مختلف بود پس از یک سلسله فراز و نشیب‌های صنفی و تهدید و بازداشت مدت‌ها بود با همراهی فرزندش و یار دیرینه‌اش محمدرضا نیک نژاد، عزم خود را بر کار تألیف و ترجمه جزم کرده و آن طور که می‌دانیم در حالی چشم از جهانی که بسیاری از ما کاری برای انجام دادن نداریم و به بیراهه می‌رویم، فرو بست که کارهای زیادی در دست داشت و ناتمام گذاشت. او نمونه‌ای از یک معلم متعهد، خلاق و اخلاق مدار بود که می‌دانست برای انجام کارهای بزرگ، فرصت چندانی ندارد. ضمن تسلیت به خانواده محترمش و جامعه بزرگ فرهنگیان کشور به روان پاکش درود می‌فرستم و برایش از درگاه ایزد، آرامش و شادی ابدی می‌خواهم و آرزو می‌کنم شاهد تکثیر بهلولی و بهلولی ها در میان معلمان باشیم چراکه جامعه خموده امروز ما بیش از هر زمانی به اصحاب رسانه و نقد و نظر نیازمند است.

کد خبر 496854

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.