عبدالحسین زرین کوب از پله پله ملاقات خدا تا دو قرن سکوت + بیوگرافی و آثار

عبدالحسین زرین کوب در بیست و هفتمین روز از اسفند ۱۳۰۱ متولد شد. او آثار برجسته زیادی از جمله بحر در کوزه، دو قرن سکوت و پله پله تا ملاقات خدا را نوشت.

به گزارش ایمنا، این نویسنده و مترجم ایرانی با قمر آریان ازدواج و به همراه او به کشورهای اروپایی و عربی سفر کرد.

بیوگرافی عبدالحسین زرین‌کوب

عبدالحسین زرین‌کوب متولد ۲۷ اسفند ۱۳۰۱ در بروجرد است. نام پدرش عبدالکریم می‌باشد. او تحت استادی ملک‌الشعرای بهار و بدیع‌الزمان فروزانفر قرار گرفت. زرین‌کوب نویسنده، مترجم، منتقد ادبی، تاریخ نگار و ادیب ایرانی است. او پس از انقلاب با مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی همکاری و ۶۵۰۰ کتاب را به آن اهدا کرد.

تحصیلات عبدالحسین زرین‌کوب

زرین‌کوب تحصیلات ابتدایی خود را در بروجرد گذراند. او تا پایان سال پنجم متوسطه در زادگاهش به تحصیل پرداخت اما پس از آن به تهران رفت و دبیرستان خود را در رشته ادبی به پایان رساند. او سال بعد دوباره به بروجرد بازگشت و درس‌های مختلف تاریخ، جغرافیا، زبان خارجی و ادبیات فارسی را تدریس کرد. زرین‌کوب در سال ۱۳۲۴ در امتحان ورودی دانشکده علوم معقول و منقول و دانشکده ادبیات رتبه اول را به دست آورد و توانست وارد رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران شود. او تحصیلات خود را در این رشته تا مقطع دکترا ادامه داد. زرین‌کوب رساله دکترای خود را زیر نظر بدیع‌الزمان فروزانفر نوشت و در سال ۱۳۳۴ توانست از رساله نقدالشعر، تاریخ و اصول آن دفاع کند. این نویسنده ایرانی یک سال بعد به عنوان دانشیار در دانشگاه تهران مشغول فعالیت شد و تاریخ ادیان، تاریخ کلام، تاریخ تصوف و تاریخ اسلام را تدریس کرد. او تدریس در دانشگاه‌های مطرح آکسفورد، کالیفرنیا، سورین و پرینستون را در طول زندگانیش تجربه کرده است.

همسر و فرزند زرین‌کوب

عبدالحسین زرین‌کوب و قمر آریان در سال ۱۳۳۲ با هم ازدواج کردند. آنها قبلتر یعنی ۹ سال پیش در دانشگاه تهران با هم آشنا شده بودند که سرانجام این آشنایی منجر به شکل‌گیری این پیوند شد. زرین‌کوب و آریان از رتبه‌های برتر کنکور دکترا بودند و هرگز صاحب فرزندی نشدند.

دو قرن سکوت عبدالحسین زرین‌کوب

کتاب دو قرن سکوت در سال ۱۳۳۰ به نویسندگی دکتر زرین‌کوب منتشر شد. این کتاب سرگذشت ایران را پس از سلطه عرب‌های مسلمان نشان می‌دهد. این کتاب برای اولین بار به صورت پاورقی در نشریه مهرگان چاپ شد. زرین‌کوب از میان آثارش کتاب دو قرن سکوت را بیشتر دوست دارد.

توبه و اعتراف عبدالحسین زرین‌کوب

زرین‌کوب در کتاب دو قرن سکوت بیش از حد به دفاع از ایران باستان پرداخت. او شش سال بعد متوجه نگاه افراطی خود شد و به اشتباهش اعتراف کرد. او در مقدمه چاپ جدید کتاب خود نوشت:

«در جایی که سخن از حقیقت‌جویی است چه ضرورت دارد که من بیهوده از آنچه سابق به خطا پنداشته‌ام دفاع کنم و عناد ناروا ورزم؟ از این رو، درین فرصتی که برای تجدید نظر پیش آمد، قلم برداشتم و در کتاب خویش بر هرچه مشکوک و تاریک و نادرست بود، خط بطلان کشیدم. بسیاری از این موارد مشکوک و تاریک جاهایی بود که من در آن روزگار گذشته، نمی‌دانم از خامی یا تعصب، نتوانسته بودم به عیب و گناه و شکست ایران به درست اعتراف کنم. در آن روزگاران، چنان روح من از شور و حماسه لبریز بود که هرچه پاک و حق و مینوی بود از آن ایران می‌دانستم و هرچه را از آن ایران ایران باستانی را می‌گویم نبود، زشت و پست و نادرست می‌شمردم.»

آثار عبدالحسین زرین‌کوب

  • از کوچه رندان
  • با کاروان حلّه
  • بامداد اسلام
  • بحر در کوزه
  • پله پله تا ملاقات خدا
  • تاریخ ایران بعد از اسلام
  • در قلمرو وجدان
  • دفتر ایام
  • سیری در شعر فارسی
  • فرار از مدرسه
  • کارنامه اسلام
  • نقد ادبی
  • نقش بر آب
  • شعر بی دروغ، شعر بی نقاب
  • سیری در شعر فارسی
  • دیدار با کعبه جان
  • حدیث خوش سعدی
  • نامور نامه
  • ارزش میراث صوفیه
  • سرّ نی
  • از نی نامه
  • صدای بال سیمرغ
  • نردبان شکسته
  • شعله طور
  • نه شرقی، نه غربی، انسانی
  • با کاروان اندیشه
  • حکایت همچنان باقی
  • دو قرن سکوت
  • بامداد اسلام
  • کارنامه اسلام
  • تاریخ در ترازو
  • تاریخ مردم ایران
  • روزگاران ایران
  • تاریخ ایران باستان
  • ادبیات فارسی
  • انسان الهی
  • اسلام در نقش فرهنگ و سیاست
  • نردبان آسمان

زرین‌کوب و عاشورا

از استاد زرین‌کوب خاطره‌ای از یک سخنرانی در روز عاشورا نقل شده است:

«روز عاشورا بود و در مراسمی به همین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم، مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل کرده و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی. نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و تصویرم را روی آن زده بودند انداختم و وارد مسجد شده و در گوشه‌ای نشستم، دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی خودم می‌گشتم، موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند، برای همین نمی‌خواستم فعلاً کسی متوجه حضورم بشود، هر چه بیشتر فکر می‌کردم کمتر به نتیجه می‌رسیدم، ذهنم واقعاً مغشوش شده بود که پیرمردی که بغل دستم نشسته بود با پرسشی رشته افکارم را پاره کرد:

ببخشید شما استاد زرین‌کوب هستید؟

گفتم: استاد که چه عرض کنم، ولی زرین‌کوب هستم.

خیلی خوشحال شد مثل کسی که به آرزوی خود رسیده باشد و شروع کرد به شرح اینکه چقدر دوست داشته بنده را از نزدیک ببیند. همین‌طور که صحبت می‌کرد، دقیق نگاهش می‌کردم، این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن من را داشته باشد؟ چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد؟ پیرمردی روستایی با چهره‌ای چین خورده و آفتاب سوخته، متین و سنگین و باوقار. می‌گفت مکتب رفته و در اوقات بیکاری یا قرآن می‌خواند یا غزل حافظ و شروع به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه، و چه زیبا غزل حافظ را می‌خواند.

پرسیدم: حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید؟ گفت: سوالی داشتم. گفتم: بفرما.

پرسید: شما به فال حافظ اعتقاد دارید؟ گفتم: خوب بله، صددرصد. گفت: ولی من اعتقاد ندارم.

پرسیدم: من چه کاری می‌توانم انجام بدهم؟ از من چه خدمتی بر می‌آید؟ (عاشق مرامش شده بودم و از گفتگو با او لذت می‌بردم)

گفت: خیلی دوست دارم معتقد شوم، یک زحمتی برای من می‌کشید؟ گفتم: اگر از دستم بر بیاید، حتماً، چرا که نه؟

گفت: یک فال برایم بگیرید. گفتم ولی من دیوان حافظ پیشم ندارم. بلافاصله دیوانی جیبی از جیبش درآورد و به طرفم گرفت و گفت: بفرما.

مات و مبهوت نگاهش کردم و گفتم، نیت کنید. فاتحه‌ای زیر لب خواند و گفت: برای خودم نمی‌خواهم، می‌خواهم ببینم حافظ در مورد امروز (روز عاشورا) چه می‌گوید؟ برای لحظه‌ای هنگ کردم و مردد در گرفتن فال. حافظ، عاشورا! اگر جواب نداد چه؟ عشق و علاقه این مرد به حافظ چه می‌شود؟ با وجود اینکه بارها و بارها غزلیات خواجه را کلمه به کلمه خوانده و در معنا و مفهوم آنها اندیشیده بودم، غزلی به ذهنم نرسید که به طور ویژه به این موضوع پرداخته باشد. متوجه تردیدم شد، گفت: چه شد استاد؟ گفتم: هیچ، الان در خدمتتان هستم. چشمانم را بستم و فاتحه‌ای قرائت کردم و به شاخه نباتش قسمش دادم و صفحه‌ای را باز کردم:

زان یار دلنوازم شکری ست با شکایت

گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت

بی‌مزد بود و منت هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را مخدوم بی‌عنایت

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی

جانا روا نباشد خونریز را حمایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه‌ای برون‌آی ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت

ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم

یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست

کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم

جور از حبیب خوش‌تر کز مدعی رعایت

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ

قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

خدای من این غزل اگر موضوعش امام حسین علیه‌السلام و وقایع روز و شب یازدهم محرم نباشد، پس چه می‌تواند باشد؟ سال‌ها خود را حافظ‌پژوه می‌دانستم و هیچ وقت حتی یک بار هم به این غزل، از این زاویه نگاه نکرده بودم، این غزل، ویژه برای همین مناسبت سروده شده. بیت اولش را خواندم، از بیت دوم این مرد شروع به زمزمه با من کرد و از حفظ با من همخوانی می‌کرد و گریه می‌کرد. طوری که چهارستون بدنش می‌لرزید، انگار داشتم روضه می‌خواندم و او هم پای روضه من بود. متوجه شدم عده‌ای دارند ما را تماشا می‌کنند که مجری برنامه به عنوان سخنران من را فراخواند و عذرخواهی که متوجه حضورم نشده، حالا دیگر می‌دانستم سخنرانی خود را چگونه شروع کنم. بلند شدم، دستم را گرفت. می‌خواست ببوسد که مانع شدم، خم شدم، دستش را به نشانه ادب بوسیدم. گفت معتقد شدم استاد. معتقد بودم استاد، ایمان پیدا کردم استاد. گریه امانش نمی‌داد. آن روز من روضه خوان امام شهید شدم و کسانی پای روضه من گریه کردند که پای هیچ روضه‌ای به قول خودشان گریه نکرده بودند. پیشنهاد می‌کنم هر وقت حال خوشی داشتید، وقایع روز عاشورا و شب یازدهم را در ذهن خود مرور کنید و بعد، این غزل را بخوانید.»

درگذشت عبدالحسین زرین‌کوب

دکتر زرین‌کوب ماه‌های آخر عمر خود را وقف تدوین آثاری درباره زندگی عطار و سعدی کرد. او در ۲۴ شهریور ۱۳۷۸ در سن ۷۷ سالگی درگذشت. زرین‌کوب در قطعه فرهیختگان بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

کد خبر 444008

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.