آخرین برگ امید

در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ کارتونی برای هم‌نسلان من پخش می‌شد با عنوان «آخرین برگ». داستان در مورد دخترکی مبتلا به ذات‌الریه بود که به گفته پزشک سخت نیاز به روحیه داشت تا زنده بماند.

به گزارش ایمنا، روزی مادر دخترک و پیرمرد نقاش همسایه بر بالینش بودند که باد شدیدی که طلیعه طوفانی سخت بود وزیدن گرفت. تخت دختر کنار پنجره بود و بیرون پنجره در کنار دیوار مقابل، درختی بود که با شروع باد برگ‌هایش مثل باران روی زمین می‌ریختند. دخترک گفت: «با تمام شدن برگ‌های این درخت، عمر من هم تمام میشه چون عمر من هم مثل برگ‌های درخت که داره میریزه». پیرمرد و مادر سخت متاثر شدند. فردا صبح وقتی دختربچه چشمانش را باز کرد و به پنجره نگاه کرد با کمال تعجب دید که با وجود طوفان، همچنان یک برگ به درخت مانده‌است. دخترک مقاومت آن تک‌برگ را ستود و از خوشحالی چند بار فریاد کشید: «پس من هم مقاومت می‌کنم». اما چگونه آن تک‌برگ به درخت مانده بود؟‌ آری، پیرمرد نقاش شب‌هنگام درحالیکه باد و باران به شدت جریان داشت با دلی مملو از محبت با وسایل نقاشی خود به بالای درخت رفت و تصویر برگی را روی دیوارِ پشت درخت کشید تا دخترک زنده بماند و البته خودش آنچنان بیمار شد که تا صبح دوام نیاورد.

داستان دخترک و پیرمرد نقاش، داستان شهروندان و شهرداری‌های شهرهای ماست. مردم زیر بار مشکلات در حال تلف شدن هستند و هر روز روزنه امید جدیدی به روی آن‌ها بسته می‌شود. با تحریم‌های جدید، مشکلات اقتصادی شدیدتر خواهد شد و به حوزه‌های اجتماعی، زیست‌محیطی و ... هم رسوخ خواهد کرد. بعید است با روندهای موجود، دولت و نظام هم در سطح کلان کاری از پیش ببرند. اما داستان برای شهرداری‌ها متفاوت است. گرچه‌ آن‌ها هم تحت تاثیر رکود اقتصادی، به شدت در تامین منابع دچار مشکل شده‌اند، اما اقداماتی می‌توانند انجام دهند که دولت‌ اساسا نه منابع و نه ابزار انجام آن را دارد. شهرداری‌ها می‌توانند سدی در برابر ناامیدی شهروندان باشند. البته انجام اقدامات امیدبخش میسر نیست مگر با شجاعت در تغییر رویکردهای قدیمی و اتخاذ رویکرد جدید توسط شهرداری‌ها. دکتر فاضلی در یادداشتی، گفته بود دولت باید دولت «موفقیت‌های کوچک» باشد. به نظرم همین عنوان برای رویکرد جدید شهرداری‌ها هم مناسب است: «شهرداری موفقیت‌های کوچک». او پنج اصل را برای اقدامات دولت در راستای موفقیت‌های کوچک ذکر کرده که همان پنج اصل عینا برای اقدامات شهرداری‌ها در رویکرد جدید مصداق دارد:

۱. درستی آن‌ها به قدری بدیهی باشد که اکثریت قاطع جامعه از آن‌ها حمایت کند (اصل پشتوانه اجتماعی قاطع).

۲. نتیجه مثبت هر دستاورد برای جامعه معنادار باشد اما به اندازه‌ای نباشد که منافع اصلی‌ترین قدرتمندان را به نحوی به خطر اندازد که تمام نیروی خود را برای نابودی دست‌آورد بسیج کنند (اصل اثر مثبت قابل تحمل).

۳. اثر فزاینده داشته باشد (اصل اثر دومینویی فزاینده).

۴. موفقیت‌های کوچک در عرصه‌های متعدد به دست آید (به عوض یکی دو دستاورد بزرگ در یکی دو عرصه محدود) به نحوی که اکثریتی از جامعه از مواهب این دستاوردهای کوچک برخوردار شوند (اصل پوشش فراگیر).

۵. هر دستاورد شعله امیدی روشن کند و به تقویت سرمایه اجتماعی منجر شود و در عین حال خاموشی هر شعله در میان ده‌ها و صدها شعله، به چشم نیاید (اصل خلق امید).

اگر شهرداری‌ها به خصوص شهرداری‌های اکثر کلان‌شهرها که برآمده از لیست امید هستند بخواهند امید را در دل مردم زنده نگه دارند، چاره‌ای ندارند که منابع را به سمت آخرین‌ برگ‌ها هدایت کنند. مسلما آرزوی مادر و دختر داستان آخرین برگ این بود که دختر به مدرسه برود، موسیقی یاد بگیرد، پزشک شود، ازدواج موفقی داشته باشد و صدها آرزوی دیگر... اما همه اینها مشروط به این بود که دختر داستان ما از دست نرود؛ پس اولویت اول این بود که دست‌کم یک برگ روی درخت - ولو برگ نقاشی‌شده!!!- باقی بماند. تعبیر شهری آن این است که اتوبان‌ها، خیابان‌ها، پل‌ها و زیرگذرهایی که تجربه نشان داده فقط به تقاضای سفر دامن می‌زنند؛ پروژه‌های بزرگ‌مقیاسی که میلیاردها تومان پول می‌خورند و زمان پایان مشخصی ندارند؛ خطوط مترویی که ممکن است سال‌ها ساختشان طول بکشد؛ گلوگاه‌های محلی که بازشدن آن‌ها فقط عده معدودی را خوشحال می‌کند؛ فرهنگ‌سراها و کتابخانه‌هایی که معلوم نیست نیاز اصلی محلات باشند؛ و صدها اقدام ریز و درشت دیگر باید همگی از دریچه پنج اصل فاضلی مورد بررسی مجدد قرار گیرند و آن‌ها که منطبق با اصول مذکور نیستند از اولویت خارج شده و اقدامات جدید جایشان را بگیرند.

در شرایط خطیر فعلی، حوزه تاثیر شهرداری‌ها صرفا در چارچوب وظایفشان نیست بلکه آثار اقدامات آن‌ها می‌تواند ملی باشد؛ به شرطی که ضرورت تغییر رویکرد را درک کنند و شوراهای شهر هم مشوق، حامی و ناظر سرسخت آن‌ها در این مسیر باشند. ناممکن نیست که شهرداری از میان شهرداران، پیرمرد نقاش داستان شود و موجی از امید به راه بیاندازد و لشکر ناامیدی را شکست دهد...همانگونه که به قول کسروی، ستارخان از گوشه کوچه‌ای، ایران را نجات داد:

«از ایران آذربایجان ماند، از آذربایجان تبریز، از تبریز کوی امیرخیز، از کوی امیرخیز یک کوچه باقی ماند که در آن ستارخان مقاومت می‌کرد. اما بعد آن کوچه به کوی و آن کوی به شهر و شهر به ولایت و ولایت به کشور بدل شد.»

یادداشت از: احسان مالکی‌پور، کارشناس مرکز پژوهش‌های شورای شهر اصفهان

کد خبر 358183

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.