به گزارش خبرنگار ایمنا، امروز 30 دی ماه مصادف با اولین سالگرد فروریختن ساختمان پلاسکو در تهران است. به همین مناسبت "سرآتشنشان فاطمه حاتمی" یادداشتی را نوشته و در اختیار خبرگزاری ایمنا قرار داده که متن آن را در زیر می خوانید.
تفتهای شهدای پلاسکو دیگر کنار در ایستگاههای آتشنشانی نیست. لباسهای مشکی به تن نمیکنیم. دیگر کسی کنار در ایستگاههای آتش نشانی گل نمی آورد. دیگر کسی شمع روشن نمیکند و همپای سوختن شمعها، اشک نمی ریزد و حالا دوباره عکسهای پروفایلهای تلگرام و اینستاگراممان شده است همانهایی که بود.
این روزها دیگر دوستانم زنگ نمیزنند و نمیپرسند هنوز امیدی هست یا نه؟ و من با بغض نمیگویم نه. این روزها همه چیز دوباره شده همان چیزی که بود. میگویند خاک سرد است اما من میگویم، این آدمها هستند که سردند و بیوفا. یک روز بالاخره و برای همیشه یادشان میرود که آن کسی که دیگر نیست، که آن کسی که اسمش را گذاشتهاند روی فلان تابلوی خیابان، نمرده بلکه جانش را داده تا یکی دیگر زنده بماند که آوار زندگی روی سر کسی خراب نشود.
این روزها عجیب احساس میکنم که قاعده جهان به هم ریخته است و هیچ چیز سرجای خودش نیست. داغها و دردها زودتر از موعد مقرر آرام و سرد میشوند. من دیگر مثل قدیمترها، فکر جان خودم نیستم. به فکر آرامش همسر و فرزندم نیستم و آنقدر نیستم که یادم رفته است گاهی همین کلمه ساده اما پر پیچ و خم «مسئولیت اجتماعی» برای این بود که بتوانم راحت و بیدغدغه زندگی کنم، نه اینکه توی پیچ و خم دویدن برای زندگی، آلزایمرهای اجتماعی به سراغم بیایند و نتیجهاش بشود دو هفته اشک ریختن پای «شبکه خبر- زنده – ساختمان پلاسکو».
حالا که یکسال گذشته دیگر چه فرقی میکند که با عددها بازی کنیم و بگوییم ۱۶ آتشنشان، شهید شدهاند یا ۲۵ تا یا هرچیز دیگر. چه فرقی میکند بلندگوی آمارهای آن روزها جلال ملکی بوده باشد یا آقا رضا، یکی از کسبه محل. چه فرقی میکند عکسهای سلفی اینستاگرام آن روزها توی طبیعت و آرامش بودند یا کنار ساختمان فرو ریخته پلاسکو و در میان غبار و اشک و آه.
آلزایمرهای اجتماعی که تمامی ندارد. آلزایمرهایی که اصلا اجازه نمیدهد یادمان بیاید مسئولیتی هم داشتهایم. حالا چه ایمنی باشد چه امنیتی و چه اخلاقی. با این همه حجم فراموشی اصلا برای من شهروند چه فرقی میکند که تیتر اخبار دی ماه ۹۶ شده بود سه پیکر شناسایی شد یا آسیبشناسی عکسهای سلفی، شهرداری، تجهیزات، بحران، آوار، آوار، آوار. من که فردا همه چیز را یادم میرود.
چه دلتان بخواهد و تحملاش را داشته باشید و چه نه، تنها جملههایی که بیهیچ واهمهای هرگز تکذیب نمیشود این است که ساختمان پلاسکو برنمیگردد و سرجای خودش دیگرعلم نمیشود. آتشنشانانی که زیر آوارمظلومانه کشته شدند، دیگر چشم باز نمیکنند. شیفتهایشان را در ایستگاهها تحویل نمیگیرند، پاسخ دوستانشان را در تلگرام و اکانتهای اینستاگرام نمیدهند و تنها یک قاب عکس میشوند روی دیوار خانه عزیزانشان و دست آخر ما شهروندانِ همیشه منتقد هم هر سال میلیونها تومان پول خرج سالگردشان در مجامع عمومی میکنیم.
رولان در کتاب «خاطرات سوگواری» میگوید: «مرگ مادرم این اطمینان را به من داد که همه انسانها میرا هستند و در این مورد هیچ تبعیضی وجود ندارد و هیچ چیزی تا ابد نمیماند» اما من میگویم تنها دردی که همیشه میماند و از بین نمیرود، دردِ زخم غفلت است که اگر توی این سالگردهای هرسال کمرنگتر شونده، یادمان نیاید که در کنار شهردار، اعضای شورای شهر، هیات مدیره ساختمان و ... هرکدام ما چقدر مسئول بودیم، دیر یا زود فاتحه همهمان خوانده میشود و با سرد شدن فولاد داغدیده ساختمان پلاسکو، سرد میشویم و دوباره یادمان میرود که اگر کمی مسئولیتپذیر نباشیم، مرگ دلخراش آتشنشانان تکرارمیشود.
فرزندم وقتی بزرگ شود میداند که من هرگز شهردار تهران ۱۷میلیون نفری نبودم اما هربار که تلویزیون تصویر آن روزها را نشان دهد از من میپرسد که چرا بعد از آنکه با چشمهای باز و کنجکاو، فرو ریختن آوار ساختمان پلاسکو را دیدم، گوشهایم را گرفتم تا صدای آژیر فروریختن پایه های ایمنی و امنیت ساختمانها را نشنوم و در عوض نوک پیکان انتقاد را به سمت مسئولین گرفتم و حتی به اندازه یک شهروند به مسئولیتهای اجتماعیام عمل نکردم.
در ساعت ۱۱:۳۰دقیقه صبح ۳۰ دیماه، اسم همه ما در لیست سیاهِ تاریخ با تیتر بزرگ "مقصرین فاجعه ساختمان پلاسکو" ثبت شد. لیستی که اعضای آن، نه تنها مقصر کشته شدن آتشنشانها در ساختمان پلاسکو بودند بلکه خون تمامی آتشنشانان ایرانی بر گردن آنها خواهد بود. یکی از همین روزها باید به یاد بیاوریم که پنهان شدن ابعاد وقوع یک فاجعه در میان سیل اخبار، شایعهها، انتقادها و ... نمیتواند مسئولیت اجتماعی هر یک از ما را به عنوان عضوی از جامعه نفی کند.
نظر شما