به گزارش خبرنگار ایمنا، از خیابان آذر به سمت کوچۀ استاد تاج اصفهانی، درست حدفاصل این کوچه و خیابان اردیبهشت، نام «سرای تاج اصفهانی» بر مجتمعی یازده واحدی درخششی خاص دارد و گویا تنها نام تاج اصفهانی کافی است تا موسیقی کهن ایرانی با دنیای مدرن ساختمانسازی تلفیق شده و بر این نماهای رومیِ تکرارشدنی در ساختمانهای شهرمان برتری یابد.
مدتها بود که برای دیدار با یکی از فرزندان استاد تاج صبوری کرده بودم و حالا این فرصت حاصل شده بود که با همایون، پسر ارشد تاج اصفهانی گفتگو کنم. به این ترتیب در سرای تاج اصفهانی میهمان وی شدم.
بخش اول گفتگوی من با همایون تاج اصفهانی را میخوانید.
استاد تاج چند فرزند داشتند؟
۶ فرزند، ۴ پسر و ۲ دختر. به ترتیب تاج الملوک(تاجی)، همایون، پروین، هما، جمشید، پروانه.
شما چندمین فرزند استاد هستید؟
دومین. تاجی، خواهرم از من بزرگتر هستند.
فرزندان استاد در ایران هستند؟
فقط هما در تهران هستند و بقیه خارج از ایران زندگی می کنند، البته هما هم در برلن تحصیل کرد اما به ایران برگشت.
شما در کدام کشور زندگی می کنید؟
آلمان.
متولد چه سالی هستید؟
من آبانماه ۱۳۲۵ متولد شدم.
چه سالی از ایران رفتید؟
من ۴۷ سال پیش یعنی سال ۱۹۷۰ که ۲۲ سالم بود از ایران رفتم.
آقای تاج با رفتن همه فرزندان از ایران موافق بود؟
بابام میگفت «بابا شما آزادید، دوست دارید بروید»، مخالفت نمیکرد و ما وقتی دیپلم گرفتیم همه به خارج از ایران رفتیم. الان فقط هما تهران است و بقیه خارج از ایران هستیم.
شما و سایر فرزندان استاد، چطور با دوری از یکدیگر کنار آمدید؟
تربیت خیلی مهم است. بابا بین بچه هایش به هیچ عنوان فرق نمی گذاشت و برایش دختر و پسر فرقی نداشت. وقتی بابا فوت شدند تنها یک خانه و یک تکه زمین در مهرانگیز و یک تلفن داشت. وصیت که نداشت اما همیشه در صحبتهایش به ما میگفت، که «بابا هرچی هست همه مساوی، دختر پسر نداریم، همه مساوی». ما هم عمل کردیم درحالی که نه نوشته بود و نه وصیتی اما ما به حرف بابا عمل کردیم. این حرف، خیلی ساده است اما همین باعث می شود که بچه ها دوستیشان بیشتر بشود. بابا طوری ما را تربیت کرد که ما همه خیلی با هم دوست هستیم و یک تن واحدیم. مثلاً برای اینکه جدایی و دوری بین ما خواهرها و برادرها ایجاد نشود یکی از همت هایی که می کنیم این است که عید نوروز و کریسمس را هر سال در خانه یکیمان جمع می شویم و هرکس هرجای دنیا هست از آمریکا و فرانسه و آلمان و تهران یکجا خودش را می رساند که یکدیگر را ببینیم و همین کار را هم به بچه هایمان یاد داده ایم که با هم بمانند و از حال هم باخبر بشوند.
شما و دیگر فرزندان استاد تاج، موسیقی و آواز را دنبال کردید؟
نه، البته برخی از ما ته صدایی داریم ولی نمیخوانیم، اما خواهرم پروین خیلی خوب می خواند و واقعاً صدا دارد ولی دنبال آواز نرفت، درواقع دلکش جوان است. حدود ۱۷ سال پیش گروه کامکاران در فرانکفورت کنسرت داشت و یکمرتبه گفتند پروین بیاید و دو تصنیف بابا را اجرا کند، پروین هم روی صحنه رفت و تصنیف شکایت معشوق که به آتش دل معروف شد و تصنیف رنگهای طبیعت را به زیبایی اجرا کرد.
یعنی آقای تاج شما را به آواز تشویق نکردند؟
بابام هیچ وقت ما را تشویق نکرد که به دنبال کار هنری برویم، حتی به شاگردانشان هم می گفتند مبادا این کار را شغلتان قرار بدهید. میگفت موسیقی و آواز را که قسمتی از فرهنگ ماست حفظ کنید و زمانی که در جمع دوستان کنار یکدیگر هستید مجلس را با موسیقی و آواز گرم کنید و به این ترتیب موسیقی را سینه به سینه حفظ کنید ولی شغلتان را از دست ندهید. همۀ دوستان بابا هم کارمند بودند و خود بابا هم کارمند بود.
ظاهرا در میان فرزندان شما هم علاقمند به موسیقی در حد حرفهای وجود نداشت
بچه های من و سایر فرزندان خواهرها و برادرهایم آواز نمی خوانند چون همه خارج از ایران بزرگ شدند و حتی برخی از آنها خارج از ایران به دنیا آمدند و با این موسیقی رابطه ای ندارند، تحصیلات عالیه کردند و مشغول کار هستند. اما دخترم خاطره ته صدایی دارد و پیانو هم می زند ولی نمیخواند و اگر هم بخواند موسیقی به سبک خارجی را میخواند نه ایرانی. پسرم روزبه نیز گیتار و تار می نوازد و موسیقی را فهمیده ولی کار و زندگی دارد و کمتر به موسیقی می پردازد.
یادم هست زمانی به ایران آمد و با هم به دیدار عمو کسایی رفتیم، به عمو کسایی گفتم که روزبه موسیقی را دوست دارد و گیتار و تار می نوازد، عمو کسایی یک تار به روزبه داد و گفت بزن. روزبه هم یک مقدار تار زد و بعد عمو کسایی گفت اگر روزبه در ایران می ماند و دنبال تار را می گرفت نوازندۀ بینظیری میشد.
استاد تاج چگونه به سراغ آواز رفت؟
مشوق اول بابا پدرشان شیخ اسماعیل(تاج الواعظین) بود. ایشان بابا را نزد سیدرحیم اصفهانی که استاد بزرگ آواز اصفهان بود فرستاد.
به این ترتیب آقای تاج عاشق خواندن شد
عاشقی کار هرکسی نیست. افراد خاصی می توانند این مرحله را طی کنند و به عاشقی برسند. در گذشته معنویاتشان بیشتر بود. من کوچکتر از آن هستم که بگویم پدرم تا مرحله آخر رفت یا نه ولی جدای از اینکه پدرم بود میتوانم بگویم که پدرم رستگار شد. پدرم وارسته بود و خوب زندگی کرد و با مردم خوب بود و نام نیک هم از خودش بجای گذاشت. بابا همیشه میخواند. عاشق خواندن بود. اصلاً مثل این بود که خدا بابا را فقط برای آواز خواندن خلق کرده بود، همه جا می خواند. هرکسی به او میگفت بخوان بابا برایش می خواند و اصلاً معروف بود که منیت ندارد. صبح زود بیرون میرفت و رفتگر می گفت آقای تاج برایم بخوان و بابا همانوقت میخواند. بابا اصلاً منیت نداشت. ای کاش همه این بیت را سرمشق قرار می دادند که «آنچنان زی که چو رفتی برهی، نه چنان زی که چو رفتی برهند».
استاد تاج کارمند شهرداری بودند. این شغل تنها منبع درآمد ایشان بود؟
بابا اول کارمند فرمانداری بود و بعد کارمند شهرداری اصفهان شد و در دایرۀ پیشه وران خدمت کرد. من هم بچه بودم و گاهی با دوچرخه همراه با او به شهرداری میرفتم. علاوه بر آن بابا کارمند رادیو تلویزیون هم بود و از شهرداری و رادیو و تلویزیون حقوق میگرفت.
از تدریس آواز بصورت خصوصی هم درآمد داشتند؟
بابا تاج یکعمر شاگرد داشت بدون هیچ چشمداشت پولی. خانه مان یک سالن داشت و در حیاط هم یک حوض بزرگ داشتیم که شاگردان یا در سالن و عصرها هنگام بهار هم دور حوض جمع میشدند. هیچوقت بابام از هیچ شاگردی بخاطر تدریس پول نگرفت، ابداً. فقط در رادیو تلویزیون که کار میکرد حقوق میگرفت. مجلسشان در خانه و آموزششان بر پایه دوستی و دوست داشتن بود، یعنی درواقع این حالت شاگردی و استادی وجود نداشت. صحبت از میراث بزرگ فرهنگی به نام موسیقی بود که باید سینه به سینه منتقل میشد و جای فخر فروختن ندارد چون ارزش این میراث خیلی بالاتر است که بتوانی این را به گوش یک خواستار بنشانی و باید با محبت و دوستی و بی شائبه باشه و اگر پولی شد شکل دیگری پیدا می کند.
آوازخوانی و غزلخوانی نت ندارد و سینه به سینه است، مثلاً یک نفر می آمد و میگفت آقای تاج من آواز دوست دارم، بابا میگفت بخوان. یک روز سهگاه بود، بابا درآمد می کرد و بعد میگفت بخوان. به همین صورت سینه به سینه تکرار می شد و ادامه پیدا می کرد. دور هم مینشستند، مادرم چای درست میکرد و فضای خیلی لذت بخشی درست می شد.
مشاغل آزاد چطور؟ هیچوقت تلاش کردند به شغل دیگری وارد بشوند؟
بله، بابا چهار بار کاسبی کرد و هر چهار بار ورشکست شد چون بابا روحیه اقتصادی نداشت و در این مورد فقط به حرف دوستانش گوش میکرد. یک بار به کار ادویه جات وارد شد و ضرر کرد. یک بار کامیون شورلت خرید که آخر سرهم چپ کرد! یک بار در میهنتور شریک شد و ورشکست شد و آخرین بار هم من ۱۴ ساله بودم که همراه با بابا و داییام و یکی از دوستان پدرم به تبریز رفتیم، آقایی به نام مقصود اقدام کلاهی در تهران گرمابه داشتند و به بابا پیشنهاد داد که با هم در تبریز گرمابه ای بسازند و دایی هم نقشه دوطبقه گرفت و خلاصه اولین حمام دوطبقه در خیابان شش گلان تبریز ساخته شد و اسم حمام را هم حمام همایون تاج گذاشتند، قرار بود بابا ۶۰ تومان بدهد و شریکش ۶۰۰ تومان، بابا پول را دادند و به اصفهان آمدند اما بعدها فهمیدند که شریکشان همه پول را نسیه کرده و حالا طلبکارها آمده اند. بابا رفتند تبریز پیش استاندار وقت و استاندار هم به طلبکارها گفت که بابا میخواسته کار خیری انجام بدهد که اینطور سرش کلاه گذاشتهاند و از طلبکارها خواست که پولشان را قسطی بگیرند. به این ترتیب من که آن موقع کلاس هفتم دبیرستان سعدی بودم به خواست بابا تابستان آن سال را به تبریز رفتم و حمام را اداره کردم و عصر که میشد قسطی پول طلبکارها را میدادم. درنهایت هم بابا حمام را فروخت.
مهم ترین شاگردهای آقای تاج چه کسانی بودند؟
بابا شاگردهای خیلی زیادی داشت که به خانه مان میآمدند، خیلی ها تا نیمه راه می آمدند و رها می کردند ولی خیلی ها هم ادامه دادند مثل آقای مراتب، آقای شاهزیدی، آقای قرنیان، آقای افتخاری. آقای ایزدخواستی، آقای همایون فال و خیلی های دیگر که ذهنم یاری نمیکند.
استاد تاج به کدام شاعر علاقه داشتند؟
سعدی را خیلی دوست داشتند. یادم هست که بابا برای یک مجلسی به شیراز رفته بود و آنجا گروهی هم بود که از مکتب خاصی پیروی میکردند. بابا به آنها گفت در هر دوره پیامبری آمد و معجزه ای آورد، معجزه پیامبر شما چیست؟ آنها جوابی نداشتند که بگویند. بعد بابا گفت که کتاب سعدی برای ادارۀ دنیا کافی است چراکه خودش هم بسیار از قرآن متأثر است.
استاد به نمایش هم وارد شدند. درسته؟
بله، آنزمان آقای علی صدری تماشاخانۀ سپاهان را داشت که خودش هم اهل تئاتر بود. یکبار یک تئاتر داشت به نام «سعدی در بتکده سومنات» که در این تئاتر به بابا نقش سعدی را دادند.
یعنی آقای تاج در این نمایش بازی کردند؟
نه، بابا روی صحنه می خواند. اسم بت را میگفتند. یادم هست که من میرفتم پشت صحنه و دو سیم را میکشیدم و دستهای بت بالا میرفت و مردم تعجب میکردند. جلوی سن هم گود بود و ارکستر اینجا بود.
خانهای که الان در آن گفتگو میکنیم همان خانۀ استاد است. آقای تاج چه سالی در این خانه ساکن شدند؟
ما ۶۹ سال است که در این خانه هستیم. بابا این خانه را سال ۱۳۲۷ ساخت، و از آن سال تا سال ۵۹ بارها سند این خانه در رهن بانک بوده و این یکی از موضوعاتی است که بخوبی نشان می دهد بابا در قید و بند پول نبود و هیچوقت هنرش را به پول نفروخت.
قبلاً بابا در پاقلعه خیابان ملک و درست پشت انگورستان ملک زندگی میکردند که خانۀ پدری بابا یعنی خانۀ شیخ اسماعیل بود، من هم آنجا متولد شدم و ۲ ساله بودم که به این خانه آمدیم. عباس آباد یکی از محله های خوب بود و نزدیکی به رودخانه یکی از مزیت هایش بود، همۀ اینجا باغ بود. بابا کمکم اینجا را ساخت. بجز من بقیه خواهرها و برادرم اینجا به دنیا آمدند.
الان خانۀ قدیمی به مجتمع تبدیل شده است. چرا نام مجتمع را سرای تاج اصفهانی گذاشتید؟
چون خانۀ تاج بود اسمش را سرای تاج اصفهانی گذاشتیم. همه مردم و دوستان گفتند این اسم را بگذاریم، حتی من اول فکر می کردم این اسم باعث خودنمایی میشود و تصمیم داشتم نام مجتمع را اردیبهشت بگذارم اما همه من را دعوا کردند و گفتند مرحوم تاج اینجا بوده است، گفتند هنرمند متعلق به مردم است و باید اسم تاج روی مجتمع باشد، من هم گفتم هرطور دوست دارید. البته میبینید که اینجا فقط ۲ تا اتاق خواب و یک سالن دارد چون این نیّت را داشتیم و داریم که اینجا همیشه یادگار مرحوم تاج بماند و در اینجا کارهای فرهنگی انجام بشود ولی اینکه چه کارهایی و چه زمانی واقعاً نمی دانم، ولی قصدمان این است که در این بخش از سرای تاج اصفهانی که متفاوت با سایر طبقات ساخته شده کارهای فرهنگی انجام شود.
سایر فرزندان استاد هم با تبدیل این خانه به مکان فرهنگی موافق هستند؟
همه بچه ها موافق هستند که این خانه بهعنوان مرکز فرهنگی بماند و این نیّت ماست. عمداً خانه را به صورتی ساختیم که تنها دو اتاق و یک سالن بسیار بزرگ داشته باشد تا در آینده هدفمان را اجرایی کنیم چون مرحوم بابام حق دارد و باید مرحوم تاج را بیشتر شناخت. خدمتی که بابا به موسیقی کرد و خدمتی که به اخلاقیات کرد خیلی بزرگ بود و باید بیشتر معرفی بشود. اینجا هم یادگاری بماند و اهل فضل و ادب و صاحب کرامات ماهانه یا سالانه یا هفتگی سالی و درکل هرچه دست بدهد بیایند و در این خانه دور هم جمع شوند.
چیزی از خانۀ قدیمی را حفظ کرده اید یا خیر؟
تنها چیزی که توانستیم از خانه قدیمی نگه داریم این بخاری قدیمی و بسیار قشنگ است که البته در موقع ساخت این مجتمع تکهتکه شده بود اما یکی از دوستان قدیمیمان که در کار مرمت آثار تاریخی است به نام آقای خراسانی آمدند و این بخاری را مرمت کردند و الان با اولش مو نمیزند.
از راه دیگری هم سعی کردید آثار و خاطرۀ استاد تاج را حفظ کنید و انتقال دهید؟
بله حدود یک سال و نیم است که سایتی را به نشانی jajeesfahani.com راه اندازی کرده ایم و همه اطلاعات درباره بابا و حتی گذشتۀ رادیو و تلویزیون و گذشتۀ موسیقی را در آن قرار داده ایم و خودم این سایت را اداره می کنم.
این گفتگو ادامه دارد...
گزارش و عکس از شیرین مستغاثی
نظر شما