به گزارش خبرگزاری ایمنا، شهادت امام هادی علیهالسلام، روایتی از یک مظلومیت در اوج غربت است؛ غربتی که با صبر، کرامت و هدایت معنایی دیگر پیدا کرد. غربت امامی که در محاصره و فشار دشمن، چراغ معرفت در تنگنای سامرا روشن ماند و راه خدا را برای دلهای جویای حقیقت روشن نگه داشت. زندگی آن حضرت، جلوهای از امامت در سکوت تحمیلی بود؛ سکوتی که سرشار از روشنگری و تربیت بود و حتی شیعه را د آن شرایط برای روزهای دشوارتر آینده آماده ساخت.
سامرا، شهر غربت امام هادی (علیهالسلام)، شاهد روزهایی است که مهر اهلبیت در آن به بند کشیده شد و از دل همان محدودیتها، دریای هدایت جاری گشت. سامرا شاهد زندگی امامی است که بیآنکه منبری آشکار داشته باشد «هادی» نام گرفت، امامی که با وجود همه خفقان، دلها را هدایت کرد و با اخلاق، علم و کرامت خویش، حجت را بر دوست و دشمن تمام کرد.
در چنین روزی، شعر آئینی به زبان دل بدل میشود؛ زبانی برای گفتن آنچه تاریخ گاه در بیانش ناتوان است. شاعران، با مرثیهها و مناجاتهای خود، غربت، صبر، کرامت و عشق به امام هادی علیهالسلام را همواره بهتر روایت کردهاند؛ روایتهایی از جنس شعر، سوگنامهاند و حتی شکرنامه نعمت ولایت.
صد شکر هدایتشده دست شماییم
با نور شما راهی درگاه خداییم
گویند همه: «اهل ولا اهل بلایند»
صد شکر که از لطف خدا اهل بلاییم
این خاک اگر زر شده از مهر شما بود
در خانۀ معصومه و در ملک رضاییم
آئین شما چون بهجز احسان و کرم نیست
عمری است سر سفرۀ احسان و عطاییم
داریم دلی خسته و تنگ از غم دوری
محتاج حرم رفتن و مشتاق لقاییم
در راه زیارت نشناسیم سر از پا
شاهیم که در کوی شما بیسروپاییم
از سامره همواره گدایش شده مشهور
«بر ما کرمی کن که در این شهر گداییم»
از فیض شما بود اگر جامعه خواندیم
از دولت عشق است اگر اهل ولاییم
از داغ غم غربتتان معدن آهیم
در سوگ جگرسوز شما غرق عزاییم
زهر ستم آتش به سراپای شما زد
از داغ شما یاد غم کربوبلاییم
شاعر: محمدتقی عارفیان

یادتان هست نوشتم که دعا میخواندم
داشتم کنج حرم جامعه را میخواندم
از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد
محکمات کلمات تو مسلمانم کرد
کلماتی که همه بال و پر پرواز است
مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است
کلماتی که پر از رایحهً غار حراست
خط به خط جامعه آیینهً قرآن خداست
عقل از درک تو لبریز تحیر شده است
لب به لب کاسهً ظرفیت من پر شده است
همهً عمر دمادم نسرودیم از تو
قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو
من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم
عرق شرم به پیشانی دفتر دارم
شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو
فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو
دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد
شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد
بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم
رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم
تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران
دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران
من زمین گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست
کلماتم کلماتی ست حقیر ای باران
یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود
یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران
نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم
مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران
ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد
ما که از نسل غدیریم، غدیر ای باران
پسر حضرت دریا! دل مارا دریاب
ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران
سامرا قسمت چشمان عطش خیزم کن
تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران
بگذارید کمی از غمتان بنویسم
دو سه خط روضه از این درد نهان بنویسم
گریه بر داغ شما عین ثواب است ثواب
بار دیگر پسر فاطمه و بزم شراب....
شاعر: حمیدرضا برقعی

نام تو را در دفتر خاتم نوشتند
هادی نسل حضرت آدم نوشتند
ما راه و رسم نوکری را برگزیدیم
چونکه شما را رهبر عالم نوشتند
جزو ارادتمندهای روضه تو
شُکر خدا که نام ما را هم نوشتند
خوشبخت آنهایند که مست تو هستند
بدبخت آنهایی که از تو کم نوشتند
از داغ مظلومیتت آقای عالَم
چشمان ما را چشمه زمزم نوشتند
نام تو را پروردگارت گفته هادی
چون در کرامت مثل بابایت جوادی
قطعاً مسیحا هم به فرمان تو باشد
پای کلاس درس عرفان تو باشد
ذکر دعای جامعه زیباست اما
زیباترش اینکه در ایوان تو باشد
پای دعای جامعه میخواهم آقا
ابواب ایمان وا به ایمان تو باشد
با یک نگاهت صاحب ملک زمین است
آنکس که یک لحظه پریشان تو باشد
وقتی «محالّ معرفت الله» هستی
باید همه عالم سر خوان تو باشد
حتی مسیحیها ارادت بر تو دارند
این هم ز الطاف فراوان تو باشد
آقا سلاطین جهان را بنده کردی
با یک نگاهت بردگان را زنده کردی
شُکر خدا یک عمر دستم را گرفتی
درس کرامت از خود بابا گرفتی
اینکه دو عالم روضه خوان غربت توست
ارثی ست که از غربت مولا گرفتی
در زیر پایت آسمان از جاش پاشد
از برکت تو سامرا عرش خدا شد
نامت علی بود و غریبی را چشیدی
بار غم و غربت به دوش خود کشیدی
صحن و سرای خاکی ات این را به من گفت
بعد از شهادت هم تو روز خوش ندیدی
شاعر: مهدی نظری

ای از غم تو بر جگر سنگ شراره
وی در همه ی عمر ستم دیده هماره
سنگینی اندوه تو از کوه فزون تر
غمهای فراوان تو بیرون ز شماره
کی مثل تو در حبس ستم بازوی بسته
بر قبر خود از جور عدو کرده نظاره
تو آیه تطهیری و دشمن به چه جرأت
با جام میِ خود به سویت کرده اشاره
از هجر تو باید کمر کوه شود خم
جایی که گریبان ولایت شده پاره
تا ماه جمالت به دل خاک نهان شد
بر چهره ز چشم حسنت ریخت ستاره
سوزد جگرم بر تو که با پای پیاده
همراه عدو رفتی و او بود سواره
از تیغ زبان زخم فراوان به دلت بود
کز زهر ز پا تا به سرت سوخت دوباره
فوجی پی آزار دلت دست گشودند
قومی ز دفاع تو گرفتند کناره
«میثم» دگر از این غم جانسوز نگویی
کز نوک قلم جای سخن ریخت شراره
شاعر: غلامرضا سازگار

سخت محتاجم به خلوتگاهِ طور سامرا
قلب تاریکم شده محتاج نور سامرا
میشود دل، گیرِ این منزل اگر عاشق شود
با دو لقمه نانِ حضرت، از تنور سامرا
سهم دوری را دل دیوانه بر هم میزند
با سلامی بر امامان صبور سامرا
با وجود این کریمان هرچه تحریمش کنند
جای حیرت نیست می چرخد امور سامرا
پست را آقا و کوچک را عزیزش میکنند
پادشاهی را ببین در چشم مور سامرا
شکر حق که دور تا دور حرم ساکن شدند
شیعیان عاشق و جِیْشِ غیور سامرا
تا خود بحر النجف هم میرسد این بوی خوش
عطر لیموی حرم از راه دور سامرا
لالم از توصیف این لذت، چشیدن لازم است
خواندن یک جامعه دورِ قبور سامرا
غالباً هر کس حرم رفته روایت کرده از
نیمه شبهای غریب و سوت و کور سامرا
با وجود این ضریح سبز چوبی میرسد
بوی مادر از حریم جمع و جور سامرا
عاقبت این شهر را مهدی گلستان میکند
میرسد یک روز هم روز سرور سامرا
شاعر: محمد جواد شیرازی




نظر شما