۲۶ آذر ۱۴۰۴ - ۱۰:۵۱
ملیکا! پدرت قهرمان بود

ملیکا هنوز چشم به جهان نگشوده بود که پدرش آسمانی شد، دختری که شش ماه پس از شهادت پدر، با نامی برآمده از ایمان و وصیت، متولد شد تا روایت یک قهرمان ناتمام نماند. او فرزند پدری است که رفت تا امنیت بماند و زندگی ادامه پیدا کند.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، بعضی جنگ‌ها کوتاه‌اند، شاید در تقویم تنها چند روز بیشتر نباشند، اما در حافظه انسان‌ها دهه‌ها امتداد پیدا می‌کنند. جنگ دوازده‌روزه هم از همان‌هاست، جنگی که شاید آتش‌بسش زودتر از آن‌چه تصور می‌شد فرا رسید، اما خاموشی انفجارها به معنای پایان رنج‌ها نبود، ویرانی‌ها ممکن است دوباره ساخته شوند، خیابان‌ها جان بگیرند و زندگی به ظاهر به روال عادی بازگردد، اما فقدان‌ها ترمیم‌پذیر نیستند، دردِ ندیدن، دردِ نبودن و داغِ نداشتنی که با هیچ بازسازی‌ای جبران نمی‌شود.

شش ماه از پایان آن جنگ گذشته است، جنگی که هزاران روایت ناگفته در دل دارد، روایت‌هایی که برخیشان تازه آغاز شده‌اند و سال‌ها زمان می‌خواهند تا روایت شوند. در این میان شهدای بسیاری تقدیم شد، جوانانی که درست در میانه شور زندگی ایستادند و از وطن دفاع کردند، جوانانی با آرزوهایی ساده و انسانی، همچون در آغوش گرفتن فرزند، شنیدن نخستین گریه نوزاد یا بوسیدن گونه‌های کودکی که قرار بود «پدر» صدایشان کند.

داستان بعضی از این شهدا اما، پس از شهادت هم ادامه دارد؛ از جایی که زندگی باید شروع می‌شد، همچون روایت تولد «ملیکا»؛ دختری که شش ماه پس از شهادت پدرش، شهید حسین انواری، چشم به جهان گشود، نامش به وصیت پدر انتخاب شد، «ملیکا»، همنام مادر امام زمان (عج)، تا یادگار او نه‌تنها نشانه‌ای از فقدان، بلکه نشانی از ایمان، انتظار و امتداد یک راه باشد.

ملیکا، فرزند ندیده پدری است که برای امنیت این سرزمین ایستاد و رفت، اما تولدش یادآور این حقیقت است که زندگی حتی از دل جنگ هم جوانه می‌زند. شاید پدرش را نبیند، اما در نامش در روایتش و در دعای مادرش، چشم به آینده‌ای دارد که وعده داده شده است، آینده‌ای روشن‌تر، به امید روزی که جهان با ظهور، طعم کامل عدالت و آرامش را بچشد.

عبدالله انواری، پدر شهید حسین انواری روایت زندگی فرزندش را از همان نقطه‌ای آغاز می‌کند که زندگی و شهادت در هم گره می‌خورند. او به خبرنگار ایمنا می‌گوید: حسین ۲۳ ساله و متأهل بود و فرزندش روز پنجشنبه، نوزدهم آذر، هم‌زمان با میلاد حضرت زهرا (س) و شش ماه پس از شهادتش به دنیا آمد.

به گفته او حسین عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود و در بخش هوافضا و مجموعه موشکی فعالیت می‌کرد، در تمام عملیات‌های جنگ دوازده‌روزه حضور داشت و سرانجام در روز نهم جنگ، بر اثر اصابت پهپاد به شهادت رسید.

پدر شهید، رد پای ایمان را از کودکی در زندگی حسین پررنگ می‌داند و ادامه می‌دهد: از همان سال‌های کودکی، علاقه زیادی به فعالیت‌های مذهبی داشت. در دوران دبستان، در مدرسه‌شان هیئت مذهبی راه‌اندازی کرده بود و از فعال‌ترین اعضای آن بود. هم‌زمان در بسیج فعالیت می‌کرد و در دوران دبیرستان نیز مسئول واحد بسیج مدرسه بود.

او می‌افزاید: بعد از پایان دبیرستان، در بسیج مردمی و گردان‌های بیت‌المقدس حضور داشت و در فعالیت‌های جهادی، به‌ویژه در دوران کرونا، نقش پررنگی ایفا کرد؛ حسین همیشه در میدان بود.

عبدالله انواری با اشاره به بُعد اعتقادی فرزندش می‌گوید: حسین از نظر اعتقادی بسیار متدین بود. زیارت عاشورا را زیاد می‌خواند و ارادت خاصی به اهل‌بیت (ع) داشت. یک بار در کلاس سوم دبستان، معلمشان حدیثی گفته بود که اگر کسی هر شب با وضو بخوابد، شهید می‌شود. حسین همان‌جا تصمیم گرفت همیشه با وضو بخوابد و تا آخر عمرش به این عهد پایبند ماند.

او ادامه می‌دهد: حسین عاشق شهدا بود و به‌شدت به برادر شهیدم علاقه داشت و همواره به او متوسل می‌شد. حتی همسرش نقل می‌کند که حسین سر سفره عقد خیلی گریه می‌کرده و وقتی دلیلش را می‌پرسد، حسین می‌گوید عموی شهیدش را سر سفره عقد دیده است.

پدر شهید با اشاره به روحیه مسئولیت‌پذیر فرزندش می‌گوید: هر زمان شهدای گمنام به شهرستان می‌آمدند، حسین جزو نخستین افرادی بود که برای تشییع، برنامه‌ریزی و خدمت‌رسانی پیش‌قدم می‌شد.

او سپس از اخلاق و رفتار حسین می‌گوید: احترام فوق‌العاده‌ای برای پدر و مادر، به‌ویژه مادرش قائل بود. بسیار مؤدب، خوش‌اخلاق و شوخ‌طبع بود و در هر جمعی حضور داشت، نشاط ایجاد می‌کرد.

عبدالله انواری درباره علاقه دیرینه فرزندش به سپاه پاسداران چنین روایت می‌کند: حسین از کودکی عاشق سپاه بود و همیشه آرزو داشت در سپاه خدمت کند، خودم سپاهی بودم و او از سن کم لباس‌های من را می‌پوشید و می‌گفت دوست دارد روزی همچون من به سپاه برود، در نهایت هم به آرزویش رسید و در دانشکده افسری سپاه قبول شد.

او ادامه می‌دهد: حسین حدود ۱۹ سالگی، در سال ۱۳۹۹، با مدرک دیپلم وارد سپاه شد و پس از طی دوره دانشکده افسری و آموزش‌ها، کمتر از یک سال بود که به‌صورت رسمی در محل خدمتش مشغول شده بود.

پدر شهید می‌افزاید: حسین در عملیات «وعده صادق» نیز حضور داشت و همواره داوطلبانه در مأموریت‌ها شرکت می‌کرد، عاشق خدمت بود و با علاقه کامل در میدان حضور داشت.

به گفته او حسین سال ۱۴۰۰ ازدواج کرد و هنوز مدت زیادی از زندگی مشترکش نگذشته بود که شهادت نصیبش شد، انواری می‌گوید: زمان شهادتش می‌دانست که همسرش باردار است و حدود سه ماه از بارداری همسرش گذشته بود. حتی روزی که برای مأموریت اعزام شد، به همسرش گفته بود فرزندش را نخواهد دید.

او با اشاره به تولد نوه‌اش می‌گوید: فرزند حسین دختر است. نام فرزندش به درخواست خود حسین انتخاب شد؛ گفته بود اگر دختر بود، نامش را «ملیکا» بگذارند. این انتخاب به‌دلیل انتساب این نام به مادر امام زمان (عج) بود و حسین و همسرش تصمیم گرفته بودند فرزندشان را نذر امام زمان کنند.

پدر شهید حسین انواری در پاسخ به این پرسش که اگر روزی ملیکا از او درباره پدرش بپرسد، چه خواهد گفت، چنین پاسخ می‌دهد: به او می‌گویم پدرت قهرمان بود؛ انسانی شجاع و ولایت‌مدار که برای خدا، برای امنیت مردم و برای مقابله با دشمن جنگید و جانش را فدا کرد.

او می‌افزاید: حسین بسیار مهربان بود و علاقه زیادی به کودکان داشت و جالب است که کودکان زیادی بر سر مزارش حاضر می‌شوند، آخرین خاطرات ما از حسین مربوط به روزهای قبل از شهادتش است، زمانی که با وجود داغ از دست دادن یکی از اعضای خانواده، با روحیه خوب و شوخ‌طبعی، آرامش را به اطرافیان منتقل می‌کرد.

ملیکا بزرگ خواهد شد؛ با عکس‌هایی از پدری که هرگز ندید، اما نامش در خانه، در روایت‌ها و در خاطرات مادر زنده است. روزی خواهد پرسید «پدرم که بود؟» و پاسخ، تنها یک خاطره نخواهد بود، روایتی است از شجاعت، ایمان و ایستادن برای امنیت مردم. حسین انواری رفت، اما راهش در زندگی دختری ادامه دارد که با نام مادر امام زمان (عج) متولد شد، دختری که یادآور این حقیقت است: قهرمانان می‌روند، اما امید می‌ماند و زندگی، در انتظار روشنِ فردا، ادامه پیدا می‌کند.

کد خبر 933204

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.