به گزارش خبرگزاری ایمنا از لرستان، هر سال با فرا رسیدن هفته بسیج، یاد و خاطره مردان و زنانی زنده میشود که با ارادهای راسخ و ایمانی عمیق، پای انقلاب و امنیت کشور ایستادند، بسیج، نه تنها نهادی برای دفاع و آمادگی نظامی، بلکه مکتبی از عشق به وطن، همدلی و خدمت بیمنت است؛ جایی که نسلهای مختلف با انگیزهای خودجوش و نیت خالص برای حفاظت از میهن و ارزشهای والای انقلاب، پای کار آمدهاند.
هفته بسیج فرصتی است برای گرامیداشت این ایثارگران و بازخوانی جلوههایی که از دل محلهها، مدرسهها و پایگاهها آغاز شد و در جبهههای دفاع مقدس و عرصههای خدمترسانی تداوم پیدا کرد، نماد روشن همبستگی و عشق بیپایان ایرانیان به این سرزمین.
در دفاع مقدس، بسیجیان با انگیزهای خالص و ایمانی راسخ، ستون فقرات خطوط مقدم بودند، در اوج تهدیدها در نبود امکانات، در سرمای ارتفاعات و گرمای دشتها، در حملات هوایی و زیر باران آتش توپخانه، حضور بسیجیان تکیهگاه روحی رزمندگان بود، آنان نه تنها در خط مقدم، بلکه در تدارکات، ادوات، امدادرسانی، پشتیبانی و صلواتیها نقشآفرینی کردند و هر جا که جای خالی بود، با دلهایی سرشار از ایمان آن را پر کردند.
اما تاریخ دفاع این سرزمین، فقط یک روایت نیست، دو نسل، دو تجربه و یک حقیقت مشترک دارد: ایراندوستی و مسئولیتپذیری، این پیوستگی در خاطرات و روایتهای پیشکسوتان و جوانان امروز، همچنان زنده است.

بازگشت به سالهای آتش و ایمان؛ روایت علی آقایی از نوجوانیهایی که زود مرد شدند
علی آقایی، پیشکسوت لرستانی دفاع مقدس، وقتی از آن روزها حرف میزند، انگار دوباره در همان کلاس درس نشسته در همان مدرسهای که خبر اعزام یکی از دانشآموزان، سکوت سنگینی را بر نیمکتها مینشاند.
آقایی میگوید: بسیاری از اعزامها از همین نیمکتها شروع میشد؛ از همان روزهایی که نوجوانان کتابهایشان را در کولهای گذاشته و شبانه از به جای زیر نیمکتها به زیر صندلیهای اتوبوس اعزام فرار میکردند تا به پایگاه برسند.
وی با چشمانی که هنوز تصویر همکلاسیهای شهیدش را در خود دارد، میگوید: دو نفر از بچهها قرآن میخواندند؛ صدایشان هنوز در گوشم هست، همان سال شهید شدند، همینها باعث شد تصمیم بگیرم بروم. ما نوجوان بودیم، ۱۴–۱۵ ساله… اما دلهایمان بزرگ بود.
آقایی از سال ۶۳ وارد جبهه شد، سالی که به گفته خودش غیرممکنها را باید ممکن میکردند، تجهیزات کم بود، آموزشها مختصر، اما روحیهها عجیب بزرگ و نیروها پس از چند روز آموزش، مستقیم به خطوط مختلف از پشتیبانی تا خط مقدم تقسیم میشدند.
این پیشکسوت دفاع مقدس از آن روزها با توصیفی آرام اما دردناک یاد میکند: بعضیها برمیگشتند، خیلیها نه… اما همه با عشق آمده بودند، امکانات نبود، هواپیما نبود، پهپاد نبود. بیشتر وقتها چشم ما بود و دلمان، همین.
آقایی از روزهایی میگوید که شهرهای لرستان تخلیه شده بود، خانوادهها در خانههای مشترک روستایی زندگی میکردند و مردم با وجود کمبودها، هر چه داشتند برای جبهه میفرستادند.
او میافزاید: این پشتیبانی، دقیقاً همان چیزی بود که جنگ را سرپا نگه داشت؛ «جنگ را مردم بُردند، نه فقط سلاحها.»
اما این مردمنه تنها در جنگ هشت ساله بلکه در جنگ ۱۲ روزه هم نشان دادند که همدل و همراه هستند و حتی اگر قانونی جایگاهی برای کمک کردن نداشتند اما همواره پای کار بودند و پیگیر تلاش برای کمک کردن به این سرزمین پیش قدم هستند.
وقتی از او درباره مقایسه نسل خودش با نسل امروز میپرسم، با لبخندی آمیخته به غرور و امید پاسخ میدهد؛ نسل ما نوجوان بود، اما آگاه نبودیم، فقط دل داشتیم و ایمان و اعتقاد به انقلاب و رهبر انقلاب. نسل امروز هم دل دارد، هم آگاهی و این خیلی ارزشمند است.

روایت امروز از همان سنگرها؛ علی بیرانوند، ۲۰ ساله خرمآبادی
اگر روایت آقایی، سفری به گذشته باشد؛ روایت علی بیرانوند، جوان بسیجی ۲۰ ساله خرمآبادی، بازگشت به امروز همان جغرافیا و همان حس است؛ با شرایطی متفاوت اما پیوندی مشترک.
بیرانوند میگوید: روزی که خبر حمله به ایران رسید، هیچکس منتظر دستور نماند: خودجوش رفتیم پایگاه. گفتیم ما آمادهایم؛ هر کاری لازم باشد انجام میدهیم.
گرمای شدید هوا، ایست بازرسیهای خرمآباد را سختتر میکرد، اما جوانان بسیجی با انگیزهای وصفناپذیر، ورودیها و خروجیهای شهر را کنترل میکردند، با مجوز دادستان، خودروهای مشکوک بررسی میشد و هر لحظه امکان خطر وجود داشت.
اما آنچه در میان روایت بیرانوند بیشتر میدرخشد، روح مردم است؛ همان روحی که در دل روایت آقایی از دهه شصت نیز جاری بود، باغدارها میوه میآوردند، بعضیها چای، بعضی آب سرد. مسافران همکاری میکردند. این همراهی، انرژی ما را چند برابر میکرد.
وی از شبهایی میگوید که هرمس بالای سرشان پرواز میکرد و چند روز قبل از آن، سامانه پدافندی هدف قرار گرفته بود و اثری از ترس در دل دهه هشتادیها نبود و فقط به امید پیروزی ایستاده بودند، از خستگیهایی که حس نمیشد، چون تنها فکر جوانان این بود که مبادا دشمن وارد شهر شود.
بیرانوند با افتخار از کودکانی میگوید که در جنگ ۱۲ روزه کنار بسیجیها بودند، از ۱۰ ساله تا ۷۰ ساله هر کسی یک کاری میکرد. بعضیها پشت سکوهای موشکی، بعضیها در پدافند، باورش سخت است اما واقعیت است.
وی یکی از مهمترین خاطراتش را بازرسی از اتوبوسهای بازگشت حجاج میداند و میگوید: حس خوبی بود… احساس میکردیم مسئول امنیت مردم هستیم، این حس، هنوز هر شب در ذهنم زنده است، چراکه دعای خیر حاجیان تازه از سفر برگشته را هنوز در ذهن دارم.

پیوند دو نسل در یک مسیر؛ از خاکریزهای فاو تا ایست بازرسیهای خرمآباد
هرچند سالها از دفاع مقدس گذشته، اما روایتهای علی آقایی و علی بیرانوند نشان میدهد که ماهیت بسیج تغییر نکرده؛ فقط لباسها و ابزارها عوض شده است، اگر نسل اول با دستهای خالی اما دلهای پر به میدان رفت، نسل امروز با آگاهی، آموزش، ابزارهای نو و همان عشق پای در میدان گذاشته است، وجه اشتراک در هر دو روایت، یک عنصر مسئول بودن نسبت به ایران بود و این همان جوهری است که بسیج را از یک سازمان به یک فرهنگ تبدیل کرده است.
این روزها که هفته بسیج فرا رسیده، روایتهای پیشکسوتان و جوانان یادآور این حقیقت است که امنیت و آرامش امروز، نتیجه حضور مردانی است که گاهی سنشان از کتابهای مدرسهشان کمتر بود و گاهی آنقدر جوان بودند که حتی مادر اجازه نمیداد وسایل شخصیشان را بدون اجازه بردارند، اما همانها روی خاکریزها و در ایستهای بازرسی، دیوار دفاع کشور شدند.
هفته بسیج نه فقط گرامیداشت گذشته، بلکه تجدید عهدی است با نسلی که هنوز هم آماده است هر جا لازم باشد، همان جملهای را بگوید که علی بیرانوند گفت: «ما آمادهایم؛ هر کاری لازم باشد انجام میدهیم.»


نظر شما