تاکسی دایموند ۵۳؛ سفر به قلب تاریکی تاریخ معاصر ایران

تصور کنید سوار تاکسی شده‌اید که مسیرش نه خیابان‌های شهر، که گذر از خطرناک‌ترین مرزهای تاریخ است؛ تاکسی که راننده‌اش یک مهندس آمریکا دیده، یک افسر ارتش و یک اسیر جنگ است. «تاکسی دایموند ٥٣» شما را به سفری می‌برد که در آن، قلم برنده‌ترین سلاح برای زنده ماندن است.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، تصور کنید سوار تاکسی شده‌اید اما این سفر، یک مسیر عادی شهری نیست. این، سفر به قلب یکی از تاریک‌ترین و ناشناخته‌ترین فصل‌های تاریخ معاصر ایران است؛ سفری که راننده‌اش یک مهندس تحصیل‌کرده آمریکا، یک افسر ارتش و یک اسیر جنگ استثنایی است. «تاکسی دایموند ۵۳» تنها روایت یک بازگشت به وطن نیست، بلکه حکایت اسارتی است که در آن، قلم و زبان، سلاح نهایی برای زنده ماندن و مقاومت می‌شوند.

در دل زندان‌های غرب کشور، جایی که مرز بین زندگی و مرگ به نازکی یک نخ بود، غلامرضا شیران با مقاومت خود روح امید را نجات می‌داد. این کتاب، روایتی است از هوشمندی انسانی که در چنگال حزب دموکرات گرفتار آمده بود، اما هرگز تسلیم نشد. او از فرهنگ و دانشش به عنوان سپری در برابر توطئه‌ها استفاده کرد و نشان داد که گاهی بزرگ‌ترین نبردها، پشت میزهای درس و در ذهن‌ها رقم می‌خورد.

اما «تاکسی دایموند ۵۳» تنها یک خاطره‌نگاری ساده نیست و حاصل تبدیل متنی مستند به روایتی داستانی و نفس‌گیر است که مانند یک رمان پلیسی، خواننده را از اولین صفحه با خود همراه می‌کند. محمدمجید عمیدی مظاهری، با قلمی روان و تصویرگر، چنان فضایی را خلق کرده که گویی خواننده، خود در سلول‌های نمور زندان‌های کردستان حاضر است و هیجان، ترس و امید را به طور همزمان حس می‌کند.

«تاکسی دایموند ۵۳» بیش از هر چیز، روایتی است از تمایز قائل شدن بین مردم نجیب کردستان و گروهک‌هایی که به نام آنان جنایت کردند. این کتاب، پنجره‌ای است به بخشی از تاریخ که باید شناخت، پیش از آنکه دیگران آن را به روایت نادرست خود بازگو کنند. اگر می‌پرسید «جهاد تبیین» چیست، این کتاب، نمونه‌ای ملموس و اثرگذار از آن است و حالا به بهانه درگذشت دکتر غلامرضا شیران، به گفت‌وگو با محمدمجید عمیدی مظاهری نشستیم.

تاکسی دایموند ۵۳؛ سفر به قلب تاریکی تاریخ معاصر ایران
محمدمجید عمیدی مظاهری، نگارنده کتاب

ایمنا: بازنویسی خاطرات آقای دکتر شیران چگونه به شما واگذار شد؟

عمیدی مظاهری: مدتی سرویراستار و ارزیاب انتشارات «ستارگان درخشان» بودم. روزی، مثل روزهای عادی کاری، متنی برای ارزیابی و داوری به دستم رسید تا ببینیم آیا برای چاپ در این انتشارات مناسب است یا نه؛ متن را خواندم. موضوعش خیلی جذاب بود، سوژه‌ای بسیار ناب و بکر، اما نیازمند یک ادبیات داستانی مناسب برای مخاطب بود. متن این ویژگی را نداشت؛ هم حجمش خیلی زیاد بود و هم آن ادبیات و فرم داستانی را نداشت.

به دوستانم در انتشارات گفتم که این متن از نظر موضوعی بسیار جالب است، سوژه‌ای بسیار ناب و بکر است، اما حالت داستانی ندارد و نیازمند این است که یک نفر بنشیند و آن را از اول به صورت جذاب و داستانی بازنویسی کند. چند نفر کاندیدا شدند که این کار را انجام دهند و در نهایت این مسئولیت به عهده من گذاشته شد.

این متن ۱۳۰ هزار کلمه‌ای را سه بار از ابتدا تا انتها خواندم تا بتوانم قله‌های داستانی آن را دربیاورم و نکات و پل‌های روایی موجود در آن را پیدا کنم. بعد کار نوشتن شروع شد. همزمان با آقای شیران جلساتی داشتیم و صحبت می‌کردیم تا ماجرا برایم بیشتر روشن شود.

متنی که به دست من رسیده بود، نوشته خود آقای شیران بود؛ یعنی او خودش خاطراتش را نوشته بود و خیلی هم خوب، با جزئیات، مفصل و دقیق نشسته بود و این خاطرات را ثبت کرده بود. این متن منبع خیلی خوبی برای من شد تا بتوانم روی آن کار کنم. توصیفاتی که او از شخصیت‌های داستان، زندگی و اتفاقات کرده بود، خیلی دقیق و جزئی بود. بعدها، توسط خود شیران به یک دفترچه یادداشت دست پیدا کردیم که جزئیات زندگی و افراد حاضر در زندگی‌اش را نوشته بود، از سال‌های خیلی دور، حتی وقتی که در آمریکا تحصیل می‌کرد.

ایمنا: فرایند تدوین کتاب چطور پیش رفت و چقدر زمان برد؟

عمیدی مظاهری: شروع به نوشتن کردیم. نوشتن نسخه اولیه حدود چهار ماه طول کشید. من هر فصلی را که می‌نوشتم، بلافاصله برای آقای شیران ارسال می‌کردم، ایشان هم متن را خیلی دقیق می‌خواندند و نکاتی را که لازم بود برای بنده می‌نوشتند؛ اگر لازم بود چیزی حذف شود، چیزی اضافه شود، یا اگر خاطره‌ای به یادشان می‌آمد که من درباره‌اش سوال کرده بودم، به هر نحوی به متن اضافه می‌شد. به این ترتیب، یک متن اولیه شکل گرفت که چندین بار بین من و آقای شیران و چند نفر دیگر رفت و آمد کرد.

بعد از اینکه متن تمام شد، به دلیل وسواسی که خودم روی اولین کاری که می‌خواستم منتشر کنم داشتم و همچنین به دلیل شخصیت دقیق و علمی خود آقای شیران، به انتشارات گفتم اجازه دهند ما کتاب را فوراً منتشر نکنیم. متن را به چند نفر دادم تا بخوانند: دو سه استاد دانشگاه، چند مخاطب حرفه‌ای کتاب و یکی دو نفر که با فضای کردستان و غرب کشور آشنایی داشتند. آن‌ها متن را خواندند و نکاتی را به من منتقل کردند. دوباره نشستیم و متن را اصلاح و ویرایش کردیم تا متنی ارائه شود که رضایت خودم را از لحاظ دقت محتوا و جذابیت برای خواننده برآورده کند و همچنین رضایت کامل آقای شیران را جلب کند. فکر می‌کنم نزدیک به سه بار این متنِ حدوداً هفتاد و چند هزار کلمه‌ای را از ابتدا نشستیم و بازنویسی کردیم تا به متنی برسیم که به دل خودمان بچسبد و رضایت آقای شیران را هم از لحاظ دقت محتوایی و هم از لحاظ فضای جذاب برای خواننده به همراه داشته باشد. خوشبختانه بازخوردی هم که از هر خواننده‌ای گرفتیم، خوب بود.

ایمنا: در فرایند بازنویسی خاطرات، احتمالاً دچار دوگانگی «وفاداری به واقعیات» و «خلق داستان جذاب» شده باشید؛ این موضوع را چطور مدیریت کردید؟

عمیدی مظاهری: وقتی یک نویسنده می‌خواهد خاطرات فرد دیگری را بنویسد، طبیعی است که نیاز داشته باشد تا حدی از تخیل و فضاسازی استفاده کند. ما جایی در کتاب داشتیم که تصویری را ارائه می‌کردیم که با واقعیت اصلی کمی در تضاد بود و به آقای شیران توضیح دادم که این موضوع به اصل داستان هیچ صدمه‌ای نمی‌زند و فقط برای تصویرسازی و فضاسازی ماجراست. ما قرار نیست دست به اصل روایت بزنیم. خود ایشان هم بسیار بر این موضوع حساس بودند و بنده شخصاً نیز اصرار داشتم که اصل روایت و مستندات، بدون هیچ خدشه‌ای باقی بماند. گاهی اوقات این حساسیت به حدی بود که مثلاً ایشان اصرار داشتند کلمه «حتماً» یا «ظاهراً» به جمله‌ای اضافه شود. این مسئله برمی‌گشت به شخصیت دقیق و موشکافانه دانشگاهی ایشان. اما در کل، تعامل ما برای نوشتن متن بسیار خوب و سازنده بود.

گاهی اوقات ایشان لطف می‌کردند و می‌گفتند: «این میزان دقت و پیگیری تو، مرا سر ذوق می‌آورد.» و از اینکه من بعضی پیگیری‌های دقیق درباره شخصیت‌های داخل داستان می‌کردم، بسیار خوشحال می‌شدند.

تاکسی دایموند ۵۳؛ سفر به قلب تاریکی تاریخ معاصر ایران
مرحوم غلامرضا شیران

ایمنا: در طی نگارش و تدوین کتاب، به مواردی برخوردید که نیاز به اصلاح یا تغییر داشته باشد؟

عمیدی مظاهری: برخی مطالب در خاطرات ایشان وجود داشت که ما به عمد مجبور شدیم از روی آن‌ها با احتیاط عبور کنیم؛ این کار هم به درخواست خود آقای دکتر بود و هم به دلیل ملاحظات اجتماعی؛ لازم نبود یک مسئله بیش از اندازه باز شود. برای خود من هم سوال بود، با هم بحث می‌کردیم و من موضوع را متوجه می‌شدم، اما به درخواست خود ایشان یا به صلاحدید خود ما، مطلب آن‌طور که باید کاملاً شکافته نمی‌شد. چون هم نیازی نبود که مطلب به آن میزان گسترده شود و هم سعی می‌کردیم طوری از آن گذر کنیم که هم مخاطب ماجرا را متوجه شود، هم بیش از حد کنجکاو نشود. درست است که متن چندین بار نوشته شد، اما ما مجبور بودیم برخی بخش‌ها را تعدیل کنیم. در ابتدای کتاب هم نوشته‌ام که برخی اسامی مستعار هستند؛ هم به دلیل ملاحظات امنیتی و اخلاقی و اجتماعی، و هم به درخواست خود آقای شیران و صلاحدید مشاوران. برخی اسامی و اتفاقات را مستعار کردیم یا کمی از آن‌ها گذشتیم، اما در اصل ماجرا و استناد روایت، هیچ خدشه‌ای وارد نشد.

ایمنا: شما مشغول به تدریس هم هستید و با قشر نوجوان سر و کار دارید؛ اگر دانش‌آموزانتان از شما بپرسند چه دلیلی دارد که به سراغ مطالعه کتاب‌هایی از جنس «تاکسی دایموند ۵۳» برویم، چه پاسخی به آن‌ها می‌دهید؟

عمیدی مظاهری: من از صحبت استاد دانشگر در روز رونمایی کتاب در نمایشگاه کتاب کمک می‌گیرم. ایشان در توضیح کتاب «تاکسی دایموند» گفتند: «ما اتفاقات زیادی در کشورمان در سال‌های مختلف داشته‌ایم که اگر بلد نباشیم آن‌ها را به درستی و دقیق روایت کنیم، کسانی هستند که می‌آیند و آن وقایع را آن‌طور که خود مایل هستند روایت می‌کنند.» برای نسلی که امروز منتظر شنیدن روایت‌های تازه، دست‌اول و البته جذاب است، اگر ما آن اتفاقات را درست روایت نکنیم، حقیقت را نگوییم، یا واقعه‌ای که به نفع مردم ایران بوده را درست روایت نکنیم، این واقعه به گونه‌ای دیگر روایت می‌شود که به ضرر مردم ایران خواهد بود. اگر جوان یا نوجوان امروز نداند حزب دموکرات کردستان چیست، چه می‌خواست، چه کرد، چه کسانی در مقابلش ایستادند و چه فداکاری‌ها و هزینه‌هایی داده شد تا این گروه‌ها شناخته شوند، آن وقت می‌بینیم گاهی در برخی اتفاقات سال‌های اخیر، سر و صدایی درباره این حزب با شعارهای آزادی‌خواهی و دفاع از زنان بلند می‌شود و جوان هم به دنبال آن می‌رود، در حالی که پشت پرده و چهره واقعی آن‌ها را نمی‌شناسد. به نظر من اگر این روایت و روایت‌های مشابه را بخواند، متوجه می‌شود که چه اتفاقاتی زیر پوست این گروهک‌ها و احزاب در جریان است و چه چهره‌ای به مردم نمایش داده می‌شود.

گاهی اوقات برخی دوستان، همکلاسی‌های قدیم یا شاگردانم لطف می‌کنند و کتاب را تهیه و مطالعه می‌کنند. برای بسیاری از آن‌ها جذاب و تعجب‌برانگیز است که «مگر می‌شده چنین کارهایی هم کرد؟» بله، سی‌چهل سال پیش افرادی بودند که کارهایی کردند که امروز دنیا اسمش را می‌گذارد «مقابله با تروریسم» و امثال آن.

ایمنا: و به نظر شما، به اندازه‌ای که لازم است، به این موضوعات پرداخته شده؟

عمیدی مظاهری: متأسفانه به موضوع کردستان و حضور گروهک‌ها در آن و به ویژه نقش دقیق مردم هوشمند خطه کردستان و غرب کشور در خنثی‌سازی این توطئه‌ها، به نظر من آن‌طور که باید پرداخته نشده است. آقای شیران در کتاب بسیار تأکید داشتند که: «من دلم می‌خواهد تمایزی بین مردم کردستان و گروهک‌های فعال در کردستان ایجاد شود.» مردم کاملاً جدا و سوای از این گروهک‌ها بودند. آن صفا، خلوص و ازخودگذشتگی که مردم کردستان برای کشورشان داشتند —و هنوز هم دارند— کاملاً مجزا از اقدامات این گروهک‌هاست. ما بسیار تلاش کردیم تا این چهره از هم تفکیک شود.

ایمنا: چند روز قبل خبر درگذشت آقای شیران را شنیدیم؛ شخصیت ایشان را چطور توصیف می‌کنید؟

عمیدی مظاهری: آقای شیران شخصیتی بسیار عالم و عاملی، گرم و جذاب بودند. در عین حال که فردی علمی و اهل کار دقیق و عالمانه بودند، بسیار پایبند به اصول، اعتقادات، ریشه‌ها و سنت‌های خود بودند. انسانی بسیار هوشمند بودند —که اگر دوستان کتاب را مطالعه کنند، این هوشمندی در تمام بزنگاه‌ها و بحران‌ها برای مدیریت شرایط به نفع خود و اطرافیانش و برای نجات جان‌ها کاملاً مشهود است. ایشان فردی بسیار زنده، پویا و امیدوار به زندگی بودند؛ به طوری که حتی در سنین بالای هفتادسالگی بسیار فعال، سرزنده، اهل مطالعه و پیگیری بودند. ارتباطشان با جوانان، ارتباطی دوستانه و پدرانه بود. من گاهی می‌دیدم که با شاگردانشان در دانشگاه با صمیمیت کامل ارتباط داشتند و با همکارانشان نیز همین گونه بودند، ضمن اینکه مرزهای کاری و جدیت در کار و رعایت حقوق مردم را کاملاً حفظ می‌کردند. انسانی بسیار ساده، راحت و دوست‌داشتنی بودند که به راحتی می‌شد در چندین جلسه با ایشان رفیق شد. ایشان بسیار گرم و دوست‌داشتنی بودند.

گفت‌وگو از بهار یوسفیان

کد خبر 920569

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.