به گزارش خبرگزاری ایمنا، شاهنامه فردوسی بیش از آنکه تنها کتاب رزم باشد، کتابی لبریز از زندگی است. در دل حماسههای سترگ آن، داستان بیژن و منیژه با رنگی متفاوت میدرخشد و رنگی از عشق، شور و وفاداری به خود میگیرد.
بیژن، جوانی از نژاد پهلوانان ایران به فرمان کیخسرو برای خاموشکردن شورشیان راهی مرز توران میشود. در همان سرزمین بیگانه است که سرنوشت رشتهای تازه میتند و او با دختری از خاندان دشمن روبهرو میشود. دیداری که در شاهنامه با زیبایی تمام چنین وصف شده است:
منیژه بر آن گونه در پیشگاه
نشسته پر اندیشه با ناز و گاه
چو بیژن بدیدش بر آن سان به بر
بماند اندر اندیشه از خوب و فر
منیژه بدو گفت: از ایران کیی؟
چه مردی و از نامداران کیی؟
…
سوی خیمهٔ دختِ آزادهخوی
پیاده همیگام زد با آرزوی
به پرده درآمد چو سرو بلند
میانش به زرین کمر کرده بند
منیژه بیامد گرفتش به بر
سه روز و سه شب شاد بوده به هم
از همان لحظه نخست، دلدادگی در دل هر دو میافتد. منیژه، دختر افراسیاب شاه توران، بیپروا بیژن را به کاخ خویش میبرد؛ عملی جسورانه که پرده از عشقی عمیق و بیپروا برمیدارد.
اما این عشق سرآغاز رنج است. خبر به گوش افراسیاب میرسد و شاه توران، خشمگین از پیوند دخترش با دشمن ایرانی، بیژن را به چاهی ژرف میافکند. چاهی که نماد نابودی و سیاهی است، و منیژه را نیز از دربار رانده و خوار میسازد.
منیژه اما از عشق دست نمیکشد. او در کناره چاه میماند، گرسنه و خسته، و هر شب با نانی اندک و دلی پراندوه بر سر چاه میرود تا یار گرفتار خویش را زنده نگاه دارد. فردوسی با تصویرگری شگرف، وفاداری او را چنین به تصویر میکشد:
منیژه همی نان به سنگ آردی
به بیژن رساندی و میخوردی»
در این میان، خبر به گوش ایران میرسد. کیخسرو، شاه دادگر، رستم را مأمور نجات پهلوان جوان میکند. رستم با تدبیر و شجاعت، به سرزمین توران میرود، در دل دشمن رخنه میکند و سرانجام، بیژن را از سیاهی چاه به روشنای زمین بازمیگرداند. لحظه رهایی، نهتنها نماد نجات یک پهلوان، که تصویر دوباره تولد عشق است:
برآورد بیژن سر از چاهِ ژرف
همی خواند یزدان پاک از بهرف
منیژه چو بشنید کآمد برون
به شادی بیامد چو سرو سهگون
گرفت آن زمان دست بیژن به بر
ببارید خوناب از دیده چو دُر
بازگشت بیژن از بند، پایانی روشن بر این داستان میگذارد. او با منیژه به ایران بازمیگردد؛ دختری که بهرغم رنجها، وفادار ماند و عشقش را تا پایان نگاه داشت. در نهایت، کیخسرو پیوند آن دو را میپذیرد و با جشنی پرشکوه آن دو را به عقد یکدیگر در میآورد. عشق آنان که از دل دشواریها سر برآورد به سرانجامی خوش میرسد که نمادی از پیروزی مهر بر کینه و انسانیت بر دشمنی است.
حکایت بیژن و منیژه، نه صرفاً روایتی عاشقانه که آموزهای بزرگ در دل شاهنامه است. فردوسی با قلم جاودانهاش، نشان میدهد که عشق میتواند از میان دشمنیها سر برآورد در برابر آزمونها پایدار بماند و حتی در دل تاریکترین چاهها، امید و روشنایی بیافریند. بیژن و منیژه، دو چهره جاودانهاند که عشقشان هنوز، پس از هزار سال در جان و زبان ایرانیان زنده است.


نظر شما