رسول نورمحمدزاده، شهید مقتدر طریق‌القدس

رسول نورمحمدزاده، مردی از جنس ایمان و اراده در مسیر طریق‌القدس قدم برداشت، او با قلبی مطمئن و نگاهی آرام، در میان طوفان‌ها ایستاد و با اقتداری بی‌صدا، به قله‌ جاودانگی رسید.

به گزارش خبرگزاری ایمنا از آذربایجان شرقی، در میان هزاران چهره‌ای که تاریخ دفاع مقدس به یاد دارد، رسول نورمحمدزاده نامی است که با سکوتش فریاد زد، با نگاهش امید بخشید و با قدم‌هایش مسیر ایثار را هموار کرد.

جوانی از جنس تعهد که نه برای نام و نشان، بلکه برای باور و عشق به حقیقت، پا به میدان گذاشت، او نه تنها در لحظه شهادت بلکه در تمام لحظات زندگی‌اش، شهید بود؛ شهیدِ اخلاق، شهیدِ خدمت، شهیدِ بی‌ادعایی.

رسول، پیش از آن‌که رزمنده‌ای در میدان نبرد باشد، انسانی بود سرشار از آرامش و وقار. در نگاهش چیزی بود که دل‌ها را جذب می‌کرد؛ دوستانش از او به‌عنوان کسی یاد می‌کنند که همیشه لبخند بر لب داشت، حتی در سخت‌ترین شرایط، اهل تظاهر نبود، اما هر رفتارش گواهی بر ایمان عمیقش بود.

«زندگی‌اش همچون شهادتش بی‌ادعا و بی‌صدا بود، اما ردی که از خود به‌جا گذاشت تا همیشه در دل‌ها باقی مانده است.

در روزگاری که بسیاری از انسان‌ها در هیاهوی زندگی گم می‌شوند، رسول آرام و بی‌ادعا، راه خودش را پیدا کرده بود، راهی که به دل‌ها ختم می‌شد.

رسول، عاشق دانایی بود. باور داشت که دانش، باید در دسترس همه باشد. هرچه می‌دانست، بی‌چشم‌داشت در اختیار دیگران می‌گذاشت و دلش می‌خواست همه رشد کنند، همه بفهمند، همه بهتر شوند و خودش، همیشه اولین کسی بود که دست یاری دراز می‌کرد.

اما آن‌چه رسول را خاص‌تر می‌کرد، عشق بی‌حد او به خانواده بود، مادرش را با تمام وجود دوست داشت. همیشه از زحماتش می‌گفت و دلش می‌خواست جبران کند.

رسول، نه‌تنها فرزند خوبی برای مادر و پدرش بود، بلکه برای خانواده همسرش هم تکیه‌گاه بود، کمک می‌کرد، دلگرمی می‌داد و بی‌صدا، بار زندگی را سبک‌تر می‌کرد.

او شهید شد، اما پیش از آن، زندگی را شهامت‌وار زیست.»

این‌ها را همسر شهید رسول نورمحمدزاده با صدایی آرام و چشمانی خیس از خاطره برایمان می‌گوید، خاطراتی که در دلش جا خوش کرده است.

رسول برای او تکیه‌گاهی بود از جنس ایمان، مردی که در سکوتش هزاران حرف نهفته بود و در نگاهش، آرامشی که حتی در لحظه وداع، دل را قرص می‌کرد.

رسول نورمحمدزاده، شهید مقتدر طریق‌القدس

ایمنا: از نحوه آشنایی‌تان با شهید نورمحمدزاده بفرمائید.

همسر شهید: آقا رسول، پسر کوچک خانواده نورمحمدزاده بودند که با دیگر برادرشان، دوقلو بودند. خانه پدری بنده و ایشان، در یک کوچه قرار داشت و با یکدیگر همسایه بودیم.

برای اولین‌بار در مسیر خانه مرا دیده بودند، نه از روبه‌رو بلکه، وقتی می‌خواستم در خانه را باز کنم و داخل شوم، دیده بودند. بعد از آن اتفاق، به مادرشان گفته بودند که دختری، وارد خانه آقای ملکی شده (پدر بنده را از قبل می‌شناختند) و بنده، قصد ازدواج با ایشان را دارم.

در آن زمان، مادر بنده مرحوم شده بود و مادر آقا رسول، زن عموی بنده را واسطه ازدواج قرار دادند. جواب بنده به درخواست ازدواج ایشان، منفی بود زیرا نمی‌خواستم پدرم را تنها بگذارم. به یاد دارم خواستگاری، شب عید فطر بود که با خانواده آمده بودند.

طی خواستگاری، سرم را پایین انداخته بودم زیرا جواب بنده در هر صورت، منفی بود و نمی‌خواستم در روزهای دیگر زمانی که ایشان را در کوچه می‌بینم، معذب شوم.

البته با اینکه همسایه بودیم، ایشان را نمی‌شناختم اما با یکی از خواهرهایشان، هم‌کلاسی بودم و خواهرهایمان، با یکدیگر دوستان صمیمی بودند.

خانواده نورمحمدزاده، خانواده محجوبی بودند که یک روز، پدرم به‌صورت خصوصی با آقا رسول دیدار کرد و از شغل ایشان سوال کرد که بعد از آن دیدار، مورد تأیید پدر قرار گرفتند اما جواب بنده، همچنان منفی بود.

شب، خواب مادر مرحومم را دیدم که تنها یک جمله به بنده گفت که دلیل مخالفت بنده چیست و متوجه شدم که مادر نیز موافق ازدواج بنده است. آقا رسول، مورد تأیید کل محله بود و ایشان را دوست داشتند.

هنگام دادن جواب مثبت، به ایشان گفتم که علت جواب مثبت بنده، مادرتان است زیرا در محله خانم محجوب، باسواد و خوشنامی بود؛ آقا رسول به بنده گفت که شغلم به‌نحوی است که به احتمال قوی، در شهر تبریز بمانیم و پدر، تنها نمی‌ماند.

روز ۸ مهر ۱۳۸۶ که خطبه عقد ما خوانده شد صبح آن روز به قصد زیارت، به گلزار شهدا رفتیم که اولین بیرون رفتن دونفری ما بود و قسمت، اینگونه شد که خودش هم به پیش شهدا برود. ثمره این زندگی، دو دختر به نام‌های ریحانه متولد ۱۳۸۹ و هانیه متولد ۱۳۹۵ است.

ایمنا: دیدگاه شهید نورمحمدزاده درباره انقلاب و دفاع از خاک چگونه بود؟

همسر شهید: ایشان دیدگاه انقلابی داشت و از اول در بسیج مسجد محله فعالیت می‌کرد. شهید در روزهایی که شیفت کاری نبود، در راهپیمایی‌ها و اقامه نماز جمعه شرکت می‌کرد و پشتیبان انقلاب بود.

هر موقعی که فرمایشات حضرت امام خامنه‌ای (مدظله‌العالی) از تلویزیون پخش می‌شد، بچه‌ها باید سکوت می‌کردند تا فرمایشات ایشان را بشنود زیرا فرمایشات ایشان پر از پیام است.

ایمنا: شهید نورمحمدزاده چه ویژگی‌هایی داشت؟

همسر شهید: یک اخلاق خوبی که آقا رسول داشت، این بود که همواره می‌خواست که همه، دانش زیادی کسب کنند و خودش نیز در این مسیر کمک می‌کرد و همه دانش خود را در اختیار دیگران قرار می‌داد. ایشان، کم‌حرف بود و از غیبت کردن، خوشش نمی‌آمد و با بچه‌ها صمیمی بود.

آقا رسول، مادر و پدرش را خیلی دوست داشت و همیشه می‌گفت که مادرش زحمات زیادی کشیده است. به خاطر دارم که مادرش همیشه می‌گفت از رسول، خیلی راضی‌ام و ایشان را به‌طور ویژه، دوست دارم.

یک هفته قبل از شهادت، آقا رسول به بنده گفت خواهرم به‌تازگی یک ویلچر برای مادر خریده که باهم به پارک رفتیم و از این به بعد، یک یا دوبار در هفته، مادر را به گردش می‌برم که با شهادتش، توانست فقط یک‌دفعه، مادرش را به گردش ببرد.

آقا رسول، زحمت پدر بنده را هم کشید و در کارها به پدرم کمک می‌کرد، زمانی که همراه با پدرم زندگی می‌کردم و در مدتی که کسالت داشت، خیلی کمک می‌کرد. پدرم همیشه می‌گفت رسول، یک فرشته است که در خانه ما زندگی می‌کند.

رسول نورمحمدزاده، شهید مقتدر طریق‌القدس

ایمنا: آیا اتفاق افتاده بود که شهید تا چند هفته به منزل نیاید؟

همسر شهید: بارها اتفاق افتاده بود که روزهای زیادی در مأموریت باشد و به منزل نیاید. ما حتی نمی‌توانستیم به‌صورت تلفنی با یکدیگر صحبت کنیم زیرا داشتن تلفن‌همراه حین مأموریت، ممنوع بود، البته در مواقع ضروری اتفاق افتاده بود که با محل کار ایشان تماس بگیرم اما همیشه میسر نبود. همیشه در حالت آماده‌باش بودند و اتفاق افتاده بود که بعضی شب‌ها به‌محض رسیدن به منزل، مجدد به محل کار، بازمی‌گشت.

خاطرم است که دختر دومم، کوچک بود و آقا رسول، یک ماهی می‌شد که به منزل نیامده بود. بعد از گذشت یک ماه که به منزل آمد، دخترم او را نشناخت و ترسید.

دختر اولم رفته‌رفته با او صحبت کرد که بابا آمده و جای ترسیدن، نیست. آقا رسول به همه سرداران، به‌ویژه شهید سرلشکر غلامعلی رشید، علاقه زیادی داشت و او را نابغه جنگی ایران می‌دانست و می‌گفت سردار رشید، دست چپ حضرت آقا است. دشمن، می‌دانست که شهید سرلشکر غلامعلی رشید کیست و از چه توانایی‌هایی برخوردار است.

ایمنا: شهید نورمحمدزاده چگونه به شهادت رسیدند؟

همسر شهید: همراه دو تن از همکارانش درحالی‌که برای عملیات، سوار بر خودروی نظامی شده بودند بر اثر اصابت ترکش پهپادهای دشمن از ناحیه گردن، به شهادت رسید و همکارانش نیز جانباز شدند.

ایمنا: روزی که خبر شهادت شهید نورمحمدزاده را به شما دادند، چه احساسی داشتید؟

همسر شهید: ما در آن روز می‌خواستیم در خانه، مراسم عید غدیر برگزار کنیم و تمام امکانات برای برگزاری مراسم، فراهم شده بود. آقا رسول در روز جمعه شیفت کاری‌اش بود. با شنیدن خبر شهادت سرداران سپاه همگی عمیقاً ناراحت شدیم و تصمیم به لغو برگزاری مراسم عید غدیرخم گرفتیم.

دلهره داشتم و دلم شور آقا رسول را می‌زد و نمی‌خواستم مسبب ناراحتی خواهرانم شوم که بعد از مدتی، آقا رسول زنگ زد و خبر سلامتی خودش را داد که صبح روز جمعه، هم خودش شهید شد. روز شهادت آقا رسول، خداوند، قدرت عجیبی به بنده داده بود و حتی خواهرم حالش بد شد، در حالی که بنده آن‌ها را دلداری می‌دادم که آرام باشید.

چند روز بعد از شهادت، آقا رسول به خوابم آمد و مثل همیشه، بالای سرش که دراز کشیده بود، نشسته بودم. گفتم آقا رسول، می‌گویند که به گلوی تو که ترکش خورده؟! گفت نه شهلا، همه ما دوباره با ظهور امام زمان (عج) برمی‌گردیم. قلبم با گفتن یا حسین، آرام می‌گرفت و می‌گیرد.

رسول نورمحمدزاده، شهید مقتدر طریق‌القدس

ایمنا: مادر شهید نورمحمدزاده از شهادت فرزندش اطلاع دارد؟

همسر شهید: مادرشان، کمی بیمار و دچار بیماری آلزایمر است و حتی می‌گوید که یکی از فرزندانم نیست اما اسم فرزند شهیدش را بر اثر بیماری، فراموش کرده است و به همین علت، خبر شهادت آقا رسول را به او نگفته‌ایم. مادر آقا رسول، علاقه عجیبی به ایشان داشت.

چند روز بعد از شهادت، خواهر شهید به بنده گفت که تصمیم گرفته است موضوع را به مادرش بگوید و می‌خواست عکسی از آقا رسول را چاپ کند که همیشه در جلوی چشمان مادرش باشد اما فردای آن روز، به بنده گفت که آقا رسول را در خواب دیده که می‌گفت به مادر چیزی نگو.

ایمنا: خاطره‌ای از شهید نورمحمدزاده برایمان بگویید.

همسر شهید: چند شب قبل از شهادت، زمانی که به منزل بازگشت، متوجه زخم‌هایی که روی پوست دستان شهید بود، شدم و علت آن را پرسیدم. شهید گفت چیزی نیست، خوب می‌شود.

زخم‌های دستان ایشان به‌نحوی بود که هنگام نماز و سجده، به‌سختی می‌توانست دستان خود را روی زمین بگذارد و پرزهای فرش، اذیتش می‌کرد. پس، چادرم را روی زمین پهن کرد و روی آن، نماز خواند.

یک روز آقا رسول از بنده پرسید که اگر من شهید شوم، چه کار می‌کنی؟ بنده هم گفتم بنده لیاقت این را ندارم که همسر شهید شوم که باعث شد بخندد. اما گویا به بنده الهام شده بود که یک روزی او، شهید می‌شود و زمانی که آقا رسول شهید شد، به بستگانم می‌گفتم که انگار، بنده احساس می‌کنم این روزها را قبلاً دیده‌ام یا قرار بود ببینم.

آقا رسول روز بیستم خرداد ۱۴۰۴ بانی مراسمی در هیئت مسجد به نام خودش شد که پیش از این، هیئت به نام پدرم یا پدرش بود. امسال، مراسم را به نام خودش و با آرزوی ظهور امام زمان (عج) و شهادت خود برگزار کرد که سه روز بعد، به آرزوی دوم خود رسید و شهید شد.

شهید رسول نورمحمدزاده، یکی از نیروهای متعهد و جان بر کفِ هوا و فضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که در مسیر شهادت و برای تحقق حق و عدالت قدم گذاشت و بیست‌وسوم خرداد ۱۴۰۴ به درجه رفیع شهادت نائل شد.

گفت‌وگو از سولماز کاظمی

کد خبر 902359

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.