به گزارش خبرگزاری ایمنا، همایش اخیر سلطنتطلبها در مونیخ، بیش از آنکه شباهتی به یک گردهمایی سیاسی داشته باشد، یادآور آئینهای فرقهای و مناسک شبهمذهبی بود؛ جریانی که زیر پرچم رضا پهلوی، از سیاست عبور کرده و پا به قلمرو پرستش گذاشته است.
این مراسم که با چراغسبز تلآویو برگزار شد، صحنه رقابت رقتبار چند گروه ضدانقلاب برای جلب نظر محافل غربی بود، اما در میان تمام شعارها، پرچمها و ژستهای وارداتی، آنچه آزاردهنده و البته افشاگر بود، نمایش بیچونوچرای «بردگی سیاسی» نسبت به شخص رضا پهلوی بود.
در اقدامی که موجی از انتقاد را در فضای مجازی برانگیخت، یکی از حاضران که خود را فعال سیاسی مینامید، پشت تریبون قرار گرفت و با صراحت اعلام کرد به هیچ دینی باور ندارد، اما در برابر رضا پهلوی تعظیم کرد و او را «کعبهاش» نامید؛ تصویری تمامنما از آنچه این جریان در حال تبدیل شدن به آن است، نه یک آلترناتیو سیاسی، بلکه فرقهای نوظهور، با رهبر خودخواندهای که جای ایمان را گرفته است.
این صحنه بیش از هر چیز پرده از حقیقتی برداشت که بسیاری تلاش میکردند پنهان بماند؛ سلطنتطلبی امروز، با عقلانیت سیاسی بیگانه است و در مسیر تبدیل شدن به آئینی پوچ، خرافی و خودشیفتهپرور گام برمیدارد، آنچه در مونیخ گذشت، اگرچه در ظاهر نمایشی پرزرقوبرق بود، اما در باطن شبیه به زوال یک توهم بود؛ توهم بازگشت سلطنت، در دنیایی که دیگر حتی سلطنتطلبهایش، شبیه سیاسیون نیستند، بلکه شبیه مریدانی در جستوجوی مراد هستند.
بهنظر میرسد آنچه امروز با عنوان «جریان سلطنتطلب» شناخته میشود، دیگر شباهتی به یک حرکت سیاسی ندارد، بلکه بهتدریج در حال تبدیل شدن به فرقهای نوظهور است که در آن، مرز میان رهبر و معبود بهطور عملی محو شده است.
نمونههای این افراط آشکارا در تجمعهای اخیر سلطنتطلبان در اروپا مشهود بوده است. در جریان مراسمی در مونیخ که با حمایت رسانهای و لجستیکی صهیونیستها برگزار شد، یکی از سخنرانان روی صحنه رفت، دین را کنار گذاشت و با تعظیم در برابر رضا پهلوی، او را «کعبه» خود نامید، رفتارهایی که بیشتر شبیه مناسک یک آئین رازآلود است تا کنفرانس سیاسی.
البته این نوع کیش شخصیت در خانواده پهلوی مسبوق به سابقه است. رضاخان همزمان با افزایش قدرت، گرفتار نوعی جنون خداباوری شده بود. آرتور چستر میلسپو، مشاور مالی آمریکایی که در دوران پهلوی اول در ایران حضور داشت، در کتاب «آمریکاییها در ایران» مینویسد: «در سالهای آخر سلطنتش، چنین مینمود که نسبت به قدرت، حالت جنون پیدا کرده بود. روایت شده است درختی را خواست بکارد؛ مهندس جنگلداری گفت: این درخت اینجا رشد نمیکند. رضاخان پاسخ داد: اگر من امر کنم، رشد خواهد کرد و حتی در جایی دیگر، پس از ستایشهای یکی از اطرافیان گفت: «شاید من خدا هستم!»
این سنتِ خودخدابینی، اکنون با پسرش ادامه یافته؛ با دستبوسی، تعظیم، و لقببخشیهایی که بیش از آنکه سیاسی باشد، شبیه یک مناسک کیشمحور است.
در سالهای اخیر نیز تصاویر متعددی از دستبوسی رضا پهلوی و همسرش یاسمین منتشر شده؛ گویی این خاندان، از «سایه خدا» به «خودِ خدا» ارتقا یافتهاند و این همان نقطهایست که سیاست، به بتپرستی بدل میشود؛ و تاج، جای عقل و اختیار را در ذهن پیروانش میگیرد.

آنچه امروز در رفتار و گفتار سلطنتطلبان نمود دارد، تنها یک انحراف سیاسی نیست، بلکه نشانهای است از شکلگیری یک خطر جدی: بازگشت یک دیکتاتوری خندان، با نقاب دموکراسی.
حتی سیاوش اردلان، خبرنگار شبکهای چون بیبیسی که همواره مدعی بیطرفیست، نیز این رفتارها را «خطرناک» توصیف کرده و خواستار آن شده که این نشانههای افراطی پنهان بماند، همین واکنشها نشان میدهد که حتی رسانههای حامی غرب نیز از شدت انحراف در درون این جریان به وحشت افتادهاند.
شاید رضا پهلوی روی صحنه از «آزادی»، «برابری» و «مردمسالاری» سخن بگوید، اما آنچه در صحنه واقعی و در میان پیروانش دیده میشود، چیز دیگریست: تعظیم، دستبوسی، شعارهایی چون «خدای ایرانی» و شکلگیری یک کیش شخصیت، که یادآور تاریکترین روزهای دیکتاتوری در ایران است، بهعبارتی باید گفت رضا پهلوی نه با نیت دموکراسی که با ابزار دموکراسی آمده تا همان سلطنت کهنه و خودبرتربینانه را با لعاب جدیدی احیا کند.



نظر شما