به گزارش خبرگزاری ایمنا، گاهی کلمات در برابر آنچه چشم میبیند و دل درمییابد، لال میمانند؛ همچون این تصویر، مثل حال و هوای من بعد از دیدن این قاب؛ چگونه میتوان توصیف کرد این قاب را؟ این آرامگاهِ تازهنفسِ عشق؟ اینجا، پشت دیوارهای بلند خاطره، جایی است که خاک تازههایش هنوز بوی باران نگرفته است…
سکوت، سکوتی که گاهی از تمام کلمات جهان گویاتر است، اینجا میان این همه سنگ و خاک سکوت نیست… فریاد است؛ فریادی که از عمق تاریخ میآید، از دل خاکی که هنوز گرمای عشق را در خود نگه داشته است.

حتی اگر اصفهانی باشی و هزار بار قدم به گلستان شهدا گذاشته باشی، اگر این روزها گذرت به این سو نیفتاده باشد، شاید نتوانی باور کنی که اینجا کجاست؛ اینجا، پشت مزار شهدای روزهای جنگ تحمیلی ۱۲ روزه است؛ جایی که تا همین چند هفته پیش، خاکش بکر بود، دستنخورده؛ مثل صفحهای سفید که قرار بود دوباره روایتگر حماسهای تازه شود و تا سالهای بعد پر از نامهایی خواهد شد که هر کدام دنیایی هستند.
مگر نه آنکه سالها پیش، در همان روزهای سرد آبانِ ۱۳۶۱، مردم این شهر دلهای خود را گشودند و خانههایشان را تخلیه کردند تا خاک، میزبان ۳۷۰ شهید عملیات محرم باشد؟ و امروز، گویی زمین باز هم تشنه عشق است، باز هم میخواهد میزبان باشد، میزبان کسانی که نامشان را تاریخ در سینه محفوظ خواهد داشت، میزبان دنیایی از رویاهای ناتمام، از خندههای کودکی که به گلوله بسته شد، از دستهایی که دیگر مچ پدر و مادرشان را نمیفشارند، از چشمهایی که دیگر طلوع آفتاب را نخواهند دید.

وقتی قدم میزنی، پاهایت سنگین میشود نه از وزن بدن، که از سنگینی این همه آرزوهای بر باد رفته. هر مزار خالی، یک دنیاست. یک زندگی که میتواند پر از عشق باشد، پر از کار و تلاش و ساختن… اما تقدیرشان این خواهد بود که با خون خود، بنیان این خاک را محکمتر کنند.
مگر میشود دوباره چنین روزهایی را دید؟ مگر میشود که باز هم زمین، این چنین تشنه خون جوانانش باشد؟ اما تاریخ تکرار میشود… چون هنوز هستند نوکرانی که به چشم ارباب میآیند و بهای خونشان را خدا پرداخت میکند، چراکه «من طلبنی وجدنی؛ و من وجدنی عرفنی؛ و من عَرَفَنی اَحَّبَنی؛ و من احبنی عشقنی؛ و من عشقنی عَشَقْتُهُ؛ و من عشقته قَتَلتَهُ؛ فمن قتلته فَعَلَیَّ دیة ُ؛ فمن عَلَیَّ دیَة، فَاَنا دیَة.»
و اینجا، گلستان شهداست… جایی که بوی بهشت از خاکش برمیخیزد؛ جایی که هر سنگ، قصهای دارد از ایستادگی، از شوق شهادت، از لبخندی که در آخرین لحظه بر لبان یک جوان جاودانه میشود؛ اینجا دانشگاه عشقی است که درسش را تنها شهیدان فهمیدهاند. اینجا، خانه کسانی است که رفتند تا ما بمانیم و ما چه کردهایم؟


نظر شما