به گزارش خبرگزاری ایمنا از اصفهان، هنوز زمانی زیادی از شکلگیری انقلاب نوپای حضرت روحالله (ره) نمیگذشت که جوانهایی با دلهایی پر از آتش ایمان برای پاسداری از انقلاب دور هم جمع شدند، گروهی به نام «سمیه»؛ جوانانی که بیشترشان محصل بودند و آرمانخواه، کارتهای سبز رنگی دستشان بود که روی آن نوشته بودند: «گروه پاسداری از انقلاب اسلامی»
مصطفی سجاد، یکی از اعضای همان گروه و همرزم دیرین شهید ربانی با چشمانی که هنوز برق آن روزها را دارد، اینطور روایت میکند: «آن روزها هنوز سپاه تشکیل نشده بود، اما ما با دلهایی که به اندازه یک ارتش میارزید، دنبال کاری بودیم که از انقلابمان محافظت کنیم، فرماندهمان مهدی ربانی بود، جوان بود اما انگار از جنس دیگر، با تدبیر، باهوش، باوقار، مدیریت عجیبی داشت، گروه را چنان منسجم و آرام اداره میکرد که انگار سالهاست فرمانده است.»
در آن روزها، بعد از نماز صبح کسانی که ماشین داشتند، بچهها را از نقاط مختلف شهر جمع میکردند و به محل آموزش میبردند، یکی دو ساعت آموزش نظامی میدیدند و دوباره به مدرسه میرفتند، گویی همزمان هم سرباز بودند و هم دانشآموز.
مصطفی سجاد با لبخندی تلخ ادامه میدهد: «ربانی تنها فرماندهمان نبود، معلممان هم بود، پدرمان هم بود، با آنکه ما نوجوان بودیم، اما به ما اعتماد میکرد، به ما میدان میداد، شجاعت را در ما زنده میکرد، هنوز آن جسارتهایی که از او یاد گرفتیم، در وجودمان مانده، میگفت باید مرد میدان باشیم، نهتنها ناظر تاریخ.»
روزی بچهها دلشان خواست امام خمینی (ره) را ببینند، چیزی نگفتند جز یک جمله ساده: «نمیشود ما را ببری دیدار امام؟» و آنچه رخ داد، هنوز در ذهنها مانده، «فقط گفت باشد، نه اما آورد، نه اگر گفت، نه گفت بعداً، چند ماشین جور کرد، صبح زود راه افتادیم طرف قم و قبل از ظهر دیدارمان با امام انجام شد و بعد به اصفهان برگشتیم. انگار دل همهمان تازه شده بود.»
الگوی سادهزیستی و ولایتمداری در پاسداری از انقلاب اسلامی
مهدی ربانی هیچوقت اهل تظاهر نبود، حتی سالها بعد، زمانی که به مقامهای بلند نظامی رسید و معاون عملیات ستاد کل نیروهای مسلح شد، هنوز همان آدم بود. خاکی، بیریا، بیادعا، اگر کسی او را نمیشناخت، محال بود بفهمد این مردی که با لبخند و آرامش بین جمع است، معاون عملیات ستاد کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران است، دل همه را به دست میآورد، او بر دلها حکومت میکرد.
ربانی هیچگاه خودش را فراموش نکرد، نه به مقام چسبید، نه دنبال اسم و رسم رفت، او از نوجوانی در صف اول بود، در جنگ، در دفاع، در ولایتمداری، در سادهزیستی؛ جانباز بود با ۷۰ درصد جانبازی اما با قامتی استوار، آنقدر پای انقلاب ایستاد که بالاخره شهادت را در دل پایتخت ایران در آغوش کشید.
شهید ربانی از محله خوراسگان اصفهان برخاست و با دلی از جنس اخلاص به قلههای بلند نظامی رسید، امروز اگر کسی بخواهد بفهمد معنای واقعی پاسداری از انقلاب چیست، باید سری به خاطرات آن گروه سمیه بزند، جایی که شهید ربانی نه با فرماندهی رسمی که با عشق و تدبیر، گروهی از نوجوانان را به مردان میدان بدل کرد.
نامش زنده است، در دل یارانش، در خاک جبههها، در حافظه نسلی که امنیت را وامدار فداکاری اوست و شاید هیچ تعریفی از او بهتر از این جمله نباشد که مهدی ربانی بر دلها حکومت میکرد.
گزارش از سمیه مصور
نظر شما