تک‌نگاری‌هایی از جنس همدلی و ایستادگی که تاریخ را روایت می‌کند

زنان در عرصه جنگ، حاملان تاریخ‌ هستند، حافظه‌ای زنده و تپنده که آنچه را دیده‌اند، احساس کرده‌اند و تاب آورده‌اند، در کلامی ساده اما پرعمق می‌ریزند تا آیندگان حقیقت را فراموش نکنند، ازاین‌رو روایت‌های زنانه واجد روح هستند و بسیاری از زیباترین جلوه‌های ایستادگی، در دل همین روایت‌ها نهفته است.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، در دل هر جنگ، حقیقت‌هایی نهفته است که زیر غرش بمب‌ها و هیاهوی اخبار رسمی، خاموش و نادیده می‌ماند. حقیقت‌هایی که نه از زبان فرماندهان، بلکه از دل نگاه‌های خاموش و واژه‌های نانوشته زنانی سر بر می‌آورند که در خط مقدم بی‌صدا ایستاده‌اند؛ مادرانی که کودکان‌شان را با آغوشی لرزان به پناهگاه می‌برند، پرستارانی که میان ویرانه‌ها امید تزریق می‌کنند، همسرانی که پشت درهای بسته دلتنگی می‌کشند و دخترانی که کودکی‌شان را با صدای آژیرها تاخت زده‌اند.

زنان در عرصه جنگ، تنها شاهد نیستند، آنها حاملان تاریخ هستند. حافظه‌ای زنده و تپنده که آنچه را دیده‌اند، احساس کرده‌اند و تاب آورده‌اند، در کلامی ساده اما پرعمق می‌ریزند تا آیندگان حقیقت را فراموش نکنند. روایت‌های زنانه، برخلاف گزارش‌های رسمی، واجد روح هستند. در جهانی که گاه حقیقت قربانی روایت‌های قدرت می‌شود، صدای زنان می‌تواند قطب‌نمایی باشد برای پیدا کردن سمت روشن انسانیت.

نقش زنان در جنگ‌ها، همان‌قدر که پنهان مانده، عمیق و حیاتی بوده است. آن‌ها میان خرابی‌ها، زندگی را بازآفرینی کرده‌اند؛ کودکان را آرام کرده‌اند، زخم‌ها را بسته‌اند و ایمان به بازگشت روشنایی را زنده نگه داشته‌اند. جنگ، اگرچه چهره‌ای مخوف دارد، اما در نگاه زنانه، لایه‌هایی از امید، پیوند و بازسازی نیز رخ می‌نمایاند. در واقع، بسیاری از زیباترین جلوه‌های ایستادگی انسانی، در دل همین روایت‌های ناگفته نهفته است.

در متن روایت‌های آنها، جنگ نه یک نبرد نظامی، بلکه تجربه‌ای وجودی است؛ نبردی برای بقا، معنا، عزت و مهرورزی. زنان، در دل بحران، بذر آگاهی کاشته‌اند. آگاهی از اینکه رنج نباید بی‌ثمر بماند و خاموشی، دشمنِ حقیقت است. آن‌ها با نوشتن، گفتن، گریستن و حتی سکوتِ آگاهانه، سهم خود را از تاریخ ثبت کرده‌اند.

و اکنون، ما در برابر این مسئولیت ایستاده‌ایم که این روایت‌ها را نه به چشم حاشیه، که به‌عنوان متن اصلی تاریخ بنگریم. فهم واقعیت جنگ، بدون بازتاب احساس و درک آنان، ناقص و یک‌سویه باقی می‌ماند. باید بدانیم که این زنان نه تنها شاهد بودند، که معنا بخشیدند و معنا آفریدند. آنچه در ادامه می‌خوانید، مجموعه‌ای است از روایت‌های زنانی که در دل جنگ تحمیلی اسرائیل به ایران زیسته‌اند. روایت‌هایی که نه فقط از آسیب، بلکه از شجاعت، خلاقیت، ایمان و انسانیت در دل این تجاوز دشمن حکایت می‌کنند. صدای آن‌ها، پژواکی است از حقیقتی انسانی و سندی زنده برای روایت تاریخ ملت ایران.

تک‌نگاری‌هایی از جنس همدلی و ایستادگی که تاریخ را روایت می‌کند

از ما زن‌های ایرانی برمی‌آید

معصومه امیرزاده می‌نویسد: «باد از بادگیر تو می‌خزید و حجم اتاق را پر می‌کرد. مادرم زیر طاقچه به نامه پدرم نگاه می‌کرد. من با قندان‌های ورشو بازی می‌کردم. تلق‌وتلوق درِ قندان‌ها، سکوت بعدازظهر تابستان را می‌شکست.

مادرم با پَرِ دَستار وِیل زیر چشم‌هایش می‌کشید. نامه پدرم را بوسید و خواند. اندکی از صدایش با ذرات ریز معلق به سمت آسمان می‌رفت و باقی‌اش پس از برخورد به صورت سبزه من از چهاردری چوبی به حیاط پر نخل خانه می‌ریخت.

با سلام و درود بر امام امت و آرزوی سلامتی رزمندگان اسلام و پیروزی حق علیه باطل. از حال من اگر جویا باشید، ملالی نیست جز غم دوری شما. مدتی است به جزیره مینو رفته‌ایم. تمام آرزویم این است که پیروز شویم و به خانه برگردم و مَصی گُلَک را روی سینه بگذارم. مادرم به اینجای نامه که رسید، با چشم‌های نم زده گفت: «مَصی گُلَک» و به هق‌هق افتاد. مرا بدون اینکه نشانه‌ای از خواب داشته باشم توی بغل استخوانی‌اش گرفت و خواند.

لالا لالا گل خشخاش، بابات رفته خدا همراش

لالا لالا گل پسته، بابات رفته کمر بسته

حالا هی زنگ می‌زند که مادر نصف عمر شدیم. اسرائیل ذلیل شود. آتش‌بس شده؟ می‌خندم و می‌گویم فعلاً مجبور شد عقب بکشد، اما شما مگر دخترتان را برای همین روزها تربیت نکرده‌اید؟ با همان لالایی‌ها برای همین لحظه‌ها. مادرم سکوت می‌کند. من می‌مانم مادر. در جنگ در آتش‌بس در خطر. و زندگی را مثل خودت جاری می‌کنم. این کار از ما زن‌های ایرانی بر می‌آید.»

تک‌نگاری‌هایی از جنس همدلی و ایستادگی که تاریخ را روایت می‌کند

دیو نحس از چهره زشتش نقاب انداخته!

کاربری در فضای مجازی نیز به جریانی تاریخی در ایران زمین و میان مردم این سرزمین که سال‌هاست فریاد آزادی و آزاده‌خواهی سر می‌دهند، اشاره می‌کند و این گونه شعر می‌سراید:

دیو نحس از چهره‌ی زشتش، نقاب انداخته

پنجه سمت سرزمین آفتاب انداخته

باز سرداری دگر در دست دارد این علم

خصم اگر سردار ما را از رکاب انداخته

تک‌نگاری‌هایی از جنس همدلی و ایستادگی که تاریخ را روایت می‌کند

رقابت اقوام ایرانی در صف نانوایی / ‏‬همه پای کار ایران هستیم

محدثه قاسم‌پور نیز از هم‌دوستی و وطن‌پرستی مردم روایت می‌کند و می‌نویسد: «روز پنجم جنگ بالاخره ذخیره نان فریزرمان تمام شد. سه‌تا نانوایی نزدیک رفتم تعطیل بودند. در نانوایی چهارم، بیست نفری توی صف بودند و هر کدام اندازه‌ی فریزر خانه‌شان نان می‌خواستند. با دختر پشت سرم حرف زدیم که زمان بگذرد، برگی رو کرد که شگفت‌زده شدم. توی همین پنج روز که خیلی از آدم‌های شبیه من فقط خبر دیده بودیم، او جای ضربه زدن به اسرائیل را پیدا کرده بود. از صبح سومین باری بود که توی صف ایستاده بود. یعنی از ساعت شش تا نه صبح، برای سه تا پیرمرد و پیرزن محله نان خریده بود. نان، دانه‌دانه دست مردم می‌رسید.

خانمی که توی صف یکدانه‌ای ایستاده بود، با خنده گفت: از ترس تب‌خال زدم. پیرزنی که به درخت تکیه داده بود، موهای سفیدش را فرستاد زیر روسری و گفت: نترس. خدا بزرگه مادر! نوبت من شد. از نانوا تشکر کردم که توی جبهه‌ی خودش ایستاده بود برای آرامش مردم. نانوا را بقیه، سید صدا می‌زدند. سید شانه را فرو کرد توی خمیرهای بربری و گفت: الان که وقت شانه‌خالی‌کردن نیست، یک لُر نمی‌ترسه. دندان مصنوعی پیرمرد تُرک مشخص شد و گفت: تُرک‌ها مگه فرار کردن که لرها فرار کنند! یک دفعه نمایندگان بقیه‌ی استان‌ها هم آمدند وسط. صف نانوایی شبیه مصاحبه‌های تلویزیون از راهپیماییِ بعد از نماز جمعه شد.»

به جای اعمال روز اول جنگ / ‏یک نذر که فردای نابودی اسرائیل دو هزارتا از این‌ها درست می‌کنیم!

فائضه غفار حدادی نوشته است: «کی روز اول جنگ می‌نشیند دویست‌تا ساندویچ و شربت درست می‌کند آخر؟ از اعمال روز اول جنگ این است که آدم لحظه به لحظه اخبار را دنبال کند، ولی وقتی دشمنی داری که مفاتیح نمی‌خواند و از ثواب اطعام غدیر خبر ندارد، چه می‌شود کرد؟ جمع شدیم خانه یکی که موفق شده بود همسرش را بفرستد صله‌رحم اجباری منزل مادرش و بساط را پهن کردیم. ما پنج شش‌تا مادر دهه‌شصتی بودیم که خاطره‌ای از جنگ نداشتیم، اما همان خاطره‌های نداشته را همیشه چماق می‌کردیم روی سر نوجوان‌هایمان که شما چه می‌فهمید و ما نسل جنگیم و فلان.

حالا همان نوجوان‌ها بین ما نشسته بودند. با هم گریه کردیم، خندیدیم و ترسیدیم. شایعات را تحلیل کردیم، پیش‌بینی‌ها را شنیدیم، دعا کردیم… تلفن باباها را جواب دادیم که از انفجاری که همان اطراف شده بود، می‌پرسیدند و در عین حال مرد میدان بودیم و دستمان هم کار می‌کرد! دم اذان دویست‌تا ساندویچ مرغ خوشمزه و دویست بطری شربت زعفران خوش‌رنگ داشتیم و یک نذر که فردای نابودی اسرائیل دو هزارتا از اینها درست می‌کنیم! صدای «ان‌شاءالله» نوجوان‌ها بلندتر از صدای ما بود.

تک‌نگاری‌هایی از جنس همدلی و ایستادگی که تاریخ را روایت می‌کند

چند جمله شنیدنی از دختر یک رزمنده

دختر یک رزمنده دفاع مقدس نیز با بیان روایتی از پدر این گونه می‌گوید:

«سلام
من دختر رزمنده‌ای هستم که از وقتی به دنیا آمدم، پدرم را در حال بیماری ریوی دیدم و تا وقتی زنده بودند، قامت بلند ایشان را ندیدم، چراکه پدر، نفس‌هایش (ریه‌ها) را در جبهه هدیه دادند و من ایستادگی ایشان را همیشه در اعتقاداتشان دیدم.

یک عمر نوای حسین حسین خواند و یک عمر با دل و جون از کشورش ایران حرف زد و در گوش ما نجوا می‌کرد. از دورانی می‌گفت که شاه کشورش تا فهمید جنگ است، فرار کرد با اینکه نوکر دست به سینه اربابانش بود، باز هم از خودشان ترسید و فرار کرد، اما در همان دوران مردی آشنا شد که علاوه بر اینکه از ابرقدرت‌ها نترسید، بلکه با یاری خدا و پشتوانه مردم با دست خالی از همان ابرقدرت‌ها پیروز شدند. درسته تلفات زیادی دادیم اما پیروز شدند.

و امروز من دختر همان مرد با سربلندی هر وقت سر خاک ایشان می‌روم، از خودگذشتگی و دلیرمردانی می‌گویم که شبیه خودش و رفقایش هستند. و امروز که جنگ است از دلاوری‌هایی می‌گویم که چگونه رهبرم و مردان غیورش در هر ارگان و نظامی که هستند با قدرت مردانه و شجاعتی دیده نشده، ایستادند در برابر کشورهایی که حرف اول را در ظلم و ستم، سلاح و سپاهی عظیم در جهان را می‌زنند.»

آتش‌بسِ خوشمزه

فائزه روحانی نیز نوشته است: «چند روز پیش عمه‌جان را توی امامزاده دیدم. عجیب بود. معمولاً این طور جاها نمی‌آمد. چسبیده بود به ضریح و داشت نفرین می‌کرد: «الهی به زمین گرم بخورن، الهی نابود بشن…» دستم را گذاشتم روی انگشت‌های چروکی که مثل همیشه ناخن‌های لاک‌زده داشتند. من را هم مثل شبکه‌های ضریح بغل کرد. خیلی سال بود بغلم نکرده بود.
نفرین‌هایش به دعا تبدیل شدند: «خدا بچه هاتو نگه داره، خدا حفظتون کنه. شماها خوبید؟ سالمید؟» همان‌جا ایستاده با هم حرف زدیم و اخبار و نفرین و دعا ردوبدل کردیم.

موقع خداحافظی گفت امشب شام بیایید خونه ما. خیلی سال هم بود که شام دعوتمان نکرده بود. تشکر کردم و گفتم ان‌شاءالله بعد از جنگ! به نظر خودم وعده‌ی سرخرمن داده بودم. دیشب زنگ زد و پرسید: «خب چه روزی می‌آیید؟» گفتم: «آخه عمه‌جان معلوم نیست هنوز جنگ تموم شده باشه که.» خندید و گفت: «می‌دونم؛ ولی دیگه نمی‌ترسم؛ این‌همه سال ماهواره ما رو از حمله نظامی اسرائیل و آمریکا ترسوند، حالا دیدم اون ترسه از این جنگه سخت‌تر بود. حمله هم کرد، شما بیایید. فردا شب منتظرم.»

قبول کردم و تلفن را گذاشتم. درست است که «به زمین گرم بخورند الهی» ولی باعث شدند ما امشب بعد از چند سال دست‌پخت بی‌نظیر عمه جان را چشیدیم.»

تک‌نگاری‌هایی از جنس همدلی و ایستادگی که تاریخ را روایت می‌کند

به گزارش ایمنا، در پایانِ این روایت‌ها، روشن می‌شود که جنگ، تنها یک سلسله درگیری نظامی نیست، بلکه رخدادی است که در بافت زندگی انسان‌ها نفوذ می‌کند، خاطره می‌سازد، زخم بر جای می‌گذارد و گاه صدایی را از دل خاموشی بیرون می‌کشد. صدای زنان حاضر در این گزارش، صدایی است از حاشیه به متن و از سایه به روشنایی.

این زنان، نه تنها تجربه‌گر شرایط تجاوز رژیم صهیونی به خاک کشورشان بودند، بلکه روایت‌گر زیبایی‌های پنهان در دل تاریکی نیز شدند. این روایت‌ها سندی هستند بر اینکه زیستن، حتی در دل بحران، امکان‌پذیر است و روایتی از غیور مردمان جمهوری اسلامی ایران که تن به ذلت ندادند و در مقابل ظلم و استکبار جهانی ایستادگی کردند و پاسخی قاطع و محکم به تجاوز این دشمن ظالم و کودک‌کش دادند.

باشد که این صداها و نوشته‌ها فراموش نشود. باشد که شنیدن آن‌ها، دریچه‌ای باشد برای فهم ژرف‌تر انسانیت و فرصتی برای بازاندیشی در مفهوم مقاومت. این زنان و این مردمان، حافظان حقیقت هستند و حقیقت، همواره سزاوار شنیده‌شدن است.

کد خبر 880187

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.