نفس‌های این شهر پس از ۳۸ سال هنوز تنگ است

نام شهر سردشت با تراژدی بمباران شیمیایی رژیم بعث عراق گره خورده، امروز زخم این شهر هنوز پس از گذشت ۳۸ سال تازه است و نفس‌های مردم این شهر تنگ است و بوی گاز خردل می‌دهد.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، گرمای تابستان سال ۱۳۶۶ کَم‌کَم از همان روزهای ابتدایی تیر خود را نشان داد و امروز هفتم تیر، آسمانی صاف و آفتابی و زندگی در کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر سردشت جاری است.

عقربه‌های ساعت از چهار و نیم عصر عبور می‌کند که صدایی آشنا، اما هولناک در آسمان شهر می‌پیچد، همان صدای هواپیماهای جنگی صدام است که اهالی سردشت با این صدا بیگانه نیستند و بارها آن را شنیده‌اند، اما این بار صداها کمی فرق می‌کند، سنگین‌تر و ناگهان بوی سیر و گاز خردل در هوا می‌پیچد.

چشم‌ها و گلوها دچار سوزش می‌شود، نفس‌ها تنگ شده و کم کم پوست بعضی از افراد تاول می‌زند.

صدام، هفت بمب شیمیایی را بر این شهر انداخته که چهار نقطه پرجمعیت را در بازار و محله‌های مسکونی و سه روستای اطراف را هدف قرار داده است و حالا مردم، حیران و سرگردان نه می‌دانند به کجا پناه ببرند، نه چگونه خود را نجات دهند.

خانواده مولان‌پور، نماد مظلومیت فاجعه سردشت

در این میان، اوستا قادر مولان‌پور از اهالی روستای «ره‌ش‌هرمه» که برای بنایی به روستای همسایه خود رفته است، وقتی خبر بمباران شیمیایی را شنید، نگران زن باردارش «مریم» و سه فرزندش شد و بی‌درنگ خودش را به روستایشان رساند.

خانه و باغشان در مسیر گاز شیمیایی بود و سه فرزندش (ناصر، شهین و مال‌مال) با مادرشان مریم، دچار سوزش پوست، تنگی نفس و سرفه شده بودند.

نفس‌های این شهر پس از ۳۸ سال هنور تنگ است

سردشت بیمارستان و امکانات درمانی مجهزی نداشت. ناچار، زن و بچه‌هایش را به بیمارستان تبریز رساند؛ پرستاران گفتند: باید بچه‌ها را به حمام ببری و زیر شیر آب بشوری تا مواد شیمیایی روی پوستشان نماند، وگرنه تا شب دوام نمی‌آورند.

اوستا قادر با دستانی لرزان هر سه بچه را به حمام برد، شیر آب را که باز کرد، صدای ناله و گریه بچه‌ها بلند شد که «بابا، سوختیم…» اما او هیچ کاری از دستش برنمی‌آمد جز ریختن آب روی بدن‌های کوچک و پر تاولشان. ناچار مجبور شد خودش هم زیر آب برود، بلکه اشک‌هایش پنهان بماند.

اما شیمیایی کار خودش را کرده بود. همان شب، ناصر پسر بزرگش شهید شد و مجبور شد جنازه‌اش را به روستا ببرد و دفن کند.

بچه‌هایی که یکی پس از دیگری شهید شدند

دلش به زنده ماندن دو فرزند دیگرش و مریم و بچه در شکمش خوش بود، اما فردای آن روز، وقتی دوباره به بیمارستان تبریز برگشت، خبر مرگ شهین و مال‌مال را هم به او دادند؛ دنیا دور سرش چرخید و در منتهای غم دنیا قرار گرفت، او مانده بود و دو پیکر کوچک.

هیچ آمبولانسی حاضر نمی‌شد پیکر بچه‌ها را به سردشت ببرد، تا اینکه یک راننده را راضی کرد، اما او هم چند کیلومتر مانده به روستا آن‌ها را پیاده کرد، اوستا قادر مجبور شد دو کودک کفن‌پیچ‌شده‌اش را در آغوش بگیرد و پیاده تا قبرستان برود و هیچ‌کس جز خدا نمی‌داند در آن مسیر چه بر او گذشت.

نفس‌های این شهر پس از ۳۸ سال هنور تنگ است

وقتی فرزندانش را خاک کرد، صبح فردا دوباره راهی بیمارستان شد. دلخوشی‌اش مریم و نوزادی بود که قرار گذاشته بودند اگر دختر باشد، اسمش را بگذارند «ژینا»، یعنی زندگی.

به بیمارستان رسید و به اتاق مریم رفت اما تختش خالی بود، یکی یکی اتاق‌ها را گشت و مریم را صدا می‌زد اما هیچ‌کس جواب نمی‌داد.

پرستاران نگاهشان را از او می‌دزدیدند، اما پزشک بیمارستان بالاخره به سراغش آمد و گفت: «مریم پر کشیده است…»، همان‌جا پاهایش سست شد و روی زمین افتاد و صدای گریه‌هایش همه بیمارستان را پر کرد.

پزشک کمی بعد گفت: اما بچه‌ات را به دنیا آوردیم، دختر بود، برای اینکه اینجا شیمیایی نشود، او و نوزادان دیگر را به بیمارستان ارومیه فرستادیم.

اوستا قادر پس از تحویل پیکر همسرش و دفن او، این بار با آخرین امیدش راهی ارومیه شد، اما وقتی رسید، نتوانست دخترش را پیدا کند، در شلوغی و هرج‌ومرج بیمارستان، ظاهراً نوزادان را بهزیستی و به خانواده‌هایی که فرزند نداشتند سپرده بودند.

و دختری که هیچوقت پیدا نشد…

قادر مولان‌پور هفتاد سال عمر کرد و در تمام این سال‌ها، هر روز و هر شب در حسرت پیدا کردن ژینا زندگی کرد. سرانجام در دی سال ۱۳۹۵ چشم‌هایش را برای همیشه بست، بی‌آنکه بداند دخترش کجاست.

نکته قابل توجه زندگی او این است که سال ۱۳۸۴ در دادگاه لاهه هلند حضور یافت، دادگاهی که برای محاکمه متهمان نسل‌کشی و جنایات جنگی بر پا شده بود.

او در آن جلسه داستان زندگی‌اش را مو به مو تعریف کرد؛ وقتی عکس همسر و فرزندانش را بالا برد و گفت: از این خانواده چیزی باقی نمانده است، جز این عکس؛ بسیاری از حاضران اشک ریختند.

اما حتی آن جلسه و اشک‌های آن روز هم، نتوانست هیچگاه عدالت را برای خانواده او و هزاران قربانی مظلوم سردشت به ارمغان بیاورد و امروز قادر مولان‌پور، نماد مظلومیت ۱۳۰ شهید و بیش از ۸۰۰۰ مصدوم شیمیایی حادثه سردشت است.

نفس‌های این شهر پس از ۳۸ سال هنور تنگ است

مردم سردشت همچنان با مشکلات شیمیایی دست‌وپنجه نرم می‌کنند

«عبدالرحیم کریمی واحد»، دبیر انجمن دفاع از حقوق مصدومان شیمیایی سردشت که در این حادثه ۱۱ نفر از اعضای خانواده و اقوام نزدیک خود را از دست داده است، می‌گوید: دولتمردان آلمان که برای هیچ‌کس پوشیده نیست فروشنده اصلی سلاح شیمیایی به صدام بوده‌اند، فقط به‌خاطر پرونده اوستا قادر مولان‌پور باید به‌عنوان ناقضان ابدی حقوق بشر محکوم می‌شدند، اما حیف که در دنیای آن‌ها، عدالت مفهومی ندارد.

وی می‌افزاید: حدود چهار دهه از حادثه بمباران شیمیایی سردشت به عنوان سند توحش غرب گذشته است، اما هنوز تاول‌های چرکی و سرفه‌های خشک مردم این شهر تمامی ندارد.

دبیر انجمن دفاع از حقوق مصدومان شیمیایی سردشت ادامه می‌دهد: در بمباران شیمیایی سردشت از گاز خردل آرسنیک‌دار استفاده شده که طبق بررسی‌ها، آثار آن تا ۱۰۰ سال در محیط باقی می‌ماند.

کریمی تاکید می‌کند: مردم سردشت همچنان با مشکلات پوستی، ریوی و قلبی ناشی از این جنایت جنگی دست‌وپنجه نرم می‌کنند، اما این رنج‌ها را چه کسی می‌بیند؟ هرچند ما همچنان در سکوت رسانه‌ها و مجامع بین‌المللی، به فریاد زدن خود ادامه می‌دهیم.

وی بیان می‌کند: یادمانی از قربانیان بمباران شیمیایی سردشت و حلبچه در حیاط ساختمان سازمان جهانی منع گسترش سلاح‌های شیمیایی در لاهه هلند ساخته شده و اعضای انجمن در اجلاسیه سالیانه این سازمان شرکت کرده و در آن سخنرانی می‌کنند.

دبیر انجمن دفاع از حقوق مصدومین شیمیایی سردشت، همچنین از برگزاری همایش بین‌المللی مصدومان شیمیایی خبر می‌دهد و می‌گوید: برگزاری این همایش در شهریور سال جاری به شکل یک پیش‌همایش می‌تواند بستری برای برگزاری سالانه و هدفمند آن در آینده باشد که دانشگاه‌ها، محققان، پزشکان و حتی هنرمندان باید درگیر این جریان شوند.

نفس‌های این شهر پس از ۳۸ سال هنور تنگ است

غفلت رسانه‌های بین‌المللی از انعکاس فاجعه سردشت

مجید تفرشی، پژوهشگر تاریخ معاصر درباره واقعه سردشت می‌گوید: در تاریخ معاصر ایران و شاید حتی جهان، کمتر فاجعه‌ای را سراغ داریم که ابعاد، گستره و عمق آن به اندازه ماجرای سردشت باشد؛ فاجعه‌ای با تبعات لحظه‌ای و درازمدت که آثار آنچه از نظر فجایع انسانی و چه تأثیر بر نسل‌های بعدی و محیط زیست تا به امروز ادامه دارد.

وی می‌افزاید: در جنایت سردشت، تنها ارتش عراق نقش نداشت، بلکه دولت‌های دیگر و همچنین کشورهای غربی نیز دخیل بودند، چه به‌طور مستقیم از طریق دولت‌ها و چه به‌طور غیرمستقیم از طریق شرکت‌های شیمیایی، دارویی و فروشندگان مواد جنگ‌افزار که به صورت آشکار و پنهان این مواد را در اختیار رژیم عراق قرار می‌دادند.

این پژوهشگر تاریخ معاصر ادامه می‌دهد: سردشت اما داستانی غم‌انگیز دارد، از همان ابتدا، این فاجعه مورد غفلت رسانه‌های بین‌المللی قرار گرفت و اگر نگوییم بایکوت خبری شد، دست‌کم با بی‌اعتنایی جهانی مواجه بود؛ البته در داخل ایران اقدامات زیادی در این زمینه انجام شد، اما این کارها بازتاب و نمود بیرونی پیدا نکرد و طبیعتاً این فاجعه آنگونه که باید و شاید به گوش رسانه‌ها و مخاطبان عام و خاص بین‌المللی نرسید.

تفرشی اضافه می‌کند: بخشی از این کوتاهی به گردن ماست، اما بخشی دیگر نتیجه توطئه سکوتی است که با هدف نادیده گرفتن نقش غرب در تسلیح حکومت صدام حسین و فروش سلاح‌های شیمیایی به رژیم بعث صورت گرفت.

سختی‌های گردآوری مطالب «کتاب تاریخ شفاهی بمباران شیمیایی سردشت»

ریزان حکمت، پژوهشگر و مؤلف کتاب «تاریخ شفاهی بمباران شیمیایی سردشت» که خود از اهالی سردشت اما متولد پس از بمباران شیمیایی این شهر است، روایت می‌کند: از همان ابتدای جنگ، سردشت با بمباران‌های شدید عراق مواجه بود و بسیاری از مردم با بمب‌های ناپالم به شهادت رسیدند، اما دردناک‌ترین و وحشیانه‌ترین اتفاقی که در طول جنگ بر این شهر گذشت، بمباران شیمیایی بود، حادثه‌ای که تبعات آن هنوز هم دامن مردم این شهر را رها نکرده است.

وی ادامه می‌دهد: بمباران شیمیایی سردشت در هفتم تیرماه سال ۶۶، حوالی ساعت ۴:۱۵ عصر رخ داد، شش فروند هواپیمای عراقی با استفاده از گاز کشنده خردل، شهر را مورد حمله قرار دادند که در نتیجه آن، ۱۳۰ تن از اهالی به شهادت رسیدند و طبق آمارهای رسمی، از جمعیت ۱۲ هزار نفری شهر، ۸۰۲۵ نفر مصدوم شدند، اما اکنون تنها ۱۶۰۰ نفر از آنان به‌عنوان مصدوم شیمیایی به رسمیت شناخته شده‌اند، در حالی که همان آمارهای رسمی بر مصدومیت بیش از ۸۰۰۰ نفر اذعان دارد.

این پژوهشگر درباره نحوه تألیف کتاب «تاریخ شفاهی بمباران شیمیایی سردشت» می‌گوید: کار ما یک پژوهش میدانی بود، هرچند کار کتابخانه‌ای هم انجام دادم، اما درباره این موضوع، کار میدانی بسیار سخت‌تر بود زیرا منابع کتابخانه‌ای چندانی وجود نداشت.

حکمت در بیان دشواری‌های این پژوهش می‌افزاید: مرور خاطرات برای مردم بسیار دردناک بود و همین مسئله روند کار را کند و دشوار می‌کرد. از طرفی دیگر مردم به دلیل انجام مصاحبه‌های متعدد در طول سال‌ها خسته شده بودند، چراکه این مصاحبه‌ها نه نتیجه‌ای برای خودشان داشت و نه برای شهرشان.

وی همشهری و هم‌زبان بودن با مصاحبه‌شوندگان را دو امتیاز مهم خود می‌داند که باعث جلب اعتماد آنان و در نهایت پذیرش گفت‌وگو شد.

این مؤلف می‌گوید: بسیاری از مصاحبه‌ها را یک سال تمام پیگیری می‌کردم اما افراد حاضر به مصاحبه نمی‌شدند و این مسئله به‌ویژه در میان خانم‌ها شایع بود. برخی هم با وجود تلاش بسیار، هرگز با من مصاحبه نکردند. حتی کسانی بودند که قول مصاحبه می‌دادند اما پیش از انجام مصاحبه، فوت می‌کردند؛ مثل آقای خضر امینی که با دخترش هر دو مصدوم شیمیایی بودند و متأسفانه از دنیا رفت.

حکمت با بغض، خاطره‌ای از یکی از مصدومان را بازگو می‌کند: جوانی ۲۴ ساله به نام جعفر خضرنیا که اولین برخورد من با او در بیمارستان ساسان تهران بود؛ در ابتدا از او ترسیدم، زیرا تمام صورتش با ماژیک علامت‌گذاری شده بود. بعدها فهمیدم اهل سردشت و مصدوم شیمیایی است و در زمان بمباران، چهار یا پنج ساله بوده است و این علامت‌ها برای وصل کردن برق به بدنش جهت درمان عوارض شیمیایی بود.

نبود امکانات درمانی تخصصی برای مصدومان شیمیایی در سردشت

وی ادامه می‌دهد: هیچ‌وقت دردهای شبانه او را پس از وصل کردن برق فراموش نمی‌کنم. همیشه وقتی سجاده‌اش را باز می‌کرد، دعا می‌کرد که شفا یابد. از او قول گرفتم وقتی به سردشت برگشت و حالش بهتر شد، با من مصاحبه کند اما وقتی به شهر بازگشتم، شنیدم فوت شده است.

این پژوهشگر می‌افزاید: وقتی خبر فوت او را شنیدم، تا صبح گریه کردم. احساس می‌کردم یکی از نزدیک‌ترین و عزیزترین افراد زندگی‌ام را از دست داده‌ام. نمی‌دانم چرا یک کودک چهار ساله باید تاوان وحشی‌گری کشورهای دیگر را بدهد و تمام عمرش را با این رنج جانکاه سر کند.

حکمت درباره وضعیت امروز شهر و مصدومان شیمیایی پس از ۳۸ سال می‌گوید: اولین چیزی که در این شهر می‌بینم کمبود شدید امکانات پزشکی است. سردشت نه کادر درمانی متخصص دارد و نه بیمارستان و داروخانه مجهز برای مصدومان شیمیایی. این وضعیت برای آنان بسیار خطرناک است، چراکه مجبورند برای درمان به شهرهای دیگر سفر کنند و این خود، رنجی مضاعف بر رنج‌های آنان است.

نفس‌های این شهر پس از ۳۸ سال هنور تنگ است

۲۶۰۰ نفر شهید در بمباران‌های شیمیایی ارتش بعث عراق

ارتش بعث عراق نخستین‌بار در ۲۷ مهر ۱۳۵۹ در جنوب ایران از گاز خردل استفاده کرد که یک مصدوم و ۲۰ شهید به دنبال داشت.

در سال‌های ۶۰ و ۶۱ حملات شیمیایی در جبهه‌های جنوب و مناطق غرب و شمال‌غرب کشور گسترش یافت که صدها شهید و هزاران مصدوم بر جای گذاشت.

در سال ۶۲، مناطق غرب و شمال‌غرب ۶۴ بار با بمب‌های خردل و اعصاب بمباران شدند و باز هم شهدای بسیاری را تقدیم کردیم.

در سال ۶۳ طی عملیات‌های خیبر و بدر، ۵۸ حمله شیمیایی رخ داد که ۴۰ شهید و ۲۲۲۵ مصدوم داشت و سال ۶۴ نیز در عملیات‌های والفجر ۸ و ۹، ۷۷ شهید و بیش از ۱۱ هزار مصدوم شدند.

در عملیات‌های کربلای دو تا شش، عراق ۱۰۲ بار از این سلاح‌ها استفاده کرد و ۱۰۷ نفر شهید و ۴۷۲۰ مصدوم شدند و در سال ۶۵، ۴۳ حمله شیمیایی انجام شد که ۴۴۲ شهید و ۹۴۴۰ مصدوم داشت.

در نهایت تا پایان جنگ حدود ۲۶۰۰ نفر در اثر حملات شیمیایی شهید و ۱۰۷ هزار نفر مصدوم شدند.

بمباران شیمیایی سردشت زخمی عمیق بر پیکره ارزش‌های انسانی است که پس از ۳۸ سال هنوز هم مردم این شهر با عوارض جسمی و روحی آن زندگی می‌کنند؛ فاجعه‌ای که سکوت جهان در برابر جنایت رژیم بعث عراق و همدستان غربی‌اش را نشان داد و امروز سردشت همچنان در انتظار عدالت و دیده‌شدن مظلومیت خود در جهان است.

به گزارش ایمنا، سردشت شهری کُردنشین و خوش آب‌وهوا در جنوب استان آذربایجان غربی است که به عنوان سومین شهر قربانی جهان بر اثر استفاده از جنگ افزارهای شیمیایی پس از شهرهای هیروشیما و ناکازاکی شناخته می‌شود.

کد خبر 879851

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.