به گزارش خبرگزاری ایمنا، اگر تاریخ حافظه پنهان یک ملت باشد، حوادث امروز بیش از هر زمان دیگری بوی دهه شصت گرفتهاند. شباهتها اگرچه سطحی نیستند، اما آنقدر ژرف و معنا دارند که گویی تاریخ، خودش را نه تکرار که ترجمه کرده است؛ ترجمهای متأثر از همان نسخه نخست.
آن روزها صدام، با پُز ناسیونالیسم عربی و مستی حمایتهای جهانی، گمان کرده بود تهران را سه روزه فتح میکند. رؤیای کودکانهاش او را به جنونی کشاند که پایانش به دار مکافاتی ختم شد که زیر پایش مأمور ایرانی چهارپایه را کنار زد. او روزی به ایران حمله کرد که تازه انقلاب شده بود؛ کشوری بیدولتِ باثبات، با رئیسجمهوری که بهطور رسمی با نظام نوپا و حزب حاکمش در نبردی سرد و سخت افتاده بود.
در یک جبهه، جنگ رسمی با صدام، در جبهه دیگر، نبرد پنهانی اما عمیق با گروهکی که ظاهری انقلابی داشت و باطنی تروریست. جنگ، تنها در خرمشهر و سوسنگرد نبود؛ در خیابانهای تهران، در ترورها، در شبنامهها، در نوارهای صوتی و در قلبهایی که میان تردید و ترس میتپید، اما ملت ایران، درست در آن بزنگاه بیاعتماد و خونآلود، راهی را انتخاب کرد که همه دنیا را غافلگیر کرد: ایستادگی، همسرنوشتی و عبور از بحران نه به سبک مذاکره، بلکه با منطق مقاومت.
امروز، ۴۴ سال پس از آن تقویم خونین، صحنهای مشابه در حال تکرار است، این بار اما مهاجم، صهیونیست است؛ با رزومهای پر از جنایت، با ارتشی که سالها در رسانهها از آن افسانه ساخته شد. همان اسرائیلی که تا دیروز خیال میکرد در قلب جهان اسلام دژی فولادین دارد، امروز در برابر حملهای تمامعیار، آشکارا فروپاشی را زندگی میکند. این بار دیگر از گنبد آهنین جز ترس و دود و ترکش باقی نمانده. این بار، خوابِ تصرف منطقه، با کابوس مهاجرت معکوسِ صهیونیستها به واقعیت پیوسته است، اما مسئله تنها نظامی نیست، آنچه صهیونیسم را میترکاند، همان چیزیست که صدام را به خاک سیاه نشاند: فهم اشتباه از روانشناسی جمعی ملت ایران.
آن روزها هم گفتند جمهوری اسلامی سقوط میکند و حالا هم میگویند ایران ضعیف شده است. اما نمیفهمند که ما وقتی خطر را «وجودی» درک کنیم، چیزی کمتر از نابودی خطر را نمیپذیریم. صدام اگر کابوس خیزش مردمی را دید، صهیونیسم باید خود را آماده دیدن روزی کند که سرباز ایرانی، در میدانهای اشغالی، به زبان فارسی فرمان دهد.
در آن دوران، ما با تهدیدی ترکیبی روبهرو بودیم: همزمان با حمله خارجی، بحران داخلی. امروز نیز با جنگ ترکیبیای از جنس رسانه، تحریم، عملیات روانی و خرابکاری امنیتی روبهروایم، اما یک چیز تغییر نکرده است: آنگاه که ایران در معرض تهدید جدی قرار میگیرد، ملت ایران، به «خودِ کلّی» خود بازمیگردد؛ به یک «ما» ی پیشا ساختاری. ما دیگر یک مشت فردِ منزوی و ساکن در جزایر ذهنی نیستیم، بلکه عضوی از یک کل تاریخی، فرهنگی، ایمانی و جغرافیایی هستیم که نامش ایران است.
این «ما» زمانی فعال میشود که تهدید، از جنس تحقیر باشد. تحقیر در گفتمان صهیونیستی و آمریکایی، تحقیر در تحلیل رسانههای فارسیزبان مزدور، تحقیر در ترسیم ایرانی شکستخورده و منزوی. اما تاریخ بار دیگر نشان داد: ایرانی را نمیشود شکست داد، تنها میشود بیدارش کرد و بیداری ملت ایران، خواب صهیونیسم را به کابوس بدل کرده است.
امروز دشمن با لایههای روایی متعددی از میدان نبرد فاصله گرفته است، رسانه، ربات، روایت، تحلیلسازی و شبکههای نفوذ، همه آمدهاند تا فاصله بگیرند از درکی که ملت ما در دهه ۶۰ پیدا کرد؛ اما غافلند که هرچه پیچیدگی بیشتر میشود، خلوص واکنش ایرانی هم صیقل میخورد. آن روزها ترور بود و انفجار، امروز جنگ سایبری و بیثباتسازی روانی. اما ملت هنوز همان ملتیست که اگر بفهمد با مرگش بازی شده، مرگ را برای دشمن رقم میزند.
ایران، هویتی قراردادی نیست که با رأیگیریِ نظرسنجیهای غربی تغییر پیدا کند، ایران، یک وجود تاریخیست که وقتی خطرِ نیستی را درک کند، یکپارچه میشود، با همه اختلافات، با همه تفاوتها، با همه نقزدنهای روزمره. ملت ایران وقتی خطر را واقعی بفهمد، دیگر دنبال تحلیلگر و تریبون نمیگردد، دنبال راهحلهای نیمبند نمیدود؛ بلکه با تمام توان، به خطر میزند.
همانگونه که صدام، که آمده بود بماند، با طناب دار از دنیا رفت، این رژیم صهیونیستی هم که آمده تا بماند، با دستان ملتهایی که دیگر «خود را باور کردهاند»، به پایان خواهد رسید. تفاوت چندانی در پایان نیست، تنها فرقش این است که این بار، پایان دشمن از قاب زنده دوربینها پخش خواهد شد.


نظر شما