آخرین نگاه، بی‌کلام‌ترین وداع

هیچ‌چیز در آن روز معمولی نبود، او ثبت کرد، نه تنها تصاویر را بلکه احساسی که در هوا موج می‌زد؛ قاب‌ها سخن گفتند، فریم‌ها شهادت دادند و لحظه‌ای برای همیشه در تاریخ جاودانه شد.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، در مسیر حرکت به سمت پالایشگاه بودیم، صبح روز یکشنبه بود و رئیس‌جمهور و هیئت همراه وارد تبریز شده بودند، همه به خط شدیم تا اخبار درست و کامل در اختیار مردم قرار گیرد.

در همان ابتدای ورود به فرودگاه تبریز، رئیس‌جمهور و تعدادی از همراهان با سه بالگرد عازم نقطه صفر مرزی شدند تا در آنجا و روی سد قیز قلعه‌سی با الهام علی‌اف رئیس‌جمهور آذربایجان دیدار کند و قرار بود به تبریز برگردند.

در طول مسیر به سمت پالایشگاه گوشی‌ام را چک کردم، ده‌ها تماس از دست رفته از ادارات مختلف داشتم، شاید کمی به نظرم طبیعی می‌آمد، رئیس جمهور آمده بود، شاید می‌خواستند چند و چون کار را بپرسند.

مسیر طولانی بود، سعی کردم با سر زدن به فضای مجازی این مسیر را برای خود کوتاه کنم، اینستا را که باز کردم با دیدن اولین پست فرود سخت بالگرد رئیس‌جمهور و هیئت همراه عرق سردی روی بدنم نشست، پلک‌هایم سنگین شده بود و چند لحظه‌ای حتی کنترل نفس کشیدنم را از دست دادم.

صدایی در وجودم فریاد می‌کشید، اما لب‌هایم بهم فشرده شده بود و راهی برای خروجش نبود، مثل آدم آهنی شده بودم که خاموش در گوشه‌ای از اتاق ایستاده است، در همین حین یکی از تماس‌ها را جواب دادم و بدون اینکه هیچ حرفی بزنم، صدایی از آن طرف گوشی صحت و سقم این موضوع را می‌پرسید و در عرض چند ثانیه همه چیز بهم ریخته بود.

راننده فرمان ماشین را به سمت منطقه‌ای به نام ورزقان که می‌گفتند بالگرد در آنجا فرود سخت داشته است، چرخاند همه آرزو می‌کردیم تمام این حرف‌ها دروغ و یک سانحه هوایی کوچک باشد که حالا رسانه‌ها بزرگش کرده‌اند و مدام پیازداغش را زیاد می‌کنند تا فالوور جذب کنند.

مسیر سختی بود، با هر تکانش انگار قلبم در دهانم می‌زد، از این‌ور و آن‌ور خبرهای ضد و نقیضی شنیده می‌شد، برخی خبرها برایمان شیرین بود و دعا می‌کردیم همین درست باشد اما با شنیدن خبر دیگر یاس و ناامیدی بر قلب‌هایمان خیمه می‌زد، گاهی می‌گفتند رئیس‌جمهور با ماشین به تبریز برگشته است و همه سلامت هستند و گاهی نیز غم عالم روی دلمان می‌نشست که بالگرد در میان انبوهی از درختان و کوه‌ها فرود سخت داشته است.

شاید من تا آن روز و آن لحظه معنای سخت را تا این حد از نزدیک حس نکرده بودم، همه چیز سخت بود حتی ثانیه‌ها برایمان به سختی می‌گذشت، انگار دنیا برایمان ایستاده باشد؛ رئیس‌جمهور یک طرف، حاج آقا آل هاشم پدر معنوی استان و استاندار تبریز طرف دیگر؛ این برای ما مردم آذربایجان شوک سنگینی بود که نفسمان را حتی برای فریاد کشیدن خفه کرده بود.

نم باران به شیشه‌ها می‌زد، گویا آسمان هم در حال گریستن بود؛ احساس سرما و تنهایی ما را در آغوش گرفته و هوا سرد بود، مه همه چیز را در خود محو کرده و درختان با برگ‌های خیس و ظاهری غمگین و افسرده در دو سمت جاده ایستاده بود، تنها صدای بارش باران و غرش هوا در سکوتی عمیق شنیده می‌شد؛ برای ما زمان متوقف شده و دنیا به آرامی در حال دور شدن بود.

آرام و قرار نداشتیم ناخودآگاهی نوحه‌ای را پیدا کردم تا اندکی حالمان را تسکین دهد و صدایی که مدام در گوشمان می‌پیچید؛ سلام بَزم ماتمَ سلام آل هاشم...

به چند کیلومتری محل حادثه که رسیدیم خودروهای امدادی، انتظامی و یگان ویژه را دیدیم که همه به صف شده و افراد زیادی آنجا بودند، خیلی شلوغ بود و محل اصلی سقوط مشخص نبود، به دلیل سخت گذر بودن مسیر به خبرنگارها اجازه ورود ندادند اما گروه‌های امدادی و مردم محلی در حال جست‌وجو بودند، قطرات باران به شدت به زمین می‌خورد و مه غلیظی همه چیز را در آغوش گرفته بود؛ هوا ناجوانمردانه سرد بود.

آخرین نگاه، بی‌کلام‌ترین وداع

به اتفاق تعدادی از فرماندهان نظامی و امدادی در اتاق عملیات، همان دفتر معدن مس سونگون مستقر شدیم، تعدادی از وزرا و همراهان رئیس‌جمهور که در دو بالگرد دیگر حضور داشتند هم بودند، هر لحظه خبرهای جدیدی می‌رسید، جواب دادن تلفن همراه خلبان توسط حاج‌آقا آل هاشم امیدها را برای زنده بودن سرنشینان بیشتر کرد، اما چند ساعتی بعد همان تلفن را هم کسی جواب نداد و جوانه امید در قلب‌هایمان خشکید.

همه چیز به سختی پیش می‌رفت، صعب‌العبور بودن منطقه یک طرف و بارش باران و مه غلیظ سختی‌ها را چند برابر کرده بود، عملیات جست‌وجو به کُندی پیش می‌رفت، امیدی که در انتهای مسیر ناامیدی قلب‌هایمان را زنده نگه داشته بود، چشم‌های بیش از ۸۰ میلیون ایرانی به این نقطه دوخته شده بود و دعاهایی که به امید سلامتی رئیس‌جمهور و هیئت همراه در این نقطه فرود می‌آمد کور سوی امید را هرچند کم در دل‌هایمان روشن نگه داشته بود.

جست‌وجو از چند جبهه آغاز شد، اما وسعت منطقه و سرد بودن هوا، کار را دشوار می‌کرد، اطلاعات ضد و نقیض درباره دیده شدن بالگرد سانحه‌دیده، کار را سخت‌تر می‌کرد؛ بعد از ۱۴ ساعت جست‌وجو، ساعت چهار یا پنج صبح روز دوشنبه سی‌ویکم اردیبهشت ریزپرنده‌های ایرانی اولین تصاویر را از محل بالگرد مخابره کردند و تصاویر نشان می‌داد که بالگرد سقوط کرده است و همه سرنشینان به شهادت رسیده‌اند، این خبر برای مردم آذربایجان شرقی پایان همه چیز بود و شروعی سخت و پاهایمان هیچ رمقی برای ایستادن در این مسیر نداشت.

همه مسئولان راهی محل حادثه شدند، به دلیلی سختی راه و نبود امکان رفت و آمد ماشین، نتوانستیم جلو برویم و همان‌جا ماندیم تا پیکرهای شهدا را یکی یکی پیدا و به تبریز منتقل کنند، بسیاری از مردم محلی هم آنجا حضور داشتند، از این لحظه به بعد همه چیز روی دور تند رفته بود اما برای ما مردم آذربایجان شرقی زمان در همان ثانیه و دقیقه سقوط متوقف شد؛ این را چهره‌ها و نگاه‌های بُهت زده مردم در اولین مراسم تشییع شهدای تبریز، فریاد می‌زد.

آخرین نگاه، بی‌کلام‌ترین وداع

روز تشییع خیابان‌ها مملو از جمعیت بود، جای سوزن انداختن نبود؛ مردم برای بدرقه آدم‌هایی آمده بودند که از جانشان برای آرامش آن‌ها مایه گذاشتند، حاج‌آقا آل هاشم تنها امام جمعه تبریز نبود، از همان روزی که وارد استان شد در گوشه قلب مردم جای گرفت؛ او پدر همه ما و همیشه میان مردم بود.

با تاکسی و اتوبوس رفت‌وآمد می‌کرد و هیچ وقت از در تشریفات وارد محل برگزاری نماز جمعه نمی‌شد، همان روز اول نرده‌های بین مردم و مسئولان را برداشت و مردم عادی پشت حاج آقا نماز می‌خواندند، میان مردم و در میان کوچه و بازار می‌رفت و از مشکلاتشان می‌پرسید، به محله‌های پایین شهر و مناطقی که گَرد فراموشی روی آن‌ها نشسته بود، سر می‌زد و مدام پیگیر حال و احوال مردم بود، حاج آقا آل هاشم امام جمعه مردم تبریز نبود، او امام کل هفته مردم تبریز بود از شنبه تا جمعه.

یادم می‌آید چند سال پیش که مریض شده بودم نه تنها خودشان بلکه خانواده‌شان هم پیگیر حالم بودند، همین اواخر که تصادف کرده بودم هرکجا که من را می‌دید صدایم می‌کرد و می‌گفت آقا سپهری‌نیا پایت بهتر شده است، دیگر مشکلی نداری؛ هنوز تک تک حرف‌هایش توی گوشم اکو می‌شود.

مالک رحمتی استاندار آذربایجان شرقی هم تازه به استان ما آمده بود، اما در همین مدت کوتاه امور را پیگیری می‌کرد و محبوبیت زیادی میان مردم داشت.

از آن روزهای سخت و نفس‌گیر یک سال گذشته و هنوز باورمان نشده است، انگار همین چند روز پیش بود که با آقازاده حاج آقا آل‌هاشم صحبت می‌کردم، او هم می‌گفت که بعضی شب‌ها دلتنگی به خانواده فشار می‌آورد و همگی فکر می‌کنیم الان است که حاج آقا در را باز کند و وارد خانه شود و بگوید در فلان محله مشغول صحبت با مردم بوده و حواسش به ساعت نبوده است.

ما مردم تبریز در تدارک برگزاری مراسم سالگرد شهدای خدمت هستیم، بنرها و یادبودها در گوشه و کنار خیابان‌ها و میدان‌های شهر دیده می‌شود، مردم هنوز هم باور نکرده‌اند، این را چشم‌های نم‌زده و شانه‌هایی که بعد از گذشت یک سال از آن روزهای تلخ در کنار قاب عکس شهدا می‌لرزد نشان می‌دهد.

یاد شهدای خدمت برای همیشه در قلب‌های ما زنده است و خاطرات قاب شده آن‌ها هیچ گاه از ذهن ما خارج نمی‌شود.

گزارش از مریم رضی‌پور

کد خبر 867055

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.