به گزارش خبرگزاری ایمنا از مرکزی، پس از گذشت بیش از ۱۳۰۰ سال از زمان نزول قرآن کریم و در روزگاری که اختلاف در امت پیامبر اسلام ایجاد و قرآن کریم اسیر دست کجفهمی و سادهانگاری نااهلان شده بود، خداوند متعال برای تصدیق قرآن به نحوی شگفتانگیز و برای بار دوم با حذف مسئولیت رسالت، آیات خود را بر قلب یک انسان بیسواد، اما شایسته نازل کرد.
خداوند متعال با وقوع این معجزه در عصری که انسانها با انواع انحرافات فکری و اعتقادی روبهرو بودند، حقانیت رسالت نبی مکرم اسلام را اثبات و از انزوای کامل قرآن جلوگیری کرد. (انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون). سنریهم ایتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق به زودی نشانههایی را برای اثبات حقانیت قرآن نشان میدهیم. (سوره کهف آیه ۵۲)
خالق این جهان، با معجزه حافظ قرآن شدن کربلایی محمد کاظم کریمی ساروقی در کمتر از چند دقیقه، ثابت کرد که آنچه او میخواند با قرآن موجود هیچ تفاوتی ندارد.

کربلایی کاظم در سن ۲۷ سالگی و در زمان برداشت محصول، هنگامی که خرمنش را کوبیده بود، منتظر وزیدن باد میماند تا گندمها را باد دهد و کاه را از گندم جدا کند، اما هرچه منتظر میماند باد نمیوزد.
او ناامیدانه به ده بازمیگردد و در راه یکی از فقرای روستا او را میبیند و میگوید: «امسال چیزی از محصولت را به ما ندادی و ما را فراموش کردی، خدا نکند که من فقرا را فراموش کنم؛ راستش هنوز نتوانستهام محصولم را جمع کنم.»
آن فقیر خوشحال به ده بازمیگردد، اما محمدکاظم دلش آرام نمیگیرد و آشفته حال به مزرعه باز میگردد و با زحمت زیاد، مقداری گندم را برای او جمع میکند و قدری علوفه برای گوسفندانش میچیند و آنها را بر میدارد و روانه دهکده میشود.
در راه بازگشت، برای رفع خستگی گندمها و علوفه را در کناری مینهد و روی سکوی درِ باغ امامزاده ۷۲ تن، که نزدیک روستا قرار دارد، مینشیند.
ناگاه میبیند که دو سید جوان عرب نورانی و بسیار خوش سیما، نزد او میآیند. وقتی به او میرسند، میگویند: محمدکاظم نمیآیی برویم در این امامزاده فاتحهای بخوانیم؟
او تعجب میکند که چطور آنها که هرگز او را ندیدهاند او را به اسم صدا میزنند؟ محمدکاظم میگوید: «آقا، من قبلاً به زیارت رفتهام و اکنون میخواهم به خانه برگردم» ولی آنها میگویند: «بسیار خوب، این علوفهها را کنار دیوار بگذار و با ما بیا فاتحهای بخوان.

محمدکاظم به دنبال آنها روانه امامزاده میشود، آن دو جوان مشغول خواندن چیزهایی میشوند که محمدکاظم نمیفهمد و ساکت کناری میایستد، یکی از آن آقایان میگوید که محمد کاظم به نوشته بالا نگاه کن و در این لحظه کربلایی کاظم میبیند که خطی به صورت نور دمیده شد و ناگاه مشاهده میکند که در اطراف سقف امامزاده، کلماتی از نور نوشته شده که اثری از آن کلمات بر سقف نبود.
یکی از آن دو به او میگوید: «کربلایی کاظم چرا چیزی نمیخوانی؟» او میگوید: «من نزد ملأ نرفتهام و سواد ندارم.» آن سید میگوید: «تو باید بخوانی» تاکید میکند که باید بخوانی.
سپس نزد محمدکاظم میآید و دست بر سینه او میگذارد، محکم فشار میدهد و میگوید: «حالا بخوان. محمدکاظم میگوید: «چه بخوانم؟» آن سید میگوید: «این طور بخوان: بسم اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیم. إِنَّ رَبَّکُمُ اللهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَواتِ وَالارضَ فِی سِتَّةِ أیَّامٍ ثُمَّ استَوَی عَلَی العَرشِ یُغشِی اللَّیلَ النَّهَارَ یَطلُبُهُ حَثیثاً وَ الشَّمسَ وَ القَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتِ بِأمرِهِ، ألاَ لَهُ الخَلقُ وَ الاَمرُ تَبَارَکَ اللهُ رَبُّ العَالمَیِنَ اعراف / ۵۴.
محمدکاظم آن آیه و چند آیه بعدی را به همراه آن سید میخواند و آن سید همچنان دست به سینه او میکشد تا به آیه ۵۹ میرسند که با این کلمات پایان میپذیرد: إنِّی اَخَافُ عَلَیکُم عَذَابَ یَومٍ عَظِیم. اعراف/۵۹
وی پس از خواندن آیات، سرش را بر میگرداند تا با آن آقا حرفی بزند، اما ناگهان میبیند که خودش تنها در داخل حرم ایستاده و از نوشتههای روی سقف نیز چیزی بر جای نمانده است، در این موقع ترس و حالت مخصوصی به او دست میدهد و بیهوش بر زمین میافتد.
صبح روز بعد که به هوش میآید، احساس خستگی شدید میکند و چیزی از ماجرا را به یاد نمیآورد، وقتی متوجه میشود که داخل امامزاده است، خودش را سرزنش میکند که چرا دست از کار کشیده و در امامزاده خوابیده است!؟
بالاخره از جای بر میخیزد و از امامزاده خارج میشود و با بار علوفه و گندم به سوی ده و منزل حرکت میکند، در بین راه متوجه میشود که کلمات زیادی بلد است، ناخودآگاه آنها را زمزمه میکند و داستان آن دو جوان را به یاد میآورد؛ وقتی به خانه بازمیگردد، پدرش به او میگوید که تو دیشب کجا بودی، ما همه جا را دنبالت گشتیم.
کربلایی کاظم میگوید: من دیشب در امامزاده بودم و پدرش سوال میکند که تو چطور در امامزاده شب را گذراندی، امامزادهای که چراغ ندارد و پر از مار، عقرب و جانور است، شب را گذراندی و نترسیدی؟ کربلایی کاظم ادامه میدهد: دیشب اتفاقی برای من افتاد و دو نفر من را بردند آنجا و چیزی یادم دادند.
پدر و مادرش مشکوک میشوند و احتمال میدهند که او جن زده شده باشد، در ادامه فرزندشان را پیش همان واعظ روحانی ده میبرند که ببیند چه اتفاقی برای او افتاده است و داستان را برای آن مبلغ روحانی روستا تعریف میکنند، آن روحانی میپرسد که حالا چه چیزی به تو یاد دادهاند.
کربلایی کاظم شروع به خواندن میکند و در آن موقع روحانی میگوید او قرآن میخواند و جن زده نشده است، قرآنی میآورند و هر جای قرآن را که باز میکنند و آیهای میخوانند، میبینند که کربلایی کاظم قبل و بعدش را میداند و از حفظ میخواند.
روحانی روستا میگوید: به کربلایی کاظم عنایتی شده است، برویم در امامزاده و آن خطوطی را که کربلایی کاظم میگوید در سقف امامزاده دیده است، ببینیم.
وقتی میروند میبینند که اثری از خط و نوشته نورانی نیست و آن نوشته تنها در لحظه وقوع معجزه بر کربلایی کاظم ظاهر شده بود؛ شیخ صابر ملای روستا شگفت زده این معجزه را تأیید میکند، روستاییان اهمیت این معجزه را تشخیص ندادند، جز اینکه گفتند محمد کاظم نظر کرده امامزادهها شده است.
این مسئله به مرور زمان در روستا به فراموشی سپرده شد و هرگاه ملای روستا به محمد کاظم میگفته تا به نزد علمای قم رفته و ایشان را مطلع کند، جواب میداده است: میترسم ریاکاری شود و خداوند این موهبت را از من پس بگیرد.

کربلایی محمد کاظم کریمی به مدت ۱۳ سال این اتفاق را مخفی نگه میدارد تا در حدود ۴۰ سالگی خود و در سفر به عتبات عالیات در طول مسیر پس از پرسوجوی دو طلبه از چگونگی تسلط او بر قرآن، ماجرا فاش میشود.
وی در شهر نجف با علمای اعلام روبهرو و پس از امتحانات عدیده از او، بر آنها یقین حاصل میشود که ایشان بدون داشتن سواد و به امر الهی نه تنها حافظ کل قرآن کریم شده، بلکه قادر است به تمام سوالات علوم قرآنی پاسخ بدهد و علمای خاص و عام پاسخگوی سوالات کربلایی کاظم در مورد قرآن نبودند.
بعد از بازگشت از کربلای معلی از سوی آیت الله بروجردی به شهر قم دعوت شد و مورد امتحان آیات عظام قرار گرفت، کربلایی کاظم با هر بار حاضر شدن در جمع علما و طلاب و با پاسخگویی به سوالات قرآنی، عام و خاص را متحیر میکرد.
با بلند شدن آوازه کربلایی کاظم، شهید نواب صفوی به شهر قم آمد و از آنجا به رسم میزبانی، کربلایی کاظم را با خود به تهران و در تهران از طریق برگزاری جلسات عمومی، جلسات با علما، مصاحبه مطبوعاتی و به موازات از طریق مطبوعات کثیرالانتشار، کربلایی کاظم معجزه پیش آمده قرآنی را به اطلاع عموم مردم کشور و شخصیتهای علمی و فرهنگی جهان اسلام رساند.
با سفر کربلایی کاظم به استان خراسان، سمنان، نیشابور، سبزوار، دامغان، قوچان و شهر مشهد و استقبال بی نظیر، مردم و علما از نزدیک با معجزه بزرگ قرآن آشنا شدند، پس از افشای معجزه حافظ و عالم شدن کربلایی کاظم به قرآن کریم در سال ۱۳۰۸ شمسی، علمای تشیع و تسنن در نجف، در کویت، در مصر، در قم، در تهران، خراسان و بسیاری از شهرهای دیگر ایران از کربلایی دعوت به مباحثه میکردند.
این اتفاق در سن ۲۷ سالگی برای کربلایی کاظم روی داد و پس از ۱۳ سال مخفی نگاه داشتن آن، در سن ۴۰ سالگی فاش شد و تا پایان عمر در سن ۷۸ سالگی با او همراه بود.

کربلایی کاظم سال ۱۲۵۷ هجری شمسی به دنیا آمد و سال ۱۳۳۶ از دنیا رفت، رهبر معظم انقلاب آیتالله خامنهای، آیتالله مکارم شیرازی، آیتالله خزعلی، آیتالله شبیری زنجانی، آیتالله نوری همدانی، آیتالله سبحانی، آیتالله وحید خراسانی، آیتالله مصباح یزدی، آیتالله استادی، آیتالله صافی گلپایگانی، آیتالله مقتدایی، آیتالله محفوظی، آیتالله شاهآبادی، آیتالله مظاهری، آیتالله گرامی و آیتالله سیستانی از جمله علما و مراجع تقلید فعلی هستند که در زمان جوانی خود کربلایی کاظم را از نزدیک دیدهاند و مورد امتحان و تصدیق قرار دادهاند.
همچنین کربلایی محمد کاظم کریمی به همراه شهید نواب صفوی به کشور مصر رفت، به کشور عراق، کویت و عربستان سفر کرد و مورد امتحان و تأیید مسلمانان اهل سنت نیز قرار گرفت.
صدای این معجزه بزرگ تا آنجا اوج گرفت که امیر کویت و دانشگاه الزهرای مصر، کربلایی کاظم را به کشور کویت و کشور مصر دعوت کردند و ایشان دعوت آنها را اجابت کرد و به تمام سوالات علما و دانشمندان این دو کشور پاسخهای حیرتانگیز داد که مورد تأیید آنها نیز قرار گرفت.
تمام علمای تشیع و تسنن اعلام کردند که کربلایی کاظم یک فرد عادی نیست، بلکه معجزه بزرگ قرآن کریم است که پس از پیامبر اکرم (ص)، اینگونه قرآن کریم یکجا بر قلب او نازل شده است.
خداوند، کربلایی کاظم ساروقی را تا آخر عمر به داخل کشورهای مطرح اسلامی و شهرهای مهم کشور به حرکت در میآورد تا برای مخالفان و ناآگاهان به قرآن روشن شود که قرآن حق است.


نظر شما